ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زنی عاشق آنال سکس 199

روز بعد آبستن حوادث زیادی بود . پژمان  رفته بود بیرون . من مونده بودم و پر هام فضول .. برادر شوهری که یه جورایی زاغ سیاه منو چوب  می زد . دلم نمی خواست که بی گدار به آب بزنم . .. بهترین کار این بود که می رفتم خونه پدرم .. به بهانه این که خیلی وقته اونا رو ندیدم . با سیاوش که هماهنگی کرده بودم که همدیگه رو نبینیم . ولی دلم می خواست می رفتم پیشش . عقلم نرسید که از در پشتی سیاوش اینا وارد شم . راستش وقتی که اون گفت که به خاطر مسائل ایمنی و امنیتی همو نبینیم کمی ترسیدم . دلم نمی خواست که رو حرف اون حرف بیارم یا اگه اون احساس ترس می کنه طوری رفتار کنم که انگار برای من اهمیتی نداره .
 از در خونه که اومدم بیرون دیدم یه ماشین جلوم سبز شد ... اولش متوجه نشدم کیه .. یه زنی بود که عینک دودی به چش گذاشته بود .. می خواستم  یه فحشی نثارش کنم که نزدیک بود بزنه بهم .. ولی لبخندشو که دیدم متوجه شدم که شیرینه .
-دختر این چه کاریه که انجام میدی ..
 -آتنا تو کی می خوای بیای کلاسم تا تن و بدنتو آبش کنم و خوش فرم خوش فرم شی . نترس عشقم .. من ازت پول نمی گیرم خسیس . اصلا یه چیزی هم بهت میدم تا بیای به کلاسم . می دونی که چقدر دوستت دارم .
-شیرین! تو که می دونی من چقدر این باسن خودمو به همین سبک دوست دارم و عاشقشم .
-می دونم . که تو خیلی دلت می خواد دل مردا رو ببری و اونا رو بکشی . و خیلی ها رو هم تا حالا کشتی .
خندیدم و گفتم آدم کشی کار من نیست ولی خیلی ها دوست دارن خود کشی کنن گناه من چیه ..
 یه لحظه که سر مو بر گردوندم عقب دیدم که دو تا پسر جوون و خیلی خوش تیپ هم داخل ماشین نشسته ان ...  راستش اصلا آمادگی اینو نداشتم که در مورد خودم حرف بزنم  که مثلا اون دو تا پسری که خیلی جوون  و خوش اندام نشون می دادن  خوششون بیاد . اونا نمی تونستن کاری داشته باشن جز این که شیرین آورده باشدشون که بریم دور بزنیم و با هم حال کنیم . دیگه نه توانایی اونو داشتم و نه انگیزه شو .. شیرین : میگم سوار شو . ببین من جلو رو واست خالی نگه داشتم . تو که می دونی جات توی دل منه ..
 -آره می دونم شیرین ...
نمی دونم چه عاملی باعث شد که سوار شم . شاید در اون لحظه حس می کردم که ممکنه سر و کله جبار هم اون دور و برا پیداش شه .  این بهونه رو کرده بودم که بابام حالش بده . مریضه .. می خوام برم اون جا . ولی از این دیوونه نسناس  هر کاری بر میومد . من تعجب می کردم که اون چه جوری تا حالا به رختخواب من و پژمان شبیخون نزده جای تعجب داشت . سوار ماشین شدم .. دروغی رو که به جبار گفته بودم   سعی داشتم که خودمم باورم شه ..
 -شیرین جان حال پدرم خوش نیست . می خوام برم ببینمش ...
 شیرین : نگرانی تو رو میشه حس کرد . می تونی کاری کنی که اعصابت آروم شه و بعد بری دیدن پدرت . این دو تا جوون از اون پسرای سر حال و قبراقن . خیلی  هم ازت تعریف کردم .
 یه نگاهی به دو نفرشون انداختم ..  خیلی شبیه به هم بودند . وقتی این موضوع رو با شیرین و خود اون پسرا در میون گذاشتم  شیرین گفت که اونا دو قلو هستند . بیست و دو سه سالی می شدن . شهیاروشهباز .. . منتها شهباز کمی پیشونی بلند تری داشت . دو تایی شون همچین لبخند می زدند که انگاری طعمه ای به گیرشون افتاده که کشته مرده اوناست . شهیار نشسته بود پشت سرم .. فکر کنم  منو با زن اون کاره اشتباه گرفته بود . چون دستاشو از پشت می مالوند  به مانتوم .. اونو می داد بالا و از راه جین می خواست دستشو برسونه به باسنم ..
-شهیار خان .. این جا جاشه ؟ من نمی دونم شما این جور رفتار ها رو از کی یاد گرفتین؟  ..
شیرین هم که می خواست هوای هر دو طرف رو داشته باشه و کاری کنه که نه سیخ بسوزه و نه کباب گفت ..
 -این دو تا شازده خیلی خودمونی هستند .. خیلی زود با همه بر می خورن و صمیمی میشن .. اگه دوست داری جاتو با یکی از اونا عوض کن ..
 -شیرین جانم من همین جا که نشستم جام خوبه . من که بهت گفتم بابام حالش خوب نیست روحیه ام کسله ..
در همین لحظه یک آن نگاهم به آینه روبروی راننده افتاد ... وای .. یه ماشین آشنا داشت تعقیبمون می کرد .. رنگ از چهره ام پرید . چرا این لعنتی دست از سرم بر نمی داره .. چه غلطی کرده بودم . جبار داشت تعقیبم می کرد . از این که اونا بدونن که من چه سر و سری با این مرد داشتم با کم نبود . ولی می دونستم که  جبار اون قدر شلوغش می کنه که جز رسوایی ثمره دیگه ای نداره ... نمی دونم شیرین چه جوری می تونست ما رو از این مخمصه نجات بده ..
 -شیرین جون ..می خوام یه چیزی بهت بگم .. ...
خیلی آروم حالیش کردم که اگه منو از دست نفر پشتی نجات بده هر جایی که خواست با هاش میام و با هاش همراهی می کنم ... باید یه درسی به این جبار می دادم که تا دیگه هست این جور آزارم نده .. ولی یه حسی بهم می گفت که اگه اون تا یک بار دیگه منو نکنه ول کنم نیست ...  ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر