سینا وسیله ها شو توی ساکی ریخت و به سمت درب خروجی رفت ...
رودابه : ساناز یه چیزی بهش بگو اون داره میره . قهرکرده ..
ساناز : بذار بره . بذار بره ... دزد پر رو یقه صاحبخونه رو می گیره . انتظار داره که نازشو بکشیم . اون باید جواب پس بده .تو چرا این قدر لوسش می کنی .
رودابه : اون با من همون رفتاری روکرده که با تو هم کرده . منم حس می کنم که یه وابستگی خاصی نسبت به اون دارم .
ساناز : من و تو هیچم وابسته نیستیم . من باید می رفتم دوست پسر می گرفتم تا امروز دیگه این قدر غصه نخورم که چرا اون به من خیانت کرده .
رودابه : اون داره میره . اگه بخواد سر خودش یه بلایی بیاره چی ؟
-من این سینای پر رویی رو که می بینم کلی دوست دختر داره . حتما میره خونه یکی از اونا . میره خونه یه بی پدر و مادری که معلوم نیست تا حالا با چند نفر بوده . اون لیاقت منو نداشته ...
سارا سراسیمه به سمت در دوید . اون خیلی دیر تصمیمشو. گرفته بود ..
-سینا پسرم .. سینا .. ... نرو صبر کن ...
با این که به سارا کارد می زدی خونش در نمیومد و بابت ساناز هم خیلی عذاب می کشید که چرا این دختر این قدر زود خودشو وا داده اونم تسلیم برادرش شده ولی وقتی به اون سوی قضیه نگاه می کرد که بدون سینا چی ممکنه بر سرش بیاد حس می کرد که اون نباید از خونه بره . و مهم تر این که دوست نداشت این پسر سر خودش بلایی بیاره . حالا می تونست اونو از چند دید گاه بر رسی کنه . گوشی رو بر داشت . واسه سینا زنگ زد . ولی پسر گوشی رو خاموش کرده بود . سینا به اندازه کافی پول داشت . اون حتی حاضر بود یه خونه ای رو اجاره کنه . هر چند می دونست که شیرین به اون این اجازه رو میده که شبو کنار اون سر کنه ... سینا راهی نداشت جز این که خودشو نشون شیرین بده و از اون کمک بخواد .. ولی می دونست که باید پیشش بخوابه . حال و حوصله همخوابگی رو نداشت . دیگه داشت از هر چی زن زده می شد اون حداقل باید امروز رو استراحت می کرد تا جوابگوی مشتریان فر داش باشه . پسر بی هدف پیاده روی می کرد و نمی دونست که مقصد کجاست ... گوشه کنار زنای خیابونی رو می دید که علنا خودشونو تبلیغ می کردند ... یکی شون زار می زد که بیاد و با سینا باشه .. واسه خودش نرخ گذاشته بود صد هزار تومن . تا بیست تومن هم قانع شده بود ...
-خانوم ولم کن ..
-ببین فقط منو ببر یه جایی یه رستورانی شکممو سیر کن .. خواهش می کنم . من گشنمه ...
سینا یه نگاهی به اون زن انداخت و یه نگاه هم به خودش . اشک تو چشای زن حلقه زده بود .. وقتی در ماندگی و نا داری اونو می دید متاثر می شد و خودشو با اون مقایسه می کرد که چرا نباید این زن هم مثل اون شرایط مناسبی داشته باشه . چرا نبا ید در آمد کافی داشته باشه ... دست توی جیبش کرد و یه تراول پنجاه تومنی بهش داد .. زن لبخندی زد و در حالی که می خندید گفت همش مال من ؟
-همش مال تو . ولی نمی خوام با هات کاری بکنم .
-ولی من گدا نیستم . جا دارم .. اگرم خواستی میریم به اون جایی که تو می خوای . هر جایی که تو بخوای ..
-خانوم دست از سر ما بر دار . من به اندازه کافی درد سر دارم .. دیگه نمی خوام یکی بهشون اضافه کنم ..
-ولی من از تو خوشم اومده ..
-ببینم یعنی دیگه گرسنه نیستی ؟
-چرا من گرسنه اونی هستم که دلش واسه گشنه ها می سوزه . ولی هوسباز نیست .
-ببین دختر من حال و حوصله این احساس بازی ها رو ندارم . اهل عشق و عاشقی هم نیستم و خودم نامزد دارم . -چه بد ! خب داشته باش .. الان خیلی از اونایی که میان پیش من نامزد دارن .. زن دارن .. دوست دختر دارن حتی مثل تو ادعا می کنن که عاشقن ..
-فکر می کنی من ادعا می کنم ؟من که خودم گفتم اهلش نیستم .
-آره از نگاه تو معلومه ..
-ببین خانوم . من نمی دونم این وقت شب این جا چیکار می کنی ..
اینو که گفت دو تایی شون زدن زیر خنده
-ببینم اسمت چیه
-سیما .. تو چی ؟
-منم سینا ...
-شوخیت گرفته ؟ خواستی یه چیزی بگی که با اسم من جور در آد ؟
-من راستشو گفتم . این وقت شب تک و تنها فکر نمی کنی اگه یکی سرت بلایی بیاره چی میشه .. میگم می تونم این چند ساعت مونده تا صبحو بیام و پیشت بخوابم . دست بهت نمی زنم ..
-ماشین نداری ؟
-خونه یکی از دوستام جا گذاشتم ..
-ببینم زن بود ؟ چه عجب خودتو جا نذاشتی .. بریم کوچه بغلی .. من همچینام بی گدار به آب نمی زنم . شوهر سابقم با هامه . البته صاحبخونه و همسایه هام نمی دونن که ما از هم جدا شدیم . ما رو می بره و می رسونه .. از بس می رفت دنبال الواطی و زن بازی از هم جدا شدیم ..
-ولی این فقط نباید تنها عاملش باشه ..
-ببینم تو اینو از کجا حدس می زنی نکنه تو هم از چشام می خونی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
رودابه : ساناز یه چیزی بهش بگو اون داره میره . قهرکرده ..
ساناز : بذار بره . بذار بره ... دزد پر رو یقه صاحبخونه رو می گیره . انتظار داره که نازشو بکشیم . اون باید جواب پس بده .تو چرا این قدر لوسش می کنی .
رودابه : اون با من همون رفتاری روکرده که با تو هم کرده . منم حس می کنم که یه وابستگی خاصی نسبت به اون دارم .
ساناز : من و تو هیچم وابسته نیستیم . من باید می رفتم دوست پسر می گرفتم تا امروز دیگه این قدر غصه نخورم که چرا اون به من خیانت کرده .
رودابه : اون داره میره . اگه بخواد سر خودش یه بلایی بیاره چی ؟
-من این سینای پر رویی رو که می بینم کلی دوست دختر داره . حتما میره خونه یکی از اونا . میره خونه یه بی پدر و مادری که معلوم نیست تا حالا با چند نفر بوده . اون لیاقت منو نداشته ...
سارا سراسیمه به سمت در دوید . اون خیلی دیر تصمیمشو. گرفته بود ..
-سینا پسرم .. سینا .. ... نرو صبر کن ...
با این که به سارا کارد می زدی خونش در نمیومد و بابت ساناز هم خیلی عذاب می کشید که چرا این دختر این قدر زود خودشو وا داده اونم تسلیم برادرش شده ولی وقتی به اون سوی قضیه نگاه می کرد که بدون سینا چی ممکنه بر سرش بیاد حس می کرد که اون نباید از خونه بره . و مهم تر این که دوست نداشت این پسر سر خودش بلایی بیاره . حالا می تونست اونو از چند دید گاه بر رسی کنه . گوشی رو بر داشت . واسه سینا زنگ زد . ولی پسر گوشی رو خاموش کرده بود . سینا به اندازه کافی پول داشت . اون حتی حاضر بود یه خونه ای رو اجاره کنه . هر چند می دونست که شیرین به اون این اجازه رو میده که شبو کنار اون سر کنه ... سینا راهی نداشت جز این که خودشو نشون شیرین بده و از اون کمک بخواد .. ولی می دونست که باید پیشش بخوابه . حال و حوصله همخوابگی رو نداشت . دیگه داشت از هر چی زن زده می شد اون حداقل باید امروز رو استراحت می کرد تا جوابگوی مشتریان فر داش باشه . پسر بی هدف پیاده روی می کرد و نمی دونست که مقصد کجاست ... گوشه کنار زنای خیابونی رو می دید که علنا خودشونو تبلیغ می کردند ... یکی شون زار می زد که بیاد و با سینا باشه .. واسه خودش نرخ گذاشته بود صد هزار تومن . تا بیست تومن هم قانع شده بود ...
-خانوم ولم کن ..
-ببین فقط منو ببر یه جایی یه رستورانی شکممو سیر کن .. خواهش می کنم . من گشنمه ...
سینا یه نگاهی به اون زن انداخت و یه نگاه هم به خودش . اشک تو چشای زن حلقه زده بود .. وقتی در ماندگی و نا داری اونو می دید متاثر می شد و خودشو با اون مقایسه می کرد که چرا نباید این زن هم مثل اون شرایط مناسبی داشته باشه . چرا نبا ید در آمد کافی داشته باشه ... دست توی جیبش کرد و یه تراول پنجاه تومنی بهش داد .. زن لبخندی زد و در حالی که می خندید گفت همش مال من ؟
-همش مال تو . ولی نمی خوام با هات کاری بکنم .
-ولی من گدا نیستم . جا دارم .. اگرم خواستی میریم به اون جایی که تو می خوای . هر جایی که تو بخوای ..
-خانوم دست از سر ما بر دار . من به اندازه کافی درد سر دارم .. دیگه نمی خوام یکی بهشون اضافه کنم ..
-ولی من از تو خوشم اومده ..
-ببینم یعنی دیگه گرسنه نیستی ؟
-چرا من گرسنه اونی هستم که دلش واسه گشنه ها می سوزه . ولی هوسباز نیست .
-ببین دختر من حال و حوصله این احساس بازی ها رو ندارم . اهل عشق و عاشقی هم نیستم و خودم نامزد دارم . -چه بد ! خب داشته باش .. الان خیلی از اونایی که میان پیش من نامزد دارن .. زن دارن .. دوست دختر دارن حتی مثل تو ادعا می کنن که عاشقن ..
-فکر می کنی من ادعا می کنم ؟من که خودم گفتم اهلش نیستم .
-آره از نگاه تو معلومه ..
-ببین خانوم . من نمی دونم این وقت شب این جا چیکار می کنی ..
اینو که گفت دو تایی شون زدن زیر خنده
-ببینم اسمت چیه
-سیما .. تو چی ؟
-منم سینا ...
-شوخیت گرفته ؟ خواستی یه چیزی بگی که با اسم من جور در آد ؟
-من راستشو گفتم . این وقت شب تک و تنها فکر نمی کنی اگه یکی سرت بلایی بیاره چی میشه .. میگم می تونم این چند ساعت مونده تا صبحو بیام و پیشت بخوابم . دست بهت نمی زنم ..
-ماشین نداری ؟
-خونه یکی از دوستام جا گذاشتم ..
-ببینم زن بود ؟ چه عجب خودتو جا نذاشتی .. بریم کوچه بغلی .. من همچینام بی گدار به آب نمی زنم . شوهر سابقم با هامه . البته صاحبخونه و همسایه هام نمی دونن که ما از هم جدا شدیم . ما رو می بره و می رسونه .. از بس می رفت دنبال الواطی و زن بازی از هم جدا شدیم ..
-ولی این فقط نباید تنها عاملش باشه ..
-ببینم تو اینو از کجا حدس می زنی نکنه تو هم از چشام می خونی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر