این فکر که چی شد که مادر امیر یهویی اومده به جمع اونا مثل خوره به جانش افتاده بود ولی خودشو قانع کرد که فعلا این افکار رو از سرش دور کنه و وقت مناسبی نیست که بخواد به این چیزا فکر کنه . لرزش کون فرخ لقا اونو دیوونه کرده بود . کمر اون زنو محکم نگه داشته و محکم و پی در پی از عقب خودشو می زد به کون اون زن ... هر وقت هم که کون فرخ لقا از لرزش می ایستاد با کف دستش به اون کون ضربه می زد تا دوباره لرزش اونو ببینه ... زن به شدت کیف می کرد و جیغ می کشید .. سامان تقریبا هم سن شوهرش بود .. وقتی فعالیت و انرژی اونو می دید شگفت زده بود از این که چرا شوهرش ارسلان نباید همچین شرایطی داشته باشه . ولش کن حالا نداره که نداره . تو از سامان خان لذت ببر. تو از هر مردی که به تو حال میده لذت ببر . شوهرت که تنها انسان روی زمین نیست . تو می تونی این لذت رو از هر مرد دیگه ای در این دنیا ببری . اصلا کی گفته با نا محرم بودن حرامه ... وااااااایییییی .. چه حالی میده .. فرخ لقا غرق در این افکار خود بود و سامان هم پی در پی در حال فشار آآوردن کیرش به اون بود و امونش نمی داد ..
-جااااااااااان مادر امیر خان چه تن و بدنی داره .. تعجب می کنم . آدم فکر می کنه شما در هشت نه سالگی از دواج کردین که پسر جوونی مثل امیر دارین ..
-آخخخخخخ منظور شما چیه ...
-از بس خوشگل و ناز هستی که اگه نمی دونستم بچه ای اندازه امیر داری فکر می کردم سی سالت بیشتر نباشه .... این حرفا فرخ لقا رو بیشتر تحریک می کرد و از سامان می خواست که با سرعت بیشتری اونو بکنه .. -آخخخخخخخخخخ آیییییییییی کسسسسسسسسم کیییییییییییرررررررر می خواد ..وااااااییییییییی آتیشششششش کن من مردم .. بزززززن جرررررم بده .. وااااااییییییی .... امیر که در محاصره چند تا زن قرار گرفته بود به ناگهان گفت .. -نهههههههههه این مادرمه .. صداش میاد انگار به کمک نیاز داره ....
ستاره وسوسن شصت و پنج ساله های میدون که امیر رو در چنگ خودشون داشتند گفتند فعلا این تویی که بیشتر از مادرت نیاز به کمک داری ..
-نهههههه این سامان خان داره اونو می کشه ...
سوسن : من پسر خودمو خوب می شناسم . به اندازه کافی منو کرده .. سیستم کیر و استیلش طوریه که وقتی فرو می کنه توی کس آدم .. طوری شق و تیزه که آدم فکر می کنه یه چوب کلفت و تراشیده رفته توی تن آدم . ولی خیلی هم حال میده ها .. تو هم همین جوری هستی ...
فرخ لقا همچنان جیغ می کشید .
-امیر جان این قدر دلواپس نباش .. بالاخره یه چیزی میشه ... گوش کن .. حالا می رسی به حرفم ... خوب دقت کن مادرت چی داره میگه ...
فرخ لقا : آخخخخخخخخ سامان جون .. جررررررم بده .. پاره پاره ام کن .. وااااااااایییییییی من مردم .... بکن .. بکن .. کسسسسسسم .. کسسسسسسسم ...
سوسن : خب امیر خان به نظرت الان اگه بخوای بری کمک مادر ت چه کاری از دستت بر میاد . حال اونا رو خراب می کنی میشی یک ضد حال ...
دو تا پیر زن افتاده بودن به جون کیر امیر .. ستاره مادر سحر کف دستشو گذاشت رو بیضه های امیر و سوسن مادر سامان هم آلت امیر رو گرفته بود توی دستش و مدام اینو از این طرف به اون طرف تکون می داد . ستاره تخمهای امیر رو دونه به دونه می ذاشت توی دهنش و اونا رو به آرومی میک می زد . امیر سعی داشت که از فکر مادرش بیاد بیرون با خودش گفت اون که بچه نیست .. هر وقت حس کرد که ورود زیاد کیر به بدنش اونو اذیت می کنه مجبوره کوتاه بیاد . اون درد می کشه . چه کاری از دست من بر میاد ؟ ! نکنه فکر کنن مامانم جنده هست . اون شخصیتش میاد پایین ... هم ناراحت بود و هم غصه می خورد از این نظر که اگه می خواستند مامان اونو جنده حساب کنن پس همه این زنایی که این جا بودند در مورد خودشون هم باید این حس رو می داشتند .. نه .. اینا از فرنگ بر گشته ان . فر هنگشون بالاست .. کلاسشون بالاست . اونا می دونن دموکراسی و آزادی یعنی چه ... امیر در همین افکار بود که دید سوسن داره کیرشو لیس می زنه و زبون ...
سوسن : من حال می کنم کیر رو واسه صاحب کیر به حالت جق در میارم .. از زمان قدیم تا حالا عاشق این حرکت بودم ..
ستاره : کیرت رو بخور سوسن جون . . طوری حرف می زنی که امیر خان فکر می کنه ما چند سالمون باشه .
در گوشه ای سپیده اومده بود سراغ عرفان .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
-جااااااااااان مادر امیر خان چه تن و بدنی داره .. تعجب می کنم . آدم فکر می کنه شما در هشت نه سالگی از دواج کردین که پسر جوونی مثل امیر دارین ..
-آخخخخخخ منظور شما چیه ...
-از بس خوشگل و ناز هستی که اگه نمی دونستم بچه ای اندازه امیر داری فکر می کردم سی سالت بیشتر نباشه .... این حرفا فرخ لقا رو بیشتر تحریک می کرد و از سامان می خواست که با سرعت بیشتری اونو بکنه .. -آخخخخخخخخخخ آیییییییییی کسسسسسسسسم کیییییییییییرررررررر می خواد ..وااااااییییییییی آتیشششششش کن من مردم .. بزززززن جرررررم بده .. وااااااییییییی .... امیر که در محاصره چند تا زن قرار گرفته بود به ناگهان گفت .. -نهههههههههه این مادرمه .. صداش میاد انگار به کمک نیاز داره ....
ستاره وسوسن شصت و پنج ساله های میدون که امیر رو در چنگ خودشون داشتند گفتند فعلا این تویی که بیشتر از مادرت نیاز به کمک داری ..
-نهههههه این سامان خان داره اونو می کشه ...
سوسن : من پسر خودمو خوب می شناسم . به اندازه کافی منو کرده .. سیستم کیر و استیلش طوریه که وقتی فرو می کنه توی کس آدم .. طوری شق و تیزه که آدم فکر می کنه یه چوب کلفت و تراشیده رفته توی تن آدم . ولی خیلی هم حال میده ها .. تو هم همین جوری هستی ...
فرخ لقا همچنان جیغ می کشید .
-امیر جان این قدر دلواپس نباش .. بالاخره یه چیزی میشه ... گوش کن .. حالا می رسی به حرفم ... خوب دقت کن مادرت چی داره میگه ...
فرخ لقا : آخخخخخخخخ سامان جون .. جررررررم بده .. پاره پاره ام کن .. وااااااااایییییییی من مردم .... بکن .. بکن .. کسسسسسسم .. کسسسسسسسم ...
سوسن : خب امیر خان به نظرت الان اگه بخوای بری کمک مادر ت چه کاری از دستت بر میاد . حال اونا رو خراب می کنی میشی یک ضد حال ...
دو تا پیر زن افتاده بودن به جون کیر امیر .. ستاره مادر سحر کف دستشو گذاشت رو بیضه های امیر و سوسن مادر سامان هم آلت امیر رو گرفته بود توی دستش و مدام اینو از این طرف به اون طرف تکون می داد . ستاره تخمهای امیر رو دونه به دونه می ذاشت توی دهنش و اونا رو به آرومی میک می زد . امیر سعی داشت که از فکر مادرش بیاد بیرون با خودش گفت اون که بچه نیست .. هر وقت حس کرد که ورود زیاد کیر به بدنش اونو اذیت می کنه مجبوره کوتاه بیاد . اون درد می کشه . چه کاری از دست من بر میاد ؟ ! نکنه فکر کنن مامانم جنده هست . اون شخصیتش میاد پایین ... هم ناراحت بود و هم غصه می خورد از این نظر که اگه می خواستند مامان اونو جنده حساب کنن پس همه این زنایی که این جا بودند در مورد خودشون هم باید این حس رو می داشتند .. نه .. اینا از فرنگ بر گشته ان . فر هنگشون بالاست .. کلاسشون بالاست . اونا می دونن دموکراسی و آزادی یعنی چه ... امیر در همین افکار بود که دید سوسن داره کیرشو لیس می زنه و زبون ...
سوسن : من حال می کنم کیر رو واسه صاحب کیر به حالت جق در میارم .. از زمان قدیم تا حالا عاشق این حرکت بودم ..
ستاره : کیرت رو بخور سوسن جون . . طوری حرف می زنی که امیر خان فکر می کنه ما چند سالمون باشه .
در گوشه ای سپیده اومده بود سراغ عرفان .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
4 نظرات:
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دادش نظرت چیه یکما از سکس بیاریمش بیرون ولی همشون لخت تو خون بگردن یا تو اریشگاه
با درود به دلفین جان عزیز .. البته الان هم که همه شون لخت هستند ... ولی اگر هم بخوان دسته جمعی لخت بگردن موردی نداره .. ولی چیز خاص دیگه ای نمیشه از لخت گشتنشون گفت جز این که بگردن و همش به بدن هم دست بزنن و با هم شوخی کنن .. حالا یه چند قسمتی رو در این فضا بمونیم تا یه فضا و صحنه دیگه ای درست شه ... و برای ورود و انتقال به فضای دیگه ناگهانی نمیشه کار کرد .. مثلا اگه یه زمانی هم بخواهیم از زنای آرایشگاه استفاده کنیم این جوری نیست که یک دفعه خانواده خوش خیال رو بفرستیم سر وقت اونا و یا اونا رو بااینا به ناگهان جوش بدیم .. هر تغییری خودش یک فضای خاصی می خواد و اگه داستان بخواد منطقی تر باشه کمی کار می بره .. ولی خب پیشنهاد خوبی بود .. و دستت درد نکنه .. موفق باشی ... ایرانی
دادش منم منظورم همیه به دن هم دست بزنن شوخوی کن تو شوخی هاشونم کاری کننن مردا یا زنا ارضا بشن بعد دادا ایرانی تو اریشگاه هم بزار
با سلام .. از اون جایی که فرخ لقا تازه به جمع اونا پیوسته یه چند قسمتی رو داستان در حال و هوای اونه .. بعد هم راستش میشه یه کمی لخت بگردن و با هم شوخی کنن و ... بعد هم از عناصر آرایشگاه هم استفاده کرد ..منتها روی روند خاصی .. ممنونم از همراهی تو داداش گلم ... خسته نباشی ... ایرانی
ارسال یک نظر