خسته شده بودم از دختر بازی .. از ار تباط جنسی زیاد ی که با زنا و دخترا داشتم . حالم داشت به هم می خورد . انگار همه چی واسم یکنواخت شده بود .. پدرم تا می تونست بهم کمک مالی می کرد .. خونواده اصرار داشتن که از دواج کنم ولی از پای بند شدن بدم میومد . حالا ده روز از آخرین ار تباط جنسی ام با زنی که همسایه مون بود و مطلقه می گذشت ... صدای زنگ تلفن منو به خودم آورد .. اون نسرین بود .. تنها زنی که تا حالا دستم بهش نرسیده بود ..البته اون یک دختر بود . دوستم داشت .. چهره ای معمولی ولی ناز داشت . نمی دونم چرا دلم نمیومد با اون کاری انجام بدم . شاید به این خاطر بود که اون عاشقانه و خالصانه خودشو به عنوان یک دوست و همراه و مشاور وقف من کرده بود . می دونست چیکار می کنم . هیچوقت نخواست محکومم کنه . مثل دختر سوسولا نخواست نق بزنه و بلای جونم شه .. با هم صمیمی بودیم .. در مورد خیلی چیزا با هام حرف می زد .. این که می گفت خیلی از دخترا بیماری های جنسی دارن که ممکنه ویروسش به من منتقل شه .. حواسم باشه .. اون این حرفا رو می زد ولی هیچوقت نخواست خودشو مایل به من نشون بده .. من و اون رشته تحصیلی مون توی دانشگاه یکی بود و تقریبا تمام درسامونم یکی . چون هم ترم بودیم . نمی دونم چرا خجالت نمی کشیدم وقتی که با هاش در این مورد حرف می زدم البته به صورت کلی وگرنه شرم حیای خاصی بین ما بود که نمی تونستم اونو با حرفای صریح خودم از بین ببرم . اونم از اوناش نبود . اون روز توی پارک نشسته بودیم .. من از خستگی خودم گفتم و اون بازم شروع کرد به نصیحت همیشگی .. هم خنده ام می گرفت هم اعصابم خرد می شد .. سرش داد کشیدم .. بهش گفتم به تو چه مربوطه .. اون رفت و چند روز با هام قهر بود .. به تلفن هام جواب نمی داد .. توی کلاس تحویلم نمی گرفت .. حالا خودشم واسم زنگ زده بود ..
نسرین : نگو این دختره چقدر پر روست .. راستش نگرانت بودم ...
-اگه نگرانم بودی جوابمو می دادی ...
حس کردم که اون بیشتر از خود من مراقب منه . نمی دونم چرا حس می کردم به شنیدن صداش عادت کردم .. به حرفاش ... به غر زدن هاش .. اون هیچوقت منو نکوبید محکومم نکرد . اون روز من خونه تنها بودم . نسرین اومده بود پیشم ..بازم با هامون بحثمون شد .. داشت از خونه می رفت بیرون .. دستشو کشیدم ..
-بس کن فری ..
-فرامرز نوکرته نرو نسرین ...
-تو نوکر دخترای اون جوری هستی که معلوم نیست آخرش تو رو کجا می کشونن و می نشونن
-ولی هیشکدوم از اونا رو دوست ندارم .. تو چرا دست از سرم بر نمی داری نسرین ؟
نسرین : شاید منتظرم تو دست از سرم بر داری ..
نمی دونم چرا بی مقدمه گفتم که دوستش دارم عاشقشم . اون میخکوب شده بود و به حرفام توجه می کرد . بغلش کردم . لباشو بوسیدم . خیلی آروم با من همراهی می کرد . چند بار خواست که بره اما حس کردم که می خواد بمونه -بس کن فری . می دونم منم یه بازیچه ام مثل بازیچه های دیگه با من بازی نکن .
خیلی وقت بود با کسی سکس نکرده بودم . اونم بر جستگی کیرمو حس می کرد . می خواست از دستم در ره ..
-نسرین نترس .. من حس خاصی در مورد تو ندارم ...
-بس کن بامن بازی نکن . مسخره ام نکن ..
وقتی اون این جوری حرف می زد منو به عشق و شهوت بیشتر حریص می کرد . ناگهان دیدم که داره یکی یکی لباساشو در میاره ..
-نه .. این کارو نکن نسرین .. خواهش می کنم . نه ... نسرین نه ..
ولی اون کارشو کرده بود . فکر نمی کردم که تا این حد داغ باشه ..
-چیه فکر می کنی که نسرین با تجربه هست ؟ تو اولین مرد زندگی من هستی . تو فقط از دوست داشتن همینو می دونی .
پوست بدنش خیلی سفید بود .. سینه هاش شاداب و لبای غنچه ایش وادارم می کرد که اونو ببوسم و شورتشو هم از پاش در بیارم .. کس کوچولو و غنچه ای با موهای پشمکی اون به من لبخند می زد .. من و اون به هم پیچیدیم . غرق در هم شدیم .. با بوسه هام داغش کردم .. گرمش کردم ... نوک سینه هاشو می خوردم ... به نرمی زیر گوشش می گفتم که دوستش دارم .نسرین خیلی آروم اشک می ریخت .. خودشو در اختیار من گذاشت .. اما خیلی مراقب بودم تا اون جایی پیش نرم که براش درد سر شه . کیرمو برد سمت دهنش ... با لذت واسم ساک زد .. آبمو خورد .. یه حسی بهم داد که تا به حال از هیچ دختری نگرفته بودم .. نمی خواستم ادامه بدم ولی یه لحظه چشمم به سوراخ کون نسرین افتاد .. خیسی کسشو به سمت کونش فرستادم و با یه فشار سخت قسمتی از کیرمو کردم توی کونش ... اشکشو در آوردم اما تحمل کرد .. یه دستمو رو کسش قرار داده بودم و یه دستمو رو سینه اش . حس کردم هرگز تا به این اندازه از بودن با کسی لذت نبردم .. نسرین یه حس عجیبی داشت حسی که نمی دونست چیه .. من اینو با تمام وجودم حس می کردم .. اون به شدت اشک می ریخت و من با لذت کیرمو توی کونش حرکت می دادم . وقتی آبمو توی کونش خالی کردم یه حس لذتی بهم داد که متوجه شدم حساب نسرین از بقیه جداست .. اما نسرین بعد از تموم شدن کارمون فقط گریه می کرد ..
-چی شده ؟!
-هیچی من دیگه اون دختر سابق نیستم . دیگه نمی تونی اون حس احترامو بهم داشته باشی .. بهم گفتی دوستم داری ..می دونم دیگه اینو ازت نخواهم شنید هر گز ! هرگز ! هر گز !
-اشتباه می کنی ..
-شما مردا تا یه زنی رو تصاحب می کنین انگار ازش فراری میشین . مثل شکارچی که وقتی شکارشو به دست میاره به دنبال شکار دیگه ایه .
-نه این طور نیست . من که تصاحبت نکردم ..
-یعنی فکر می کنی چون هنوز دخترم تصاحبم نکردی ؟ بیا آزادی .. هر کاری دوست داری با هام انجام بده . به کسی هم نمیگم که تو با هام این کارو کردی ..
-چرا قاط زدی دختر ؟
اون رفت .. و روز و روز های بعدش فقط جواب سلاممو می داد . یه روز دوستم معین ازم خواست که نسرین رو واسش جور کنم . بهم گفت که دوست داره نسرین اولین و آخرین عشقش باشه و با هاش از دواج کنه . .. خونم به جوش اومده بود ... نمی دونم چه عاملی باعث می شد که من سمت نسرین نرم و نازشو نکشم . اما اون روز صداش کردم ..
-با هات کار دارم نسرین ..
-چی شده . به یاد من افتادی ؟ این روزا سرت خلوته ؟ هنوز اون جوری که دوست داری تصاحبم نکردی ؟
-نسرین ! تو اون روز فقط اشک ریختی .. احساس دیگه ات رو به من نگفتی ..
-فکر کردی من به خاطر هوسم خودمو در اختیارت گذاشتم ؟ اگه این طور باشه باید خودمو در اختیار خیلی ها گذاشته باشم .
-نسرین وقتی بهت گفتم دوستت دارم تو هیچ واکنشی نشون ندادی
-چرا تو فکر می کنی که من جوابی بهت ندادم . من خودمو در اختیارت گذاشتم چون می دونم تو از زندگی فقط همینو می دونی . سکس و هوس .. عشقت همینه . چون من دوستت داشتم خودمو در اختیارت گذاشتم ..
-حالا می تونم ازت خواهش کنم که اجازه بدی منم عشق خودمو نشون بدم ؟ من تا قبل از وقتی که با تو باشم با خیلی ها بودم . ولی عشق تو همه چی رو عوض کرد . یکی که در کنارم باشه , درکم کنه , دلسوزم باشه .
-فری ! داری فیلم بازی می کنی ؟ قراره هنر پیشه شی ؟
-من واسه هر کی فیلم بازی کنم واسه تو یکی نمی تونم ..
برای دقایقی هیشکدوم حرفی نزدیم .. و اصلا فرا موش کرده بودم که معین گلوش پیش نسرین گیر کرده قصد از دواج با اونو داره .
نسرین : من شکستنی هستم
-دلتو بده به من ..حواسم بهش هست ..
مچ یه دست نسرینو میون دستای خودم گرفته و در حال لمس اون به این فکر می کردم که لذت عشق خیلی بیشتر از لذت هوس های زود گذره .. و مدتی بعد من و نسرین با هم از دواج کردیم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
نسرین : نگو این دختره چقدر پر روست .. راستش نگرانت بودم ...
-اگه نگرانم بودی جوابمو می دادی ...
حس کردم که اون بیشتر از خود من مراقب منه . نمی دونم چرا حس می کردم به شنیدن صداش عادت کردم .. به حرفاش ... به غر زدن هاش .. اون هیچوقت منو نکوبید محکومم نکرد . اون روز من خونه تنها بودم . نسرین اومده بود پیشم ..بازم با هامون بحثمون شد .. داشت از خونه می رفت بیرون .. دستشو کشیدم ..
-بس کن فری ..
-فرامرز نوکرته نرو نسرین ...
-تو نوکر دخترای اون جوری هستی که معلوم نیست آخرش تو رو کجا می کشونن و می نشونن
-ولی هیشکدوم از اونا رو دوست ندارم .. تو چرا دست از سرم بر نمی داری نسرین ؟
نسرین : شاید منتظرم تو دست از سرم بر داری ..
نمی دونم چرا بی مقدمه گفتم که دوستش دارم عاشقشم . اون میخکوب شده بود و به حرفام توجه می کرد . بغلش کردم . لباشو بوسیدم . خیلی آروم با من همراهی می کرد . چند بار خواست که بره اما حس کردم که می خواد بمونه -بس کن فری . می دونم منم یه بازیچه ام مثل بازیچه های دیگه با من بازی نکن .
خیلی وقت بود با کسی سکس نکرده بودم . اونم بر جستگی کیرمو حس می کرد . می خواست از دستم در ره ..
-نسرین نترس .. من حس خاصی در مورد تو ندارم ...
-بس کن بامن بازی نکن . مسخره ام نکن ..
وقتی اون این جوری حرف می زد منو به عشق و شهوت بیشتر حریص می کرد . ناگهان دیدم که داره یکی یکی لباساشو در میاره ..
-نه .. این کارو نکن نسرین .. خواهش می کنم . نه ... نسرین نه ..
ولی اون کارشو کرده بود . فکر نمی کردم که تا این حد داغ باشه ..
-چیه فکر می کنی که نسرین با تجربه هست ؟ تو اولین مرد زندگی من هستی . تو فقط از دوست داشتن همینو می دونی .
پوست بدنش خیلی سفید بود .. سینه هاش شاداب و لبای غنچه ایش وادارم می کرد که اونو ببوسم و شورتشو هم از پاش در بیارم .. کس کوچولو و غنچه ای با موهای پشمکی اون به من لبخند می زد .. من و اون به هم پیچیدیم . غرق در هم شدیم .. با بوسه هام داغش کردم .. گرمش کردم ... نوک سینه هاشو می خوردم ... به نرمی زیر گوشش می گفتم که دوستش دارم .نسرین خیلی آروم اشک می ریخت .. خودشو در اختیار من گذاشت .. اما خیلی مراقب بودم تا اون جایی پیش نرم که براش درد سر شه . کیرمو برد سمت دهنش ... با لذت واسم ساک زد .. آبمو خورد .. یه حسی بهم داد که تا به حال از هیچ دختری نگرفته بودم .. نمی خواستم ادامه بدم ولی یه لحظه چشمم به سوراخ کون نسرین افتاد .. خیسی کسشو به سمت کونش فرستادم و با یه فشار سخت قسمتی از کیرمو کردم توی کونش ... اشکشو در آوردم اما تحمل کرد .. یه دستمو رو کسش قرار داده بودم و یه دستمو رو سینه اش . حس کردم هرگز تا به این اندازه از بودن با کسی لذت نبردم .. نسرین یه حس عجیبی داشت حسی که نمی دونست چیه .. من اینو با تمام وجودم حس می کردم .. اون به شدت اشک می ریخت و من با لذت کیرمو توی کونش حرکت می دادم . وقتی آبمو توی کونش خالی کردم یه حس لذتی بهم داد که متوجه شدم حساب نسرین از بقیه جداست .. اما نسرین بعد از تموم شدن کارمون فقط گریه می کرد ..
-چی شده ؟!
-هیچی من دیگه اون دختر سابق نیستم . دیگه نمی تونی اون حس احترامو بهم داشته باشی .. بهم گفتی دوستم داری ..می دونم دیگه اینو ازت نخواهم شنید هر گز ! هرگز ! هر گز !
-اشتباه می کنی ..
-شما مردا تا یه زنی رو تصاحب می کنین انگار ازش فراری میشین . مثل شکارچی که وقتی شکارشو به دست میاره به دنبال شکار دیگه ایه .
-نه این طور نیست . من که تصاحبت نکردم ..
-یعنی فکر می کنی چون هنوز دخترم تصاحبم نکردی ؟ بیا آزادی .. هر کاری دوست داری با هام انجام بده . به کسی هم نمیگم که تو با هام این کارو کردی ..
-چرا قاط زدی دختر ؟
اون رفت .. و روز و روز های بعدش فقط جواب سلاممو می داد . یه روز دوستم معین ازم خواست که نسرین رو واسش جور کنم . بهم گفت که دوست داره نسرین اولین و آخرین عشقش باشه و با هاش از دواج کنه . .. خونم به جوش اومده بود ... نمی دونم چه عاملی باعث می شد که من سمت نسرین نرم و نازشو نکشم . اما اون روز صداش کردم ..
-با هات کار دارم نسرین ..
-چی شده . به یاد من افتادی ؟ این روزا سرت خلوته ؟ هنوز اون جوری که دوست داری تصاحبم نکردی ؟
-نسرین ! تو اون روز فقط اشک ریختی .. احساس دیگه ات رو به من نگفتی ..
-فکر کردی من به خاطر هوسم خودمو در اختیارت گذاشتم ؟ اگه این طور باشه باید خودمو در اختیار خیلی ها گذاشته باشم .
-نسرین وقتی بهت گفتم دوستت دارم تو هیچ واکنشی نشون ندادی
-چرا تو فکر می کنی که من جوابی بهت ندادم . من خودمو در اختیارت گذاشتم چون می دونم تو از زندگی فقط همینو می دونی . سکس و هوس .. عشقت همینه . چون من دوستت داشتم خودمو در اختیارت گذاشتم ..
-حالا می تونم ازت خواهش کنم که اجازه بدی منم عشق خودمو نشون بدم ؟ من تا قبل از وقتی که با تو باشم با خیلی ها بودم . ولی عشق تو همه چی رو عوض کرد . یکی که در کنارم باشه , درکم کنه , دلسوزم باشه .
-فری ! داری فیلم بازی می کنی ؟ قراره هنر پیشه شی ؟
-من واسه هر کی فیلم بازی کنم واسه تو یکی نمی تونم ..
برای دقایقی هیشکدوم حرفی نزدیم .. و اصلا فرا موش کرده بودم که معین گلوش پیش نسرین گیر کرده قصد از دواج با اونو داره .
نسرین : من شکستنی هستم
-دلتو بده به من ..حواسم بهش هست ..
مچ یه دست نسرینو میون دستای خودم گرفته و در حال لمس اون به این فکر می کردم که لذت عشق خیلی بیشتر از لذت هوس های زود گذره .. و مدتی بعد من و نسرین با هم از دواج کردیم ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر