ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 12

مامان این قدر خوشحال بود که انگار دنیا رو فتح کرده باشه . طوری شده بود که دلش طاقت نمی گرفت . اوخ اگه عزیز بدونه چقدر خوشحال میشه . باورش نمیشه که تو تا این حد فرزشده باشی . قربونت برم رویا جون . تو قبل از اون که نوه اون باشی دختر منی . من بودم که تو رو به این جا رسوندم . بذار دلش خوش باشه . هر چی فکر می کنه بکنه .-رویا جون چطوره یه تک زنگ واسه عزیز بزنیم اگه بیدار باشه و دوست داشته باشه جواب ما رو میده اگرم جواب داد و عصبانی شد و تو ذوق ما زد بهش میگیم دست ما اشتباهی خورد به شماره گیر و بعدا جریانو واسش توضیح میدیم .. من دوست داشتم مامان با من ور بره وقت تلف نکنه اونم شده بود مثل بچه محصلهایی که میخوان از معلمشون تشویقی بگیرن . آروم و قرار نداشت . تک زنگشو زد . پنج ثانیه نشد که جواب گرفت .. با این که دیر وقت بود ولی مامان ذوق زده من کاری کرد که صدای عزیز رو از اون ور خط بشنوم -عزیز عزیز جون یه خبر خوب نوه گلت امشب تونست منو به ار گاسم برسونه ارضام کنه مامان . الان ریلکس ریلکسم . بیشتر از این که واسه ار ضا شدنم خوشحال باشم از این خوشحالم که رو یا جونم می تونه . اون یک نابغه هست . اسمش باید تو کتاب گینس ثبت بشه مامان اگه آشنا داری باید حتما این کارو انجام بدیم -دخترم رزا جون شوخیت گرفته دیوونه شدی حالا میخوای سرمون بره بالا دار ؟/؟رزا تو داری جدی میگی یا شوخی می کنی که رویا به ار گاسمت رسونده . من که باورش برام سخته . واسه دلخوشی من میگی یا این که میخوای رو ده لو خوشگله من آس رو کنی .-مامان به کوس تو قسم به همون شبی که به من دیپلم افتخاری لز بازان رو دادی قسم که من حقیقتو میگم .-واییییی رزا رزا تو معرکه ای ولی باید بدونی همه اینا در اثر تعلیم و تر بیت های من بوده -می دونستم این حرفا رو می زنی یعنی من خودم هیچی ؟/؟بوق ؟/؟-چرا عزیزم چرا چرا چرا به دل نگیر . هر دو شما واسم عزیز و دوست داشتنی هستین . قبل از این که بریم به لز دسته جمعی یادت باشه که این بچه رو خوب تقویتش کنی و یه خورده ورزشش بدی که از نظر نفس و قدرت بدنی کم نیاره . حوصله شنیدن متلکهای رفقا رو ندارم . نمیخوام پیش اونا کم بیارم . در اینجا مامان رو به من کرد و آروم گفت می شنوی عزیز چی میگه ؟/؟دیگه این قدر نگیر نخواب .. میگه باید حتما قوی بشی . خوب بخوری و خوب ورزش کنی . عزیز ادامه داد -رزا جون ببین چی میگم دیگه این کوس شر گویی ها رو ول کن . آمپول زنی و تزریق و این چیزا مال زمان بچگی و دوران آماتوری بود . الان که دیگه نمی خوای بچه گول بزنی . رویا جون خودش دیگه اومده به جرگه حرفه ایها تا چند وقت دیگه گوی سبقتو از همه می گیره . صحبت تلفنی بین مامان رزا و عزیز جون تموم شد . خیلی وقت بود که می دونستم این آمپول بازیها فیلمه ولی چیکار کنم نمی خواستم توی ذوقشون بزنم ومنم خودمو غرق این فیلمها کرده بودم . دلم می خواست مامان باهام ور بره . نمی دونستم ار گاسم و ارضا دیگه چیه ولی خوشم میومد از این که رو کوسم دست بکشه . دوست نداشتم ازم جدا شه و بره اتاق خودش و بگیره پیش بابا بخوابه . پشت کف دستامو به هم قلاب کرده و مث یه بالش سرمو گذاشتم روش و کونمو به طرفش قمبل کرده و با زبون کون بهش گفتم که باید بهم حال بده . مامان طوری سرشو تکون می داد که می دونستم از این حرکت من خوشش اومده و داره کیف می کنه . الحق و الانصاف که مامان هم حسابی حال داد . دو طرف کون تپل و دخترونه منو به دو طرف بازشون کرد . زبونشو اول کشید رو سوراخ کونم . خیلی کیف می کردم . یه قلقلک خاصی میومد که دوست داشتم بازم به این کارش ادامه بده . کف یه دستشو گذاشته بود رو کوسم و یه دست دیگه اشو رو سینه هام و به شکل عجیبی داشت بهم لذت می داد . یه لذتی که دوست داشتم به یه اوجی برسه و منو بلرزونه و یه جایی وایسه تموم شه ولی انگار این لذت و خوشی و کیف و حال یه جا در حال دورزدن بود نه بیشتر می شد و نه کمتر .-مامان جون خیلی خوشم میاد . دوست دارم این جوری رو ...-عزیزم رویا جونم تو دو طرفه بلا شدی -مادر جونم الان بازم به عزیز زنگ می زنی ؟/؟-خندید و گفت بذار کوسمو بخورم رویا جونم مگه دقیقه ثانیه واسش باید زنگ زد ؟/؟خودم فردا بهش میگم که شیطنت تو از این طرف هم گل کرده . مامان چون هیکلش از من درشت تر بود و زورش هم بیشتر روی تخت دراز کشید . به من دستورات لازمو داد که چیکار کنم . من رفتم رو بدنش و در جهت مخالف اون . از پشت پاهامو گرفت و خودشو به دیوار تکیه داد طوری که سرش به لای کون من رسید و سر من هم به کوسش . حالا دو تایی هم زمان با هم کوس همدیگه رو لیس می زدیم -رویا جون بخورش بخورش . خوشم میاد . هوسم دوباره داره بر می گرده . نمی دونستم مامان داره از کدوم هوس صحبت می کنه . غصه ام شده بود . دیگه جونشو نداشتم واسه ار گاسم بعدی مامان زور بزنم . فکم درد گرفته بود . حالا رو غیرتم یه بار موفق شده بودم . با این که کونم رو سر مامان قرار داشت و اون داشت یه حال درست و حسابی به من می داد ولی دلم میخواست بخوابم یا این که فقط این مامان باشه که داره فعالیت می کنه ولی رضایت بده نبود .. در همین لحظات یه سر و صداهایی شنیده شد و مامان دستپاچه لباساشو پوشید و منو بوسید و شب به خیری گفت و رفت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

سمیرا گفت...

داستانها یکی از یکی بهتر...
بابت همه زحماتتون ممنون

ایرانی گفت...

به چه عجب !احوال سمیرا خانوم کجایی ؟!.نظر لطفتونه .در هر حال از این که فراموشمون نکردی ممنونم .شاد وخرم باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر