افسانه اون کاری رو که بابا میلادش ازش خواسته بود انجام داد .دهن مادرشو گرفت و اونو محکم فشرد .. به این فکر می کردم که آذر تا حالا چه جوری منو تهدید کرده و چند بار باعث آزارم شده .. به شدت کیرمو به کونش فشار دادم . اون با تمام وجودش فریاد می کشید و من صدای این فریاد رو از اعماق وجودش احساس می کردم ... کیف می کردم کیرمو به کونش فشار می دادم .. چه لذتی می می برد میلاد ..
میلاد : آفرین شهروز جون بکوبون .. بزن .. محکم تر .. کونشو جر بده
آذر : چی داری میگی مرد . خودت عرضه پاره کردن منو نداری اون وقت به یکی دیگه میگی این کار رو بکنه. اون اگه چاکم بده که خودت بیچاره میشی .
میلاد : تو که در کون دادن به من خست به خرج میدی . اون وقت من چه جوری کمی تونستم کونتو جر بدم . .. آزاده : چرا این قدر دارین بحث می کنین ؟ منم آدمم دیگه ..
داشتم به این فکر می کردم که من شهروز دیگه کی هستم و چی هستم که باید به همه اینا برسم . اون کون قلمبه شده آذر هم خیلی بهم حال می داد . می دونستم با این که درد می کشه ولی خیلی هم داره لذت می بره . چون طرز ناله ها و از درد فریاد زدناش به خوبی نشون می داد که اون داره لذت می بره و یه جورایی واسم ناز می کنه . جوووووووون .. چه حالی می داد کردن کون آذر جلوی شوهرش .. تا حالا همچین موردی رو نداشتم ..
-بگیر آذز خانوم .. آذر کونی .. آذر کوسو ..
هر چی از دهنم در میومد تحویل این خانوم می دادم . جفت سینه هاشو با دو تا دستام فشار می دادم و کلی هم لذت می بردم ..
-آخخخخخخخ یواش تر .. یواش تر آبش کردی . جواب شوهرمو چی بدم اون وقت ؟
می دونستم داره میلاد رو دست میندازه .. ولی میلاد که مطلب رو نگرفته بود گفت ..
-عیبی نداره . شهروز جون هر جوری که می خوای روش کار کن .. از طرف من آزادی ..
میثم که همچنان داشت به خواهر زنش آذر نگاه می کرد و جق می زد . .. خلاصه آذر رو هم پس از دو بار ار گاسمش کردن رفتم سراغ آزاده .. دیگه خیلی هم خسته شده بودم ولی انزال نشدم تا با شور و حال بیشتری بتونم اونو بکنم .. آخخخخخخخخخ نههههههه این آزاده دیگه از اون پر شور و نشاط ها بود . طوری خودشو انداخته بود رو من که انگار داره با هام کشتی می گیره .. گذاشتم یه چند دقیقه ای هر کاری که می کنه بکنه . مثل گرگهای گرسنه شده بود . طوری افتاده بود به جون تن و بدنم که آدم فکر می کرد می خواد درسته آدمو. بخوره ..
میثم : زن ! چه جوری داری کیر شهروز خانو می خوری که هر کی ندونه فکر می کنه کیر نخورده ای ..
امید : خب پدر جون این مامانی که من دارم می بینم و سالهاست که می شناسم تا حالا فکر نکنم درست و حسابی کیرت رو ساک زده باشه ...
مردا دوباره ساکت شده و رفتند به گوشه ای و در حال بازی کردن با کیر های خود شدند . آزاده چند بار نزدیک بود آبمو بیاره ولی دوست داشتم که یه آب پاشی رو هرسه نفرشونهم انجام بدم .یعنی رو هر سه تا زن . دیگه این روزا خیلی ضعیف شده بودم و نمی خواستم که زیاده از حد انزال شم .. آزاده خودشو انداخت روی من .. چه کس درشتی داشت این زن ! بازم صد رحمت به کس آذر . این از اون کس بشقابی هایی داشت که منو یاد وقتی مینداخت که بچه بودم و با مامانم می رفتم به حموم عمومی و زنای خیلی کس درشتی رو می دیدم .. اتفاقا یه حس عجیبی هم به کس خانوما داشتم که اونو خیلی زشت و بد قیافه می دونستم . در واقع احساس خوبی نسبت به اون نداشتم . آخ که چقدر زشت های اون زمان حالا واسه من زیبا و خواستنی نشون میده. ..آزاده رو دیگه هلاک کرده بودم .. دیگه از حال رفته بود . اما ظاهرا هنوز ار گاسم نشده بود . از زیر ش پا شد م و دو تا پا هاشو انداختم رو شونه هام ... آزاده : آیییییییییییی کسسسسسسسسسم کسسسسسسسم .. اووووووووففففففففف شهروزززززززز جوووووووون فداااااااات شم .. آخخخخخخخ .. کیرررررررررر.. جووووووووون کیرت رو بچسبون تا ته .. چه کیفی داره .. بزن .. برن .. تند تر ..آخخخخخخخخخ میثم میثم ..شوهر جونمم ..من هلاک شدم .. هلاک شدم .. هلاک شدم ... افسانه : وای مامان ! خاله جون .. مادر شوهر عزیزم ... چه خوش تیپ شدی ..
این افسانه هم هر نقشی رو که آزاده واسش داشت بر زبون آورده بود ..
رو کردم بهش و گفتم علتش معجونیه که در کیر شهروز خان وجود داره ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر