آزاده دیگه از اون دو تا بیشتر جیغ می کشید طوری شده بود که افسانه و آذر هم اومده بودن کمکش و می خواستن هر طوری که شده کنترلش کنن . دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و چنگشون می گرفت ... با این حال من که امونش نمی دادم . یک ریز داشتم حالشو جا می آوردم . جوووووووون جوووووووون ... با همه گشاد بودن کسش خیلی حال می داد ... دور و بر رون پاش همه داغ داغ شده بود . خیلی داغ و پر هیجان نشون می داد . سه تا مردا هم اومده بودن با لا سر مون . بازم داشتن با کیرشون ور می رفتن .. کمی شجاع تر شده بودم .
-آقایون مثل این که شما مردا جز جق زدن کار دیگه ای از دستتون بر نمیاد خب بیاین کمک . مگه نمی بینین آزاده جون از حال رفته .. حالا میگیم امید پسرشه خوب نیست . میثم هم شوهرشه ایراد داره ولی می تونه بیاد . میلاد خان شما که دامادش هستید می تونین یه کمکی بکنین ... دیگه یواش یواش که کارم تموم شد شما باید بین خودتون بر نامه های داغی رو ردیف کنید که دیگه لازم نباشه که این سه تا زن منو بدزدن . بین خودتون یه جوری همه چی رو حل و فصلش کنین . طوری بر اونا حکم می روندم که انگاری همه شون کنیز و نوکر من باشن . چه جور هم حرف شنوی داشتند .
-آقا میلاد اگه ممکنه کیرت رو بذار روی دهن آزاده جون ..
میلاد : وااااااییییییی من تا حالا از این کارا نکردم . ممکنه آزاده جون ناراحت شه .. تازه خانومم آذر جون هم نمی پسنده ..اون خاله زنمه ..
-آذر با من . آذر خانوم شما ناراحت میشین ؟
آذر : نه من حرفی ندارم . دو تا خواهر که با هم از این حرفا ندارن . منم به موقعش میرم با دامادم میثم جون حال می کنم . دیگه وقتی شوهر جونم اجازه سکس با شهروز رو صادر می کنه چرا ما که داخل خودمون هستیم و می خوایم لذت ببریم با خودمون حال نکنیم ؟
-آفرین آذر جون . یواش یواش داری مطلب رو می گیری . چه حس قشنگیه .خیلی خوبه .
قبل از این که میلاد کیرشو بگیره طرف آزاده اون زن دهنشو باز و آماده کرده بود .چه صحنه قشنگی شده بود . حالا من به شدت کیرمو که می زدم به ته کس آزاده اونم به طرز شدیدی کیر میلاد رو یعنی کیر شوهر خواهرش رو به شدت گاز می گرفت طوری که چند بار مردک بخت بر گشته از درد جیغ می کشید .
میلاد : آذر جون .. زن خوشگل من دندونای خواهرت انگار اره برقیه .. داره کیر منو نصف می کنه از وسط . دیگه چیزی برای تو نمی مونه .
آذر : باشه منم رو میثم جبرانش می کنم .
میلاد : آخه تکلیف من چیه ؟!من اگه دیگه نتونم وظایف شوهری خودمو انجام بدم چی -یک شوهر دیگه . چیزی که این روزا ریخته .
-اتفاقا این زنه که این روزا ریخته شده .
دیدم زن و شوهر دارن دعوا میفتند ... -بس کنید خواهش می کنم . سر چیزایی که اتفاق نیفتاده جنگ و دعوا راه نندازین اصلا این کارا معنی نمیده .
میلاد کیرشو از دهن آزاده بیرون کشید همزمان با این کارش من حس کردم که آزاده بد جوری به تکاپو افتاده و هر لحظه در حال انفجاره که در همین موقع آذر بهم اشاره زد که بکش بیرون .. بکش بیرون .. منم تا کیرمو کشیدم بیرون آب کس آزاده به صورت جهشی زد بیرون .. یه لحظه حس کردم که یه چیزی افتاد سرم و به گوشه ای پرت شدم تا بفهمم چه بر حال و روزم اومده میثم شوهر آزاده رو دیدم که افتاده روی کس زنش و چه جور داره آب کسشو لیس می زنه ..
-میثم جان تو که منو کشتی .
میلاد : خیلی هیجان زده شده . همیشه دوست داشته به جایی برسه که از حال کردن زنش به وجد بیاد حالا به آرزوش رسیده ..
داشتم به این فکر می کردم که گیر عجب قوم یاجوج و ماجوجی افتادم که دیدم در محاصره سه زن قرار دارم . ازمن آب می خواستن . عجب گیری افتاده بودم . منم که دیگه از بس رو مژده و سایرین خالی کرده بودم دیگه مجبور بودم فاکتور بگیرم .نمی تونستم همه رو در آن واحد پر آب و سیراب کنم .. چاره ای نبود که اونا رو مثل بچه پرنده ها دور خودم بنشونم و در یک حالت جقیست مانند کیرمو بگیرم سمت اونا و آب پاشی شون کنم .
-آقایون شما به اندازه کافی به این خانوما آب رسانی نمی کنید که این جور تشنگان چند روز مانده در کویر به نظر میان ؟
میلاد: چرا شهروز جون .. از بس فشار آب داریم و بدنمون سنگین میشه هر شب هم می خوایم سیرابشون کنیم ولی خودشون طفره میرن ...
زنا هم انکار می کردند . ولی می دونستم با این کس خل بازی هایی که این مردا نشون میدن احتمالا این زنا بیشتر وقتا مردا شونو پشم کس خودشون هم حساب نمی کنند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
-آقایون مثل این که شما مردا جز جق زدن کار دیگه ای از دستتون بر نمیاد خب بیاین کمک . مگه نمی بینین آزاده جون از حال رفته .. حالا میگیم امید پسرشه خوب نیست . میثم هم شوهرشه ایراد داره ولی می تونه بیاد . میلاد خان شما که دامادش هستید می تونین یه کمکی بکنین ... دیگه یواش یواش که کارم تموم شد شما باید بین خودتون بر نامه های داغی رو ردیف کنید که دیگه لازم نباشه که این سه تا زن منو بدزدن . بین خودتون یه جوری همه چی رو حل و فصلش کنین . طوری بر اونا حکم می روندم که انگاری همه شون کنیز و نوکر من باشن . چه جور هم حرف شنوی داشتند .
-آقا میلاد اگه ممکنه کیرت رو بذار روی دهن آزاده جون ..
میلاد : وااااااییییییی من تا حالا از این کارا نکردم . ممکنه آزاده جون ناراحت شه .. تازه خانومم آذر جون هم نمی پسنده ..اون خاله زنمه ..
-آذر با من . آذر خانوم شما ناراحت میشین ؟
آذر : نه من حرفی ندارم . دو تا خواهر که با هم از این حرفا ندارن . منم به موقعش میرم با دامادم میثم جون حال می کنم . دیگه وقتی شوهر جونم اجازه سکس با شهروز رو صادر می کنه چرا ما که داخل خودمون هستیم و می خوایم لذت ببریم با خودمون حال نکنیم ؟
-آفرین آذر جون . یواش یواش داری مطلب رو می گیری . چه حس قشنگیه .خیلی خوبه .
قبل از این که میلاد کیرشو بگیره طرف آزاده اون زن دهنشو باز و آماده کرده بود .چه صحنه قشنگی شده بود . حالا من به شدت کیرمو که می زدم به ته کس آزاده اونم به طرز شدیدی کیر میلاد رو یعنی کیر شوهر خواهرش رو به شدت گاز می گرفت طوری که چند بار مردک بخت بر گشته از درد جیغ می کشید .
میلاد : آذر جون .. زن خوشگل من دندونای خواهرت انگار اره برقیه .. داره کیر منو نصف می کنه از وسط . دیگه چیزی برای تو نمی مونه .
آذر : باشه منم رو میثم جبرانش می کنم .
میلاد : آخه تکلیف من چیه ؟!من اگه دیگه نتونم وظایف شوهری خودمو انجام بدم چی -یک شوهر دیگه . چیزی که این روزا ریخته .
-اتفاقا این زنه که این روزا ریخته شده .
دیدم زن و شوهر دارن دعوا میفتند ... -بس کنید خواهش می کنم . سر چیزایی که اتفاق نیفتاده جنگ و دعوا راه نندازین اصلا این کارا معنی نمیده .
میلاد کیرشو از دهن آزاده بیرون کشید همزمان با این کارش من حس کردم که آزاده بد جوری به تکاپو افتاده و هر لحظه در حال انفجاره که در همین موقع آذر بهم اشاره زد که بکش بیرون .. بکش بیرون .. منم تا کیرمو کشیدم بیرون آب کس آزاده به صورت جهشی زد بیرون .. یه لحظه حس کردم که یه چیزی افتاد سرم و به گوشه ای پرت شدم تا بفهمم چه بر حال و روزم اومده میثم شوهر آزاده رو دیدم که افتاده روی کس زنش و چه جور داره آب کسشو لیس می زنه ..
-میثم جان تو که منو کشتی .
میلاد : خیلی هیجان زده شده . همیشه دوست داشته به جایی برسه که از حال کردن زنش به وجد بیاد حالا به آرزوش رسیده ..
داشتم به این فکر می کردم که گیر عجب قوم یاجوج و ماجوجی افتادم که دیدم در محاصره سه زن قرار دارم . ازمن آب می خواستن . عجب گیری افتاده بودم . منم که دیگه از بس رو مژده و سایرین خالی کرده بودم دیگه مجبور بودم فاکتور بگیرم .نمی تونستم همه رو در آن واحد پر آب و سیراب کنم .. چاره ای نبود که اونا رو مثل بچه پرنده ها دور خودم بنشونم و در یک حالت جقیست مانند کیرمو بگیرم سمت اونا و آب پاشی شون کنم .
-آقایون شما به اندازه کافی به این خانوما آب رسانی نمی کنید که این جور تشنگان چند روز مانده در کویر به نظر میان ؟
میلاد: چرا شهروز جون .. از بس فشار آب داریم و بدنمون سنگین میشه هر شب هم می خوایم سیرابشون کنیم ولی خودشون طفره میرن ...
زنا هم انکار می کردند . ولی می دونستم با این کس خل بازی هایی که این مردا نشون میدن احتمالا این زنا بیشتر وقتا مردا شونو پشم کس خودشون هم حساب نمی کنند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر