میلاد کمر ماندانا را گرفت میون دستاش و بدنشو به سمت جلو فشار داد . اون دوست داشت فرو کنه توی سوراخ کون ماندانا ولی کف دستش که به خیسی کس اون رسید تر جیح داد که بذاره توی کسش . برای لحظاتی به این فکر می کرد که چه لذتی داره که آدم زن هم داشته باشه و برای تنوع بتونه با زنان دیگه هم حال کنه . فکرش پیش این هم رفت که ماندانا قبلا داشت با معین حال می کرد و اون حالا داره همون کسی رو می کنه که معین داشت ازش لذت می برد . سعی کرد دیگه فکرشو از این مسئله دور کنه و در این افکار نباشه . حس کرد که داره لذت زیادی می بره از ماندانا ...
لیدا رو با اون مقایسه می کرد . دستاشو دور باسن ماندانا قرار داده بود .. و چشاشو در اون نور کم به باسن ماندانا و استیل اون دوخته بود ..
داغی کس اون زیرآسمان تاریک و پر ستاره بهش می چسبید .
معین و مهران هم در حال حال دادن به ویدا بودند و ویدا هم با حسرت به میلاد نگاه می کرد و کیر تازه ای می خواست . تنوع به عنوان یک اصل در زندگی اون شده بود .. معین زیر ویدا دراز کش شده بود و کیرشو در حالت زمین به هوا وارد کس ویدا کرده , مهران هم از پشت کرده بود توی کونش . ولی دو تایی در حال غر زدن بودن از این که این پسره پر رو عین اجل معلق اومده و شریک اونا شده .. در حالی که ویدا به این فکر می کرد که کاشکی جای ماندانا قرار داشت . هر کیر تازه به اون یه حس تازه ای می داد . حس و هیجانی خاص .
میلاد : شما می خواستین تنهایی بخورین ؟ ببینم یه چیزی هم واسه من بذارین که عطشم خیلی زیاده . شما که می دونین من به این سادگی ها سیر نمیشم . عطسم خیلی زیاده . جااااااااان چه کیفی داره . چه هوای خوبیه .
معین و مهران شروع کردن به پچ پچ کردن .
معین : عجب رویی داره این پسره . دلم می خواد زنش هم این جا می بود و اون وقت با ما حال می کرد . می دیدیم که بازم می تونه تا این حد بلبل زبون باشه یا نه ؟ ..
معین خیلی آرونم و با ملایمت این حرف زو بر زبون آورد ..
میلاد متوجه نشد ولی از آهنگ صدای معین فهمیده بود که اون تا حدود زیادی اعتراض داره .
میلاد : بلند تر بگو ما هم بشنویم ...
ماندانا : آخخخخخخخخ پسر کارشون نداشته باش . تو کارت رو بکن . از طبیعت و از دنیا لذت ببر .
میلاد تند و تند کیرشو می زد به ته کس ماندانا و همراه با این ضربات صدای عجیبی اون فضا رو پر کرده بود .. و در همین لحظه لیدا از خواب پا شده بود . اون هیچوقت تا دو سه ساعت اول خواب بیدار نمی شد .. تعجب می کرد از این که شوهرش میلاد رو در کنار خودش نمی دید . بفیه اهل خونه ظاهرا بیدار بودند . رفت پیششو ن و دید سرشون گرمه .. و می دونست که ویدا و ماندانا و معین و مهران با همن .. اما میلاد کجاست ؟ یعنی رفته پیششون و دارن می گردن ؟ نه .. چرا میلاد تنهاش گذاشته . چرا از پیش من پا شده . اگه کنار این مهمونا می موند و قلیونی چاق می کرد شاید این کارش توجیه کننده بود .. از اتاق و فضای ساختمون اومد بیرون . این طرف و اون طرفو گشت . کجا می تونن رفته باشن ؟ به خشم اومده بود .. نه .. نه.... امکان نداره که .. بر شیطون لعنت .. اونا دو تا زن متشخص و با کلاس هستند .. اصلا نباید تصور این حرکاتو از اونا داشته باشم . ولی معین و مهران پسرای شیطونی ستند . اونا اگه بخوان ...نهههههههه ...نههههههه می کشمت .. می کشمت میلاد .. با این که از تاریکی و حرکت در اون فضای جلگه ای جنگلی هراس داشت اما ترجیح داد که برای پیدا کردن اونا این اطراف رو بگرده . و خوبی کار در این بود که مسیر حرکت تا حدود زیادی در یک جهت بود .. رفت و رفت و رفت اما بازم به جایی نرسید ..
ناگهان در یه گوشه ای یه نوری جلب توجه کرد . حس کرد که باید یه عده ای اون جا باشن . ولی چرا حرکت نمی کنن ؟ آروم آروم خودشو به گوشه ای کشوند و از همون گوشه در یک مسیر قوسی شکل راهشو طی کرد تا متوجه صدا نشن یا حرکتشو نبینن . نههههههه صدای بکن بکن و ناله های ویدا و ماندانا به خوبی میومد .. وااااااییییی .. خدا کنه میلاد توی اینا نباشه .. چه جوری می تونن ؟ نه .. میلاد این جوری نیست . اون منو دوست داره .. زانوهاش سست شده بود . خودشو کشوند به گوشه ای که کاملا مسلط بود به اونا ... وااااااییییی .. دو تا مرد رو دیده بود که داشتند یه زنو می کردند و یه مرد دیگه هم با یه زن دیگه مشغول بود .. قلب اون مردی رو که داشت به تنهایی زنی رو می کرد خیلی آشنا دید .. فلبش داشت از جاش در میومد .. اون میلاد بود .. می خواست بپره وسطشون که دید دارن باهم بحث می کنند وقتی هم که در لا به لای بحث اسم خودشو شنید ترجیح داد با همه حال خرابش یکی دو دقیقه ای رو صبر کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
لیدا رو با اون مقایسه می کرد . دستاشو دور باسن ماندانا قرار داده بود .. و چشاشو در اون نور کم به باسن ماندانا و استیل اون دوخته بود ..
داغی کس اون زیرآسمان تاریک و پر ستاره بهش می چسبید .
معین و مهران هم در حال حال دادن به ویدا بودند و ویدا هم با حسرت به میلاد نگاه می کرد و کیر تازه ای می خواست . تنوع به عنوان یک اصل در زندگی اون شده بود .. معین زیر ویدا دراز کش شده بود و کیرشو در حالت زمین به هوا وارد کس ویدا کرده , مهران هم از پشت کرده بود توی کونش . ولی دو تایی در حال غر زدن بودن از این که این پسره پر رو عین اجل معلق اومده و شریک اونا شده .. در حالی که ویدا به این فکر می کرد که کاشکی جای ماندانا قرار داشت . هر کیر تازه به اون یه حس تازه ای می داد . حس و هیجانی خاص .
میلاد : شما می خواستین تنهایی بخورین ؟ ببینم یه چیزی هم واسه من بذارین که عطشم خیلی زیاده . شما که می دونین من به این سادگی ها سیر نمیشم . عطسم خیلی زیاده . جااااااااان چه کیفی داره . چه هوای خوبیه .
معین و مهران شروع کردن به پچ پچ کردن .
معین : عجب رویی داره این پسره . دلم می خواد زنش هم این جا می بود و اون وقت با ما حال می کرد . می دیدیم که بازم می تونه تا این حد بلبل زبون باشه یا نه ؟ ..
معین خیلی آرونم و با ملایمت این حرف زو بر زبون آورد ..
میلاد متوجه نشد ولی از آهنگ صدای معین فهمیده بود که اون تا حدود زیادی اعتراض داره .
میلاد : بلند تر بگو ما هم بشنویم ...
ماندانا : آخخخخخخخخ پسر کارشون نداشته باش . تو کارت رو بکن . از طبیعت و از دنیا لذت ببر .
میلاد تند و تند کیرشو می زد به ته کس ماندانا و همراه با این ضربات صدای عجیبی اون فضا رو پر کرده بود .. و در همین لحظه لیدا از خواب پا شده بود . اون هیچوقت تا دو سه ساعت اول خواب بیدار نمی شد .. تعجب می کرد از این که شوهرش میلاد رو در کنار خودش نمی دید . بفیه اهل خونه ظاهرا بیدار بودند . رفت پیششو ن و دید سرشون گرمه .. و می دونست که ویدا و ماندانا و معین و مهران با همن .. اما میلاد کجاست ؟ یعنی رفته پیششون و دارن می گردن ؟ نه .. چرا میلاد تنهاش گذاشته . چرا از پیش من پا شده . اگه کنار این مهمونا می موند و قلیونی چاق می کرد شاید این کارش توجیه کننده بود .. از اتاق و فضای ساختمون اومد بیرون . این طرف و اون طرفو گشت . کجا می تونن رفته باشن ؟ به خشم اومده بود .. نه .. نه.... امکان نداره که .. بر شیطون لعنت .. اونا دو تا زن متشخص و با کلاس هستند .. اصلا نباید تصور این حرکاتو از اونا داشته باشم . ولی معین و مهران پسرای شیطونی ستند . اونا اگه بخوان ...نهههههههه ...نههههههه می کشمت .. می کشمت میلاد .. با این که از تاریکی و حرکت در اون فضای جلگه ای جنگلی هراس داشت اما ترجیح داد که برای پیدا کردن اونا این اطراف رو بگرده . و خوبی کار در این بود که مسیر حرکت تا حدود زیادی در یک جهت بود .. رفت و رفت و رفت اما بازم به جایی نرسید ..
ناگهان در یه گوشه ای یه نوری جلب توجه کرد . حس کرد که باید یه عده ای اون جا باشن . ولی چرا حرکت نمی کنن ؟ آروم آروم خودشو به گوشه ای کشوند و از همون گوشه در یک مسیر قوسی شکل راهشو طی کرد تا متوجه صدا نشن یا حرکتشو نبینن . نههههههه صدای بکن بکن و ناله های ویدا و ماندانا به خوبی میومد .. وااااااییییی .. خدا کنه میلاد توی اینا نباشه .. چه جوری می تونن ؟ نه .. میلاد این جوری نیست . اون منو دوست داره .. زانوهاش سست شده بود . خودشو کشوند به گوشه ای که کاملا مسلط بود به اونا ... وااااااییییی .. دو تا مرد رو دیده بود که داشتند یه زنو می کردند و یه مرد دیگه هم با یه زن دیگه مشغول بود .. قلب اون مردی رو که داشت به تنهایی زنی رو می کرد خیلی آشنا دید .. فلبش داشت از جاش در میومد .. اون میلاد بود .. می خواست بپره وسطشون که دید دارن باهم بحث می کنند وقتی هم که در لا به لای بحث اسم خودشو شنید ترجیح داد با همه حال خرابش یکی دو دقیقه ای رو صبر کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر