انوشه : میای ؟ من بر نامه رو ردیفش کنم ؟ طوری شوهرمو خوابش می کنم که نفهمه از کجا خورده . ..
-باشه من بنفشه رو برسونمش خونه و بر گردم بیام پیش تو .
-ولی اگه می تونستی اونو با یکی دیگه بفرستی و خودت از این جا تکون نخوری خیلی خوب بود .
-دوست داری زنمو بسپرم دست گرگ ؟
-می تونی اونو با هایده و شوهرش بفرستی . مسیرشون با هم می خونه . ..
-ببینم چیکار می تونم بکنم . به شرطی که اونا زود تر راه بیفتن برن .
وقتی که افشین به بنفشه گفت که با یه سری از دوستاش دور هم نشینی داره بنفشه دستشو خوند و گفت باشه نگران من نباش من خودمو یه جوری می رسونم خونه . و از طرفی اونم زنگ زد برای اولین دوست پسر دوران متاهلی خودش فرزین . تا در غیاب شوهرش بتونه با اون حال کنه . فقط نمی دونست افشین کی میاد و از این که ازش بپرسه خجالت می کشید .. ولی همین که فرزین دو ساعت هم پیشش بمونه کفایت می کرد . ..
افشین گام به گام در تعقیب عروس و دوماد بود .. انوشه حرصش می گرفت از این که می دید تا آخرین لحظه یه عده می خوان که اونا رو مشایعت کنن . دلش می خواست زود تر شوهرشو بخوابونه و خودشو در اختیار افشین بذاره ... ..
بالاخره عروس و دوماد تنها شدند . دل تودل انوشه نبود . .. برای هر کاری مجبور بود کلکی سوار کنه . از باز کردن در خونه گرفته تا توی شربت شوهرش ماده ای رو ریختن و اونو به مدت طولانی خواب کردن .. البته قبلش اون وشوهرش مسعود کاملا لخت شده بودند . تا اون بتونه جریان رو کاملا طبیعی جلوه بده . واسه این که افشین نسبت به این صحنه حساسیت نشون نده از این فضا بیرون اومد و رفت به اتاق بغلی افشین : عروس خانوم .. چه ناز و خوشبو شدی ! مطمئنی که مسعود خان این نسناس بیدار نمیشه ؟
-همچین خوابوندمش که دیگه تا صبح هم می تونی منو بکنی ... فقط در این جا رو از داخل قفل می کنیم . اگه مشکلی هم پیش بیاد می تونی از این فضای پشت بری به حیاط خلوت و از در پشتی بری بیرون . یا از دیوار بپری ...
افشین : وای چه کیفی داره این بالاتر از خطر بازی . ببینم نکنه طوری شوهرت رو خواب کرده باشی که اون دیگه بیدار نشه
-خب نشه من اون وقت میشم زن تو ...
-تو حالاشم زن منی .
انوشه : فدات شم ... تو نمی خوای لباساتو در آری ؟ وااااایییییی چقدر این جوری حال میده که آدم شوهر داشته باشه با یه مرد دیگه سکس کنه .
افشین : خیلی جالبه تو که هنوز مزه شوهرو حس و تست نکردی .
-ولی اسم این نسناس رو من که هست .. تو حالا عشق منی .. معشوق منی و من لذت می برم از بودن با تو .
انوشه : بیا .. بیا .. افشین زود تر بیا . می خوام کارو یکسره کنی . کلک منو بکنی . تمومش کنی . زود باش . زود باش . می خوام زود تر تر تیب منو بدی .. می خوام خاطرم جمع شه ..
افشین : همین جوری ؟ نمی خوای حال کنی ؟
-استرس د ارم عشقم . می خوام زود تر کلکم کنده شه . خاطرم جمع شه . دیگه هیچ مانعی وجود نداشته باشه بین ما .
-پس بیا .. بگیر .. لای پاتو باز کن ... افشین پرده پاره می کنه . کارش همینه ..
یاد مجلس زنان متاهل و پسران مجرد افتاده بوئد که پرده یکی رو پاره کرده و کاری رو که شوهرش انجام نداده بود اون انجام داد . ..
-آخخخخخخخخخ افشین عزیزم ... بذار بره ... چقدر دلم می خواست . اصلا باید همون وقتا که می ذاشتی توی کونم می کردی توی کسم .
-ماهی رو هر وقت که از آب بگیری تازه هست .. جووووووون ..
-بکش بیرون می خوام رنگ خونو ببینم چه حالی میده ....
ناگهان یه چیزی به یاد انوشه رسید که باید سریع انجامش می داد ...
-افشین جون یه چند لحظه به همین حال باش فقط کیرت رو پاک نکن من الان بر می گردم .
افشین نمی دونست که اون داره کجا میره ... انوشه آروم آروم خودشو به اتاق خواب رسوند و ملافه رو خونی کرد و آثار خونو روی تخت و قسمتی از بدن شوهرش جا گذاشت و بر گشت . این جوری بیشتر احساس آرامش می کرد و این که وقتی که اون بیدار شد تمام این جریانات رو به اون نسبت بده ...
-عزیزم ..می بینم که همین جور کیر خونی ات رو گرفتی توی دستت . چه حالی هم میده میک زدن اون کیر .. یه بارد یگه بکنش توی کسم . می خوام خون بیشتری از اونو میکش بزنم . جوووووووون ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-باشه من بنفشه رو برسونمش خونه و بر گردم بیام پیش تو .
-ولی اگه می تونستی اونو با یکی دیگه بفرستی و خودت از این جا تکون نخوری خیلی خوب بود .
-دوست داری زنمو بسپرم دست گرگ ؟
-می تونی اونو با هایده و شوهرش بفرستی . مسیرشون با هم می خونه . ..
-ببینم چیکار می تونم بکنم . به شرطی که اونا زود تر راه بیفتن برن .
وقتی که افشین به بنفشه گفت که با یه سری از دوستاش دور هم نشینی داره بنفشه دستشو خوند و گفت باشه نگران من نباش من خودمو یه جوری می رسونم خونه . و از طرفی اونم زنگ زد برای اولین دوست پسر دوران متاهلی خودش فرزین . تا در غیاب شوهرش بتونه با اون حال کنه . فقط نمی دونست افشین کی میاد و از این که ازش بپرسه خجالت می کشید .. ولی همین که فرزین دو ساعت هم پیشش بمونه کفایت می کرد . ..
افشین گام به گام در تعقیب عروس و دوماد بود .. انوشه حرصش می گرفت از این که می دید تا آخرین لحظه یه عده می خوان که اونا رو مشایعت کنن . دلش می خواست زود تر شوهرشو بخوابونه و خودشو در اختیار افشین بذاره ... ..
بالاخره عروس و دوماد تنها شدند . دل تودل انوشه نبود . .. برای هر کاری مجبور بود کلکی سوار کنه . از باز کردن در خونه گرفته تا توی شربت شوهرش ماده ای رو ریختن و اونو به مدت طولانی خواب کردن .. البته قبلش اون وشوهرش مسعود کاملا لخت شده بودند . تا اون بتونه جریان رو کاملا طبیعی جلوه بده . واسه این که افشین نسبت به این صحنه حساسیت نشون نده از این فضا بیرون اومد و رفت به اتاق بغلی افشین : عروس خانوم .. چه ناز و خوشبو شدی ! مطمئنی که مسعود خان این نسناس بیدار نمیشه ؟
-همچین خوابوندمش که دیگه تا صبح هم می تونی منو بکنی ... فقط در این جا رو از داخل قفل می کنیم . اگه مشکلی هم پیش بیاد می تونی از این فضای پشت بری به حیاط خلوت و از در پشتی بری بیرون . یا از دیوار بپری ...
افشین : وای چه کیفی داره این بالاتر از خطر بازی . ببینم نکنه طوری شوهرت رو خواب کرده باشی که اون دیگه بیدار نشه
-خب نشه من اون وقت میشم زن تو ...
-تو حالاشم زن منی .
انوشه : فدات شم ... تو نمی خوای لباساتو در آری ؟ وااااایییییی چقدر این جوری حال میده که آدم شوهر داشته باشه با یه مرد دیگه سکس کنه .
افشین : خیلی جالبه تو که هنوز مزه شوهرو حس و تست نکردی .
-ولی اسم این نسناس رو من که هست .. تو حالا عشق منی .. معشوق منی و من لذت می برم از بودن با تو .
انوشه : بیا .. بیا .. افشین زود تر بیا . می خوام کارو یکسره کنی . کلک منو بکنی . تمومش کنی . زود باش . زود باش . می خوام زود تر تر تیب منو بدی .. می خوام خاطرم جمع شه ..
افشین : همین جوری ؟ نمی خوای حال کنی ؟
-استرس د ارم عشقم . می خوام زود تر کلکم کنده شه . خاطرم جمع شه . دیگه هیچ مانعی وجود نداشته باشه بین ما .
-پس بیا .. بگیر .. لای پاتو باز کن ... افشین پرده پاره می کنه . کارش همینه ..
یاد مجلس زنان متاهل و پسران مجرد افتاده بوئد که پرده یکی رو پاره کرده و کاری رو که شوهرش انجام نداده بود اون انجام داد . ..
-آخخخخخخخخخ افشین عزیزم ... بذار بره ... چقدر دلم می خواست . اصلا باید همون وقتا که می ذاشتی توی کونم می کردی توی کسم .
-ماهی رو هر وقت که از آب بگیری تازه هست .. جووووووون ..
-بکش بیرون می خوام رنگ خونو ببینم چه حالی میده ....
ناگهان یه چیزی به یاد انوشه رسید که باید سریع انجامش می داد ...
-افشین جون یه چند لحظه به همین حال باش فقط کیرت رو پاک نکن من الان بر می گردم .
افشین نمی دونست که اون داره کجا میره ... انوشه آروم آروم خودشو به اتاق خواب رسوند و ملافه رو خونی کرد و آثار خونو روی تخت و قسمتی از بدن شوهرش جا گذاشت و بر گشت . این جوری بیشتر احساس آرامش می کرد و این که وقتی که اون بیدار شد تمام این جریانات رو به اون نسبت بده ...
-عزیزم ..می بینم که همین جور کیر خونی ات رو گرفتی توی دستت . چه حالی هم میده میک زدن اون کیر .. یه بارد یگه بکنش توی کسم . می خوام خون بیشتری از اونو میکش بزنم . جوووووووون ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر