فریده با خشم و ناراحتی بنفشه رو زیر نظر داشت .. و از طرفی نگاهش متوجه افشین بود که اون چیکار می کنه . می خواست دقت کنه و ببینه که افشین چه حالی داره . آیا اونم به حرکات بنفشه حساسیت نشون میده یا نه . برای اون هنوز جای تعجب داشت که این پسر توجه زیادی به بنفشه داشته و از این که مردای دیگه برن طرفش حساسیت نشون میده .
خود افشین هم متوجه این مسئله بود . اون نباید تا به حدی احساس حسادت می کرد که توجه بقیه به خصوص فریده به این مسئله جلب بشه .
فریده به سمت یکی از زنایی رفت که با هاش احساس صمیمیت می کرد و شاید هم تا حدود زیادی اونو درک می کرد . اسمش بود ژاکلین .. زیر گوشش یه چیزی گفت
-ژاکی جان ببینم چیکار می تونی بکنی . فقطمی خوام کوکشون کنی ...
فریده از ژاکی خواسته بود که یه سری از مردا رو به طور دسته جمعی بسیج کنه برای ور رفتن و حال کردن با بنفشه . طوری که افشین هم شاهد صحنه باشه و این جوری از بنفشه زده شه .. از این که این زن نمی تونه متعلق به اون باشه و اصولا در چنین محافلی نمیشه احساس تعلق کنه . لحظاتی بعد چند مرد بنفشه رو به محاصره خودشون در آورده بودند.. افشین هر کاری کرد نتونست حلقه محاصره مردایی رو که دور زنشو گرفته بودند بشکنه . می خواست بره شریک اونا شه که بازم دلش نمیومد . بنفشه توجهی به این نداشت که افشین چه احساسی داره و چه واکنشی نشون میده . اون فقط در فکر خودش بود . با توجه به خواب و استراحتی که در این چند ساعته داشته و صبحانه مقوی که خورده بود حس می کرد که تمایل زیادی داره برای این که مردان زیادی به جونش بیفتند و با همه شون حال کنه .. در محاصره چند مرد قرار گرفته بود ... مردایی که تا به حال ندیده بودشون .. از بس تعدادشون زیاد بود نمی تونست به همه شون برسه ... بنفشه رو رو زمین خوابوندند ... زن حس می کرد که به زور داره نفس می کشه . اما گرمای بدن مردا رو به خوبی حس می کرد که داشتن به اون حال می دادند و حال می کردند . .
اونو در حالت خمیده و یه پهلو طوری قرار داده بودند که یکی داشت سینه هاشو میک می زد . و یکی کیرشو به لباش فشار می داد و به زبون کیر ازش می خواست تا لباشو باز کنه ..
افشین فقط می تونست مردانی رو که زنشو محاصره کرده بودند ببینه . فریده کاملا متوجه نگاههای افشین شده بود . با خودش فکر می کرد این زن که شوهر داره .. افشین چه جوری می تونه عاشق یک زن متاهل شده باشه ؟ .. خنده اش گرفته بود ... آخه اونم که متاهل بود یه حس خاصی نسبت به این پسر پیدا کرده طوری که تا اون لحظه راضی نشده بود که مرد دیگه ای اونو تصاحب کنه . فریده رفت سمت افشین . دستشو گذاشت یه سمت صورتش و اونو به سمت خودش بر گردوند و گفت
-می بینم که خیلی راجع به این زن حساس نشون میدی .. اگه قصد از دواج داری بهتره با یک دختر مجرد از دواج کنی نه یک زن متاهل .. افشین حس کرد که زیادی داره حساسیت نشون میده و باید کمی کوتاه بیاد . برای همین تر جیح داد که حرفی نزنه . فقط همینو گفت
-تعجب می کنم چه جوری پنج تا مرد افتادن به جون یک زن ...
فریده : من از این جا مردا رو چهار تا می بینم .مثل این که حق با توست . تو چه جوری اونا رو دقیق می بینی . باید این زن برات اهمیت داشته باشه ..
افشین : تمام زنایی که این جا هستند برای من اهمیت دارن ..
فریده : من چی ؟
افشین : تو که از همه شون مهم تری ..
-اینو به طور عمومی میگی یا از نقطه نظر شخصی ..
-هم عمومی و هم خصوصی ..
فریده : آخخخخخخ پس بیا خصوصی اونو یک بار دیگه نشون بده ..
قبل از این که افشین بخواد کاری انجام بده فریده خودشو انداخت رو بدن اون ..
-آخخخخخخخ .. چقدر خوشم میاد . خیلی لذت بخشه . دارم حال می کنم .
و با خود گفت ..کاش یتونم اونو با خودم ببرم . اون بشه معشوق من و هر وقت بخوام با هاش حال کنم . شوهر امریکایی من چیزی نمی فهمه . تازه برای من مهم نیست . به این میگن یک خیانت ایرانی .. چه کیفی داره ! خوشم میاد ..
مهناز به دنیال مردی واسه خودش بود .. فرزین رفته بود سراغ تارا .. خیلی ها اون وسط یه آهنگ اسپانیولی مخصوص رقص گذاشته بودند و به زیبایی هر چه تمام تر می رقصیدن . بدنهای برهنه همو می زدن به هم .. و بنفشه همچنان اسیر مردانی بود که سفت و سخت به اون چسبیده بودند .... ادامه دارد ...نویسنده .... ایرانی
خود افشین هم متوجه این مسئله بود . اون نباید تا به حدی احساس حسادت می کرد که توجه بقیه به خصوص فریده به این مسئله جلب بشه .
فریده به سمت یکی از زنایی رفت که با هاش احساس صمیمیت می کرد و شاید هم تا حدود زیادی اونو درک می کرد . اسمش بود ژاکلین .. زیر گوشش یه چیزی گفت
-ژاکی جان ببینم چیکار می تونی بکنی . فقطمی خوام کوکشون کنی ...
فریده از ژاکی خواسته بود که یه سری از مردا رو به طور دسته جمعی بسیج کنه برای ور رفتن و حال کردن با بنفشه . طوری که افشین هم شاهد صحنه باشه و این جوری از بنفشه زده شه .. از این که این زن نمی تونه متعلق به اون باشه و اصولا در چنین محافلی نمیشه احساس تعلق کنه . لحظاتی بعد چند مرد بنفشه رو به محاصره خودشون در آورده بودند.. افشین هر کاری کرد نتونست حلقه محاصره مردایی رو که دور زنشو گرفته بودند بشکنه . می خواست بره شریک اونا شه که بازم دلش نمیومد . بنفشه توجهی به این نداشت که افشین چه احساسی داره و چه واکنشی نشون میده . اون فقط در فکر خودش بود . با توجه به خواب و استراحتی که در این چند ساعته داشته و صبحانه مقوی که خورده بود حس می کرد که تمایل زیادی داره برای این که مردان زیادی به جونش بیفتند و با همه شون حال کنه .. در محاصره چند مرد قرار گرفته بود ... مردایی که تا به حال ندیده بودشون .. از بس تعدادشون زیاد بود نمی تونست به همه شون برسه ... بنفشه رو رو زمین خوابوندند ... زن حس می کرد که به زور داره نفس می کشه . اما گرمای بدن مردا رو به خوبی حس می کرد که داشتن به اون حال می دادند و حال می کردند . .
اونو در حالت خمیده و یه پهلو طوری قرار داده بودند که یکی داشت سینه هاشو میک می زد . و یکی کیرشو به لباش فشار می داد و به زبون کیر ازش می خواست تا لباشو باز کنه ..
افشین فقط می تونست مردانی رو که زنشو محاصره کرده بودند ببینه . فریده کاملا متوجه نگاههای افشین شده بود . با خودش فکر می کرد این زن که شوهر داره .. افشین چه جوری می تونه عاشق یک زن متاهل شده باشه ؟ .. خنده اش گرفته بود ... آخه اونم که متاهل بود یه حس خاصی نسبت به این پسر پیدا کرده طوری که تا اون لحظه راضی نشده بود که مرد دیگه ای اونو تصاحب کنه . فریده رفت سمت افشین . دستشو گذاشت یه سمت صورتش و اونو به سمت خودش بر گردوند و گفت
-می بینم که خیلی راجع به این زن حساس نشون میدی .. اگه قصد از دواج داری بهتره با یک دختر مجرد از دواج کنی نه یک زن متاهل .. افشین حس کرد که زیادی داره حساسیت نشون میده و باید کمی کوتاه بیاد . برای همین تر جیح داد که حرفی نزنه . فقط همینو گفت
-تعجب می کنم چه جوری پنج تا مرد افتادن به جون یک زن ...
فریده : من از این جا مردا رو چهار تا می بینم .مثل این که حق با توست . تو چه جوری اونا رو دقیق می بینی . باید این زن برات اهمیت داشته باشه ..
افشین : تمام زنایی که این جا هستند برای من اهمیت دارن ..
فریده : من چی ؟
افشین : تو که از همه شون مهم تری ..
-اینو به طور عمومی میگی یا از نقطه نظر شخصی ..
-هم عمومی و هم خصوصی ..
فریده : آخخخخخخ پس بیا خصوصی اونو یک بار دیگه نشون بده ..
قبل از این که افشین بخواد کاری انجام بده فریده خودشو انداخت رو بدن اون ..
-آخخخخخخخ .. چقدر خوشم میاد . خیلی لذت بخشه . دارم حال می کنم .
و با خود گفت ..کاش یتونم اونو با خودم ببرم . اون بشه معشوق من و هر وقت بخوام با هاش حال کنم . شوهر امریکایی من چیزی نمی فهمه . تازه برای من مهم نیست . به این میگن یک خیانت ایرانی .. چه کیفی داره ! خوشم میاد ..
مهناز به دنیال مردی واسه خودش بود .. فرزین رفته بود سراغ تارا .. خیلی ها اون وسط یه آهنگ اسپانیولی مخصوص رقص گذاشته بودند و به زیبایی هر چه تمام تر می رقصیدن . بدنهای برهنه همو می زدن به هم .. و بنفشه همچنان اسیر مردانی بود که سفت و سخت به اون چسبیده بودند .... ادامه دارد ...نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر