ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 150

فرخ لقا همچنان خودشو از پشت به بدن امیر ارسلان می کوبوند .  و تصور مردان خونواده خوش خیال و حتی عرفان و پسرش امیر رو داشت که دارن اونو می کنن . چه لذتی می برد .. خیلی کیف می کرد .. از این که با این خیال که کیر های دیگه میره توی کسش اون داره به شوهرش حال میده . به هر جون کندنی بود امیر ارسلان کیرشو توی کس زنش فرو کرد . زن همین طور در حال نالیدن بود ..
-آخخخخخ .. اوووووخخخخخ ..واااااااخخخخخخ .. بکن بکن ..من دارم از حال میرم ..وووووووییییی شوهرم .. جونم عمرم .. بزن ..بکن .. از حال رفتم . این که کیر نیست . این سیخه .. چیکار کردی با هاش ..
 امیر ارسلان هر چی فکر می کرد می دید که کیرش به زور رفته توی کس زنش و اگه یه نفس چپرکی بکشه اون کیر میاد بیرون . این زن چی داره میگه که این کیر خیلی شقه ...  
-وااااایییییی من ارضا شدم .. جوووووووون .. ببینم صبح می تونم برم خونه خوش خیال ؟ ..
امیر ارسلان به این فکر می کرد که چه لزومی داره زنش در حال عشقبازی یهو به یاد خونه خوش خیال بیفته . اصلا نباید حرفشو می زد . با این حال خودشو محکم به فرخ لقا چسبوند . داغ داغ کرده بود .. آب کیرش به سرعت وارد کس فرخ لقا شده بود ... حس کرد کمرش خیلی سبک شده .. ولی از این هم تعجب کرده بود که چرا فرخ لقا این قدر زود ار گاسم شده . سابقه نداشت که زنش این قدر زود ار ضا شه . همیشه خیلی سخت راضی می شد . یا ول کنش نبود . دست از سرش بر نمی داشت . به اون سر کوفت می زد . چه رابطه ای ممکنه بین زنش و خونواده خوش خیال وجود داشته باشه . امیر در این میونه چه نقشی داره . اصلا باورش نمی شد که زنش این جور خوشش اومده .. برای دقایقی به این فکر می کرد که شاید فرخ لقا می خواسته به اون روحیه بده اعتماد به نفس اونو بالا ببره . رضایت داد که زنش صبح بره اون جا ..
-این امیر نباید بیاد خونه ؟
 -دو سه روز اول تا جا بیفته کار می بره . یه مقدار به چم و خم کارا آشنا شه . این جوری بهتره . دیگه باید با شرایط ساخت .
-درست میگی ..
 امیر ارسلان می خواست بی خیال شه ولی بی خیال نبودن زنش اونو بر آن داشته بود که هر طوری شده از ته و توی کار سر در بیاره . اون نمی تونست باور کنه که زنش به این سادگی ها تغییر کرده باشه .. هر بار سر زده وارد اتاق خواب می شد فرخ لقا رو کنار میز آرایش سر گرم ور رفتن با چشم و ابرو و صورتش می دید ...  تا شوهرشو می دید خودشو جمع می کرد .. بالاخره امیر ارسلان به حرف اومد و پرسید  -ببینم چته زن تو که از آرایش فراری بودی .. حالا ول کن نیستی .
 -راستش امروز که تو رو این جور اکشن دیدم خوشم اومد . به خودم گفتم یه تیپی داشته باشم که تو همیشه از من خوشت بیاد .
 -پس چرا وقتی منو می بینی فوری خودت رو کنار می کشی ؟
-آخه عزیزم دوست دارم همه چی برات سور پرایز باشه .
امیر ارسلان شگفت زده شده بود .. به خصوص این که اصطلاحاتی مثل اکشن و سور پرایز رو در اون روز برای اولین بار بود که از زبون زنش می شنید . هیچی نمیشه من باید از ته و توی کارای این زن سر در بیارم .. صبح قبل از این که  زنش از خونه خارج شه یه تاکسی تلفنی گرفت و یه گوشه ای پنهون شد .  به راننده گفته بود که می خواد زنشو تعقیب کنه ..
-داداش ما رو توی درد سر ننداز . ما حوصله تیر اندازی و افتادن گوشه زندانو نداریم  -بابا مگه من می خوام قاچاق مواد مخدر کنم ؟ تازه اون زن منه ؟  من بهش گفتم خونه مادرت نرو .. حق نداری بری . اون میره اون جا تحریکش می کنن . اونم میگه من خونه مامانم نمیرم . فقط می خوام ببینم خونه مادرش میره یا نه ؟ همین .. تو هم که داری پولت رو می گیری .. همین جور که نشستی کیلومتر بنداز داداش . من که حرفی ندارم . فقط گمش نکنی . حواست باشه ... اگه گمش کنی جریمه میشی . ولی اگه درست و حسابی تا مقصد برسی علاوه بر کرایه اصلیت یه سی تومن هم پاداش ویژه داری . گمش کنی باید جریمه بدی ها ..
-داداش مطمئن باش هر کی رو تعقیب کنم نمی تونه از دستم در ره . به من میگن اصغر سگدست .
فرخ لقا از خونه اومد بیرون اتفاقا اونم سوار یه ماشینی شد .  . دل تو دل امیر ارسلان نبود . اون باید هر طوری شده از کار زنش سر در می آورد .  بالاخره اصغر سگدست موفق شد که امیر ارسلان رو به مقصد برسونه . ..  مرد نگاهش به زنش بود که گمش نکنه . قلبش به شدت می تپید ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر