معین : اصولی بودن یا نبودن اون بسته به بر داشت ما و شما داره و این که انسانهای دیگه چه بر خوردی با اون داشته باشن .
ماندانا : شرایط اجتماعی ما به این صورت نیست که دیگران بخوان دیدی منطقی و اصولی با این جریان داشته باشن . جامعه ما تا بوهایی داره که شکستن اونو منطقی نمی دونه . الان ما می تونیم خیلی خوب همدیگه رو درک کنیم شرایط همو متوجه شیم . می تونیم از وجود هم لذت ببریم . به این میگن رعایت یه اصل زندگی و رعایت اصول انسانی . اینو منطق میگه و نیاز های انسانی . حالا اگه قرار داد های اجتماعی بخواد این حالت رو زیر سوال ببره یا این موضوع بخواد قرار داد های اجتماعی رو نفی کنه اون بحثش جداست که نمیشه در این فضا بهش پرداخت . ولی مهم اینه که ما می تونیم .. اونایی که بخوان می تونن این شرایط ایده آل رو برای خودشون رقم بزنن .
ویدا در حالت خماری داشت به لبای ماندانا نگاه می کرد و به هیکل اون که چه جوری داره آسمون ریسمونو به هم می بافه ... ماندانا کیر مهران رو که می خواست زیرش دراز بکشه در دست گرفت و یه دست دیگه شو رو کسش قرار داد و گفت ..
-مثلا معین جان به این دو تیکه نگاه کن ؟ اینا به نظرت می تونن چه گناهی داشته باشن ؟! چرا ما این دو قسمت از بدنو وارد بحث اخلاقی می کنیم ؟ در حالی که به قسمتی از نیاز های فطری و طبیعی و غرایز انسانی وابستگی داره . اینو در مقررات اجتماعی و زندگی قرار میدیم . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیارش قرار گرفته شده . بحث تحمیل عقاید و زور و اکراه نیست . ماندانا خودشم تعجب کرد که چطور همچین جمله ای رو گفته . بقیه رو هم برای لحظاتی به فکر فرو برد . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیار خودش قرار گرفته به شرطی که به اختیار و آزادی دیگران تجاوز نکنه ..ماندانا این بار عبارتشو به این صورت بیان کرد . مهران که اون زیر دراز کشیده بود و آماده این بود که کس ماندانا ازش پذیرایی کنه گفت خب حالا دیگه وقتشه که به اصل مطلب بپر دازیم . فکر کنم برای صحبت کردن وقت زیاد داریم . وقتی برسیم به اون ویلای جنگلی . من نمی دونم چه جوری میشه این فر هنگ رو در میان آقایون شما جا انداخت که بتونن شما رو بیشتر از اینا درک کرده متوجه خواسته ها و نیاز های شما بشن ..
ویدا در این جا رشته سخن را در دست گرفت و گفت ..
-ما که کاملا درکشون می کنیم . ماندانا که می ذاره داداش وحید من تا هر وقت که دلش خواست کار کنه و منم به شوهرم این اجازه رو مید م که هز قدر دوست داشت در اداره بمونه . کارای اداری و پرونده های معاملاتی مشتریان بانک رو بیاره خونه و اون قسمتهایی رو که می تونه ردیف کنه توی خونه انجام بده . .. اونا رو درک می کنیم .. اونا نیاز به پیشرفت رو در خودشون حس می کنن . ما هم نیاز به این که به این صورت خوش باشیم .. شاید یه روزی برسه که زنان و شوهران بتونن درک متقابلی از هم داشته باشن .
مهران دیگه کیرش بی اندازه تیز شده بود . اون فقط دیده بود که معین چه جوری از پشت کرده توی کس ماندانا و حالا همون کس تر شده رو باید اون می کرد . دیگه لحظات طوری بود که نمی تونست به اینم فکر کنه که دقایقی پیش ماندانا با یکی دیگه بوده و اون باید چندشش شه ... چون معین هم یه نیم نگاهی به ویدا داشت . انگار این پسرا خستگی نا پذیر نشون می دادند . شاید در این موارد بیش از اونی که مسئله , جنبه سکس و لذت داشته باشه نوعی حس و آرامش روانی رو هم با خودش داشته باشه که پسرا بتونن احساس اعتنماد به نفس کنند . ار این که تونستند با دو تا خانوم خوشگل بوده اونا رو به ار گاسم برسونن . ماندانا به آرومی رو کیر مهران نشست .. معین کاملا شاهد این صحنه بوده و به شدت حشری شده بود که هر چه زود تر خودش دست به کار شه .
-جووووووووووون .. عجب چیزیه ... چه تیزیه ...
اینو ماندانا بر زبون آورد که چند دقیقه ای می شد که به خاطر حرف زیاد خسته شده و دلش می خواست که یک بار دیگه عملیات سکس رو شروع کنن . از اون طرف ویدا رفت طرف معین ... یه کرمی با خودش داشت که با اون کیر معین رو چربش کرد تا وقتی وارد کون زن داداشش میشه ماندانا درد کمتری رو احساس کنه . طوری با لذت و هوس به کیر معین دست می زد که پسر هوس کرده بود که کون ویدا رو بکنه .. دستشو هم به طرف سوراخ کونش دراز کرد . ویدا در حالی که لباشو رو لبای معین گذاشته بود گفت ..
- بی خیال دنیا . الان زن داداش منتظره ... بعدش بیاین سراغ من . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
ماندانا : شرایط اجتماعی ما به این صورت نیست که دیگران بخوان دیدی منطقی و اصولی با این جریان داشته باشن . جامعه ما تا بوهایی داره که شکستن اونو منطقی نمی دونه . الان ما می تونیم خیلی خوب همدیگه رو درک کنیم شرایط همو متوجه شیم . می تونیم از وجود هم لذت ببریم . به این میگن رعایت یه اصل زندگی و رعایت اصول انسانی . اینو منطق میگه و نیاز های انسانی . حالا اگه قرار داد های اجتماعی بخواد این حالت رو زیر سوال ببره یا این موضوع بخواد قرار داد های اجتماعی رو نفی کنه اون بحثش جداست که نمیشه در این فضا بهش پرداخت . ولی مهم اینه که ما می تونیم .. اونایی که بخوان می تونن این شرایط ایده آل رو برای خودشون رقم بزنن .
ویدا در حالت خماری داشت به لبای ماندانا نگاه می کرد و به هیکل اون که چه جوری داره آسمون ریسمونو به هم می بافه ... ماندانا کیر مهران رو که می خواست زیرش دراز بکشه در دست گرفت و یه دست دیگه شو رو کسش قرار داد و گفت ..
-مثلا معین جان به این دو تیکه نگاه کن ؟ اینا به نظرت می تونن چه گناهی داشته باشن ؟! چرا ما این دو قسمت از بدنو وارد بحث اخلاقی می کنیم ؟ در حالی که به قسمتی از نیاز های فطری و طبیعی و غرایز انسانی وابستگی داره . اینو در مقررات اجتماعی و زندگی قرار میدیم . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیارش قرار گرفته شده . بحث تحمیل عقاید و زور و اکراه نیست . ماندانا خودشم تعجب کرد که چطور همچین جمله ای رو گفته . بقیه رو هم برای لحظاتی به فکر فرو برد . چرا بشر نباید اختیار چیزی رو داشته باشه که در اختیار خودش قرار گرفته به شرطی که به اختیار و آزادی دیگران تجاوز نکنه ..ماندانا این بار عبارتشو به این صورت بیان کرد . مهران که اون زیر دراز کشیده بود و آماده این بود که کس ماندانا ازش پذیرایی کنه گفت خب حالا دیگه وقتشه که به اصل مطلب بپر دازیم . فکر کنم برای صحبت کردن وقت زیاد داریم . وقتی برسیم به اون ویلای جنگلی . من نمی دونم چه جوری میشه این فر هنگ رو در میان آقایون شما جا انداخت که بتونن شما رو بیشتر از اینا درک کرده متوجه خواسته ها و نیاز های شما بشن ..
ویدا در این جا رشته سخن را در دست گرفت و گفت ..
-ما که کاملا درکشون می کنیم . ماندانا که می ذاره داداش وحید من تا هر وقت که دلش خواست کار کنه و منم به شوهرم این اجازه رو مید م که هز قدر دوست داشت در اداره بمونه . کارای اداری و پرونده های معاملاتی مشتریان بانک رو بیاره خونه و اون قسمتهایی رو که می تونه ردیف کنه توی خونه انجام بده . .. اونا رو درک می کنیم .. اونا نیاز به پیشرفت رو در خودشون حس می کنن . ما هم نیاز به این که به این صورت خوش باشیم .. شاید یه روزی برسه که زنان و شوهران بتونن درک متقابلی از هم داشته باشن .
مهران دیگه کیرش بی اندازه تیز شده بود . اون فقط دیده بود که معین چه جوری از پشت کرده توی کس ماندانا و حالا همون کس تر شده رو باید اون می کرد . دیگه لحظات طوری بود که نمی تونست به اینم فکر کنه که دقایقی پیش ماندانا با یکی دیگه بوده و اون باید چندشش شه ... چون معین هم یه نیم نگاهی به ویدا داشت . انگار این پسرا خستگی نا پذیر نشون می دادند . شاید در این موارد بیش از اونی که مسئله , جنبه سکس و لذت داشته باشه نوعی حس و آرامش روانی رو هم با خودش داشته باشه که پسرا بتونن احساس اعتنماد به نفس کنند . ار این که تونستند با دو تا خانوم خوشگل بوده اونا رو به ار گاسم برسونن . ماندانا به آرومی رو کیر مهران نشست .. معین کاملا شاهد این صحنه بوده و به شدت حشری شده بود که هر چه زود تر خودش دست به کار شه .
-جووووووووووون .. عجب چیزیه ... چه تیزیه ...
اینو ماندانا بر زبون آورد که چند دقیقه ای می شد که به خاطر حرف زیاد خسته شده و دلش می خواست که یک بار دیگه عملیات سکس رو شروع کنن . از اون طرف ویدا رفت طرف معین ... یه کرمی با خودش داشت که با اون کیر معین رو چربش کرد تا وقتی وارد کون زن داداشش میشه ماندانا درد کمتری رو احساس کنه . طوری با لذت و هوس به کیر معین دست می زد که پسر هوس کرده بود که کون ویدا رو بکنه .. دستشو هم به طرف سوراخ کونش دراز کرد . ویدا در حالی که لباشو رو لبای معین گذاشته بود گفت ..
- بی خیال دنیا . الان زن داداش منتظره ... بعدش بیاین سراغ من . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر