نسترن : من نمی دونم چیکار کنم . بمونم با هاش زندگی کنم یا ازش جدا شدم . گاه یه فکرای دیوونه کننده ای میاد سراغم . میگم منم برم تلافی کنم . بی خیال شم . واسه خودم دوست پسر بگیرم . این جوری بتونم سرمو گرم کنم .
-وای نه نسترن این چه حرفیه که داری می زنی . به هیچ وجه این کار رو نکن . فر دا پس فردا این فر هاد کوچولو بزرگ میشه . وارد اجتماع میشه . اون باید سری توی سر ها بلند کنه . جواب اونو چی می خوای بدی . مبادابخوای دست به کاری بزنی که آبروی خودت و آبروی خونوادگی ما رو ببری .. .
-نمی دونم .. نمی دونم . تازگی ها پسر همسایه روبرویی یه حرکاتی از خودش نشون میده که تا امروز بهش توجهی نکردم ..
-حالا اینا رو ولش .. به من بگو ببینم چی شده . چی شده که به این پویا مشکوکی .
-مشکوک نیستم . یقین دارم . اولا این که من روی پیراهنش تار های موی زنانه به گیرم افتاده ..
-این دلیل نمیشه .. ممکنه از برسی استفاده کرده باشه که یه زن دیگه هم از اون استفاده کرده باشه . حداقل یک بار بی خیال می شدی .
-من دو بار بی خیال شدم . اتفاقا تار های مو با رنگ های مختلف ... بوی عطرای خاص , مست کردن های بی رویه .. همه اینا رو هم ندید گرفتم .. ولی تازگی ها توی خواب هذیون هم میگه .. اسم زنایی رو که با هاشون بوده هم بر زبون میاره ..نمی دونم چشه !
وقتی این حرفو بر زبون اورد تمام وجودم لرزید . با خودم گفتم نکنه اون منو هم لو داده باشه . کاری کرده باشه که آبروی منم رفته باشه . این توی خواب حرف زدن رو چه جوری تفسیرش کنم . حالا گیریم اسم منو هم برده باشه . چه بسیار نادیا ! ولی اگه یه وقتی حرفایی زده باشه که نشون بده مثلا من خواهر زنش هستم .. اوخ زمین باید دهن باز کنه و من فرو برم ..
-ببینم با خودش هم در میون گذاشتی ؟
-نه نمی تونم روشو باز کنم . می ترسم با بیان این مطلب دیگه براش عادی شه صحبت از این موضوع . من دوست ندارم قبح این مسئله براش باز شه بشکنه .. دوست ندارم .
-می فهمم چی میگی خواهر خوشگلم .
-اگه دوست داری من با هاش حرف بزنم .
-نه نادیا خواهش می کنم تو این کار رو انجام نده . اگه بخوای انجامش بدی اون متوجه میشه که من با هات در میون گذاشتم .
-پس چیکار کنیم . نمی تونیم که این جوری دست رو دست بذاریم و کاری انجام ندیم . گیریم تمام اینها بازم یه تو هم باشه ..
نسترن : ولی اون نسبت به وظایف زناشویی خودش این روزا خیلی سرد شده . اصلا براش هیجانی نداره .
هر کاری می کردم که یه جورایی فکرشو به چیز دیگه ای مشغول کنم یا از اون فضا دور کنم نمی شد ..
-عزیزم حالا یه امروز رو دست نگه داشته باش ببینم چی میشه ..
-چیکار می خوای بکنی نادیا ..
-تو که می دونی از خواهرت کاری ساخته نیست ..
راستش می تونستم خیلی کارا انجام بدم .. اون اوایل از کارای دامادم پویا با زنای دیگه فیلم هم گرفته بودم .. باید یه جورایی تهدیدش می کردم . از طرفی یه جورایی هم باید این پسر همسایه رو هم خفه اش می کردم که دیگه دور و بر خواهر من نباشه . چون با این حرصی که این خواهر ما داشت می خورد هیچ بعید نبود که خیلی زود بخواد خودشو وا بده . همین که آبجی نادیاش خودشو در اختیار زمین و زمان گذاشته بود دیگه از هفت پشتمون بس بود . حداقل من می تونستم برم راههای دور یه فعالیتهایی کنم و کسی منو نشناسه .. ولی دیگه این آبجی ما چه جوری می تونست خودشو حفظ کنه . بهترین کار این بود که من باید تا دو سه روزی رو پیش نسترن می موندم . موضوع پویا و اون پسره رو حلش می کردم . گوشای اون پسره رو می پیچوندم تا دیگه هوس خواهرمو نکنه . بی چشم و رو .. پسره بی ادب ... دل تو دلم نبود ... یه جورایی از زیر زبون نسترن در آوردم که پسر همسایه روبرویی برادر نداره و دو تا خواهر بزرگتر از خودش داره که متاهلن . پدر و مادرش هم بازاری هستند .. اونم دانشجوست .. این که بد نشد . این پسر باید بیشتر وقتا خونه تنها باشه .. نمی دونستم چیکار کنم . باید می رفتم بهش می گفتم به جای خواهرم بیا منو بگیر ؟ البته من اهل این جور فداکاریها بودم . ولی اگه منو می شناخت باید چیکار می کردم . می تونستم خودمو نشون بدم . باید با یه حقه بازیهایی کارمو پیش می بردم .. اگه این نادیاست همون جوری که می تونه یه رابطه بی ریشه رو بر هم بزنه می تونه بین زن و شوهر رو هم جوش بده .. ولی خودم که از همه بد تر بودم . اگه این نسترن بدونه که من چند بار با شوهرش بودم دمار از روز گار من در میاره . کاری می کنه که مرغان آسمون به حال من گریه کنن . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
-وای نه نسترن این چه حرفیه که داری می زنی . به هیچ وجه این کار رو نکن . فر دا پس فردا این فر هاد کوچولو بزرگ میشه . وارد اجتماع میشه . اون باید سری توی سر ها بلند کنه . جواب اونو چی می خوای بدی . مبادابخوای دست به کاری بزنی که آبروی خودت و آبروی خونوادگی ما رو ببری .. .
-نمی دونم .. نمی دونم . تازگی ها پسر همسایه روبرویی یه حرکاتی از خودش نشون میده که تا امروز بهش توجهی نکردم ..
-حالا اینا رو ولش .. به من بگو ببینم چی شده . چی شده که به این پویا مشکوکی .
-مشکوک نیستم . یقین دارم . اولا این که من روی پیراهنش تار های موی زنانه به گیرم افتاده ..
-این دلیل نمیشه .. ممکنه از برسی استفاده کرده باشه که یه زن دیگه هم از اون استفاده کرده باشه . حداقل یک بار بی خیال می شدی .
-من دو بار بی خیال شدم . اتفاقا تار های مو با رنگ های مختلف ... بوی عطرای خاص , مست کردن های بی رویه .. همه اینا رو هم ندید گرفتم .. ولی تازگی ها توی خواب هذیون هم میگه .. اسم زنایی رو که با هاشون بوده هم بر زبون میاره ..نمی دونم چشه !
وقتی این حرفو بر زبون اورد تمام وجودم لرزید . با خودم گفتم نکنه اون منو هم لو داده باشه . کاری کرده باشه که آبروی منم رفته باشه . این توی خواب حرف زدن رو چه جوری تفسیرش کنم . حالا گیریم اسم منو هم برده باشه . چه بسیار نادیا ! ولی اگه یه وقتی حرفایی زده باشه که نشون بده مثلا من خواهر زنش هستم .. اوخ زمین باید دهن باز کنه و من فرو برم ..
-ببینم با خودش هم در میون گذاشتی ؟
-نه نمی تونم روشو باز کنم . می ترسم با بیان این مطلب دیگه براش عادی شه صحبت از این موضوع . من دوست ندارم قبح این مسئله براش باز شه بشکنه .. دوست ندارم .
-می فهمم چی میگی خواهر خوشگلم .
-اگه دوست داری من با هاش حرف بزنم .
-نه نادیا خواهش می کنم تو این کار رو انجام نده . اگه بخوای انجامش بدی اون متوجه میشه که من با هات در میون گذاشتم .
-پس چیکار کنیم . نمی تونیم که این جوری دست رو دست بذاریم و کاری انجام ندیم . گیریم تمام اینها بازم یه تو هم باشه ..
نسترن : ولی اون نسبت به وظایف زناشویی خودش این روزا خیلی سرد شده . اصلا براش هیجانی نداره .
هر کاری می کردم که یه جورایی فکرشو به چیز دیگه ای مشغول کنم یا از اون فضا دور کنم نمی شد ..
-عزیزم حالا یه امروز رو دست نگه داشته باش ببینم چی میشه ..
-چیکار می خوای بکنی نادیا ..
-تو که می دونی از خواهرت کاری ساخته نیست ..
راستش می تونستم خیلی کارا انجام بدم .. اون اوایل از کارای دامادم پویا با زنای دیگه فیلم هم گرفته بودم .. باید یه جورایی تهدیدش می کردم . از طرفی یه جورایی هم باید این پسر همسایه رو هم خفه اش می کردم که دیگه دور و بر خواهر من نباشه . چون با این حرصی که این خواهر ما داشت می خورد هیچ بعید نبود که خیلی زود بخواد خودشو وا بده . همین که آبجی نادیاش خودشو در اختیار زمین و زمان گذاشته بود دیگه از هفت پشتمون بس بود . حداقل من می تونستم برم راههای دور یه فعالیتهایی کنم و کسی منو نشناسه .. ولی دیگه این آبجی ما چه جوری می تونست خودشو حفظ کنه . بهترین کار این بود که من باید تا دو سه روزی رو پیش نسترن می موندم . موضوع پویا و اون پسره رو حلش می کردم . گوشای اون پسره رو می پیچوندم تا دیگه هوس خواهرمو نکنه . بی چشم و رو .. پسره بی ادب ... دل تو دلم نبود ... یه جورایی از زیر زبون نسترن در آوردم که پسر همسایه روبرویی برادر نداره و دو تا خواهر بزرگتر از خودش داره که متاهلن . پدر و مادرش هم بازاری هستند .. اونم دانشجوست .. این که بد نشد . این پسر باید بیشتر وقتا خونه تنها باشه .. نمی دونستم چیکار کنم . باید می رفتم بهش می گفتم به جای خواهرم بیا منو بگیر ؟ البته من اهل این جور فداکاریها بودم . ولی اگه منو می شناخت باید چیکار می کردم . می تونستم خودمو نشون بدم . باید با یه حقه بازیهایی کارمو پیش می بردم .. اگه این نادیاست همون جوری که می تونه یه رابطه بی ریشه رو بر هم بزنه می تونه بین زن و شوهر رو هم جوش بده .. ولی خودم که از همه بد تر بودم . اگه این نسترن بدونه که من چند بار با شوهرش بودم دمار از روز گار من در میاره . کاری می کنه که مرغان آسمون به حال من گریه کنن . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر