کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم , که چگونه لحظات را به یاد تو می گذرانم . کس نمی داند که چقدر دوستم می داری ..
کس نمی داند که چگونه از امواج طوفانی می گذرم تا به ساحل آرامش با تو بودن برسم .
کس نمی داند آن جا که تو باشی و من در کنارت باشم برای من بهشت است .
کس نمی داند که من برای تو را دیدن ابر های آسمان را , خاک زمین را , اعماق دریا ها را می شکافم تا فقط لحظه ای به چشمان زیبایت بنگرم و با نگاهم فریاد بزنم که دنیای تسخیر شده عشق را تقدیم تو می دارم .
کس نمی داند که من برای تو را خواستن , تو را در آغوش کشیدن و تو را داشتن چه خون دلها که نخورده ام ! چه زجر ها که نکشیده ام !
کس نمی داند فردا چه خواهد شد اما من می دانم وقتی که تو در کنارم باشی اشک مرگ را در کنار لبخند خواهم دید که با من از حیات جاودان می گوید ..
کس نمی داند ستاره چشمان تو چگونه همای بخت من گردیده ..
کس نمی داند که آغوش گرم ما صدای پیام عشق بی زوال است ..
کس نمی داند که ثانیه ها را برای رسیدن به تو چون سالها می گذرانم ..
کس نمی داند که بی تو سایه های شوم عدم را چون چنگال شاهین بر پیکرخود احساس می کنم ...
کس نمی داند که من عشق را به پای هوس و ننگ را به پای نفس نمی ریزم .
کس نمی داند که بی تو دریای چشمانم طوفانی خواهد شد تا غرق امواج حسرتم سازد کس نمی داند کدامین روز می میرد اما من می دانم .. آن روز که تو دیگر کنارم نباشی . آن روز که بدانم خورشید هر گز برای من نتابیده است . آن روز که بدانم ماه هر گز برای من در نیامده است .
کس نمی داند پنجره های خیال چگونه باز می شود (ند) .. آسمان چه گرفته است و ابری ! ای آن که خورشید را دوست نمی داری و تو خود خورشید منی ! ابر های اندوه را بمیران تا در کنار نورت , گرمای وجودت را احساس کنم که با من از زندگی می خوانی .
کس نمی داند دروازه خانه عشق کجاست و تو چگونه به قلب من آمده ای ؟ حتی وقتی که نگاهم را به نگاهت می دوزم نمی توانم این راز را آشکار سازم .
کس نمی داند جادوی چشمان تو را .
کس نمی داند افسون عشق را .. آن جا که اندیشه تسلیم می شود و قلب با اندیشه ای نو فر مان می راند ..
کس نمی داند زمزمه های باد را وقتی که از طوفان می گریزد ..
کس نمی داند اشک آسمان را وقتی که ساز جدایی از ابرسر می دهد ..
کس نمی داند که من سوخته دل آتش گرفته چگونه در امتداد آب , پشت به باد , روی خاک دویده ام تا خود را به تو برسانم و از سوختن ها , از پیچش قلب عاشق و گیسوی معشوق بخوانم .
کس نمی داند در کنار تو زمستان را بهار می بینم ..
کس نمی داند که بی تو برای تو می میرم ..
کس نمی داند که تو شمع همیشه فروزانی هستی که به من پروانه صفت امید زندگانی می دهی ..
کس نمی داند که من می دانم دنیای راز را در آن چشمان پر نیاز ... گویی که می گویی بخوانم آن راز را تا بدانم که چرا دوستم می داری . تا بدانم که چرا به من گفته ای آری ..
کس نمی داند عشق چگونه می آید , چگونه می خواند , چگونه به آتش می کشد تا که زندگانی ببخشاید .
کس نمی داند راز باز شدن غنچه ها را , گویی که بوسه ایست بر دل سپیده عشق . کس نمی داند غزل غزال گریز پای را که در امتداد ماه می دود و با خدای عشق سخن می گوید ..
کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. که چقدر عاشقانه دوستت می دارم !
کس نمی داند .. کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. تنها خدا می داند , تنها خدا می داند , تنها خدا می داند .. پایان .. نویسنده ... ایرانی
کس نمی داند که چگونه از امواج طوفانی می گذرم تا به ساحل آرامش با تو بودن برسم .
کس نمی داند آن جا که تو باشی و من در کنارت باشم برای من بهشت است .
کس نمی داند که من برای تو را دیدن ابر های آسمان را , خاک زمین را , اعماق دریا ها را می شکافم تا فقط لحظه ای به چشمان زیبایت بنگرم و با نگاهم فریاد بزنم که دنیای تسخیر شده عشق را تقدیم تو می دارم .
کس نمی داند که من برای تو را خواستن , تو را در آغوش کشیدن و تو را داشتن چه خون دلها که نخورده ام ! چه زجر ها که نکشیده ام !
کس نمی داند فردا چه خواهد شد اما من می دانم وقتی که تو در کنارم باشی اشک مرگ را در کنار لبخند خواهم دید که با من از حیات جاودان می گوید ..
کس نمی داند ستاره چشمان تو چگونه همای بخت من گردیده ..
کس نمی داند که آغوش گرم ما صدای پیام عشق بی زوال است ..
کس نمی داند که ثانیه ها را برای رسیدن به تو چون سالها می گذرانم ..
کس نمی داند که بی تو سایه های شوم عدم را چون چنگال شاهین بر پیکرخود احساس می کنم ...
کس نمی داند که من عشق را به پای هوس و ننگ را به پای نفس نمی ریزم .
کس نمی داند که بی تو دریای چشمانم طوفانی خواهد شد تا غرق امواج حسرتم سازد کس نمی داند کدامین روز می میرد اما من می دانم .. آن روز که تو دیگر کنارم نباشی . آن روز که بدانم خورشید هر گز برای من نتابیده است . آن روز که بدانم ماه هر گز برای من در نیامده است .
کس نمی داند پنجره های خیال چگونه باز می شود (ند) .. آسمان چه گرفته است و ابری ! ای آن که خورشید را دوست نمی داری و تو خود خورشید منی ! ابر های اندوه را بمیران تا در کنار نورت , گرمای وجودت را احساس کنم که با من از زندگی می خوانی .
کس نمی داند دروازه خانه عشق کجاست و تو چگونه به قلب من آمده ای ؟ حتی وقتی که نگاهم را به نگاهت می دوزم نمی توانم این راز را آشکار سازم .
کس نمی داند جادوی چشمان تو را .
کس نمی داند افسون عشق را .. آن جا که اندیشه تسلیم می شود و قلب با اندیشه ای نو فر مان می راند ..
کس نمی داند زمزمه های باد را وقتی که از طوفان می گریزد ..
کس نمی داند اشک آسمان را وقتی که ساز جدایی از ابرسر می دهد ..
کس نمی داند که من سوخته دل آتش گرفته چگونه در امتداد آب , پشت به باد , روی خاک دویده ام تا خود را به تو برسانم و از سوختن ها , از پیچش قلب عاشق و گیسوی معشوق بخوانم .
کس نمی داند در کنار تو زمستان را بهار می بینم ..
کس نمی داند که بی تو برای تو می میرم ..
کس نمی داند که تو شمع همیشه فروزانی هستی که به من پروانه صفت امید زندگانی می دهی ..
کس نمی داند که من می دانم دنیای راز را در آن چشمان پر نیاز ... گویی که می گویی بخوانم آن راز را تا بدانم که چرا دوستم می داری . تا بدانم که چرا به من گفته ای آری ..
کس نمی داند عشق چگونه می آید , چگونه می خواند , چگونه به آتش می کشد تا که زندگانی ببخشاید .
کس نمی داند راز باز شدن غنچه ها را , گویی که بوسه ایست بر دل سپیده عشق . کس نمی داند غزل غزال گریز پای را که در امتداد ماه می دود و با خدای عشق سخن می گوید ..
کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. که چقدر عاشقانه دوستت می دارم !
کس نمی داند .. کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. تنها خدا می داند , تنها خدا می داند , تنها خدا می داند .. پایان .. نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر