ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 41

دیگه نتونستم بیش از این به خوندن نوشته های ندا ادامه بدم . بازم شرم و خجالت . بازم بیزاری و تنفر از خودم و این بار با ترسی که از خوندن بقیه مطالب داشتم . خدای من اون میخواد هر جوری که شده خونه امو پیدا کنه و می دونم که می تونه و تونسته . اگه همه چی رو راجع به من بفهمه . وای من باید از خجالت بمیرم . اگه یه زمانی هم تصادفی با هم رودر رو شیم باید از شرم سرمو بندازم پایین . دختر ! تو چقدر خوب بودی و من نمی دونستم . خوب تر از هر خوبی که تو این دنیای بزرگه عاشق تر از هر عاشقی و پاک تر از هر شبنمی که رو بر گهای سبز می شینه وسبز تر از جوونه های سبز بهاری . حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای می فهمم که لیاقت تو و عشق تو رو ندارم . ولی اون چه بیشتر از همه اینا دلمو به درد می آورد این بود که کاری که در حق ندا کرده بودم سبب شده بود که اون در تمام لحظات بعد از بهبودیش و حتی تا حالا عذاب بکشه . عذابی که من مسببش بودم . هر کی یه چیزی واسش نوشته و به نوعی خواسته دلداریش بده . یکی نوشته بود که امید وارم گمشده اتو پیدا کنی . یکی هم نوشته بود اون عوضی نامردی که ولت کرده لیاقت عشق و محبت تو رو نداره . اگرم یه وقتی پیشت بر گشت مث یه آشغال بندازش دور . راستش از این نوشته اش خوشم نیومد و تو دلم یارو رو بستم فحش ولی یه خورده که درست فکر کردم دیدم راست میگه و حرف حقو می زنه . باز این آشغالو میشه یه باز یافتی کرد من مثل یه آشغال محو شده بی نهایت گندیده هستم . دوست داشتم منم واسه ندا یه چیزی بنویسم . یه چیزی که دلداریش بده . یه چیزی که اونو به زندگی امید وار کنه . هر چند خودم بیشتر از هر کسی نیاز به دلداری داشتم . خیلی باید مراقب می بودم که یه مطلبی و چیزی ننویسم که جنبه سوتی دادن داشته باشه . من از این کارا زیاد بلد بودم . ندا قسمتی از ماجراهای گذشته خودمونو هم نوشته بود . دوساعت تمام داشتم فکر می کردم که چی واسش بفرستم . بهتره که با عبارت خواهر خوب من شروع کنم . این جوری هم مودبانه تره و هم این که به من شک نمی کنه که من این پیامو براش فرستاده باشم . اینو واسش فرستادم ..... خواهر خوب من دنیا هنوز به آخر نرسیده زمانی که دنیا را نمی دیدی حس می کردی که همه چیز به پایان رسیده زمانی که دوست پسر اولت به خاطر نابینایی رهایت کرد و به خوبی دریافتی که نباید به این رابطه ات عنوان عشق می دادی باز هم زندگی برایت به آخر نرسیده بود و امروز هم همین طور . دنیا به پایان نرسیده . از زیباییهای آن استفاده کن .. آن که خواهر خوب مرا اینچنین آزرده لیاقت تو را ندارد . شاید این کار علتی داشته . شاید همان طور که خود شما در مطالب خود عنوان داشته اید او  این فاصله طبقاتی را احساس نموده و به خاطر خوشبختی و سعادت شما رهایتان کرده باشد وشاید از نظر اخلاقی و اجتماعی فردی مفید برای شما نبوده است . به همین سادگی نمی توان در مورد یک شخص قضاوت کرد ولی من عمل اورا به این صورت محکوم می کنم .هر چند که شاید باز هم نمی دانسته و نمی داند که قلب و روح شما را تا به این حد آزرده باشد . امید وارم هر چه خدا بخواهد همان بشود ........ بیشتر از صد دفعه این متنو خوندم تا ببینم سوتی موتی توش نباشه . آخه دلمم طاقت نمی گرفت . نه می تونستم پیشروی کنم و نه دوست داشتم عقب نشینی کنم . این چند تا جمله رو براش فرستادم تا یه خورده دلم خنک شه و آروم بگیره .. داشتم با خودم فکر می کردم من که الان این جوریم فردا پس فردا که براش خواستگار بیاد و از بوم عشق من بخواد پر بکشه چطوری می تونم با این وضع کنار بیام ؟/؟هر کاری کردم نتونستم بخوابم . چطوری از کسی که اونو متعلق به خودم می دونستم و دوست نداشتم یه آه کشیدنشو بشنوم این قدر گریزان شده بودم ؟/؟این دختر بزرگ شده بود . نمی خواست بابایی باشه . می تونست واسه زندگی خودش تصمیم بگیره . من باید چیکار کنم . دارم هم خودمو نابود می کنم و هم اونو . می دونستم با این کارام یه روز چوبشو می خورم . هر چند تا حالا هم به اندازه کافی چوبشو خورده بودم ولی اون روزی رو می دیدم که جز آه حسرت کشیدن و مردن راه دیگه ای واسم نمونده باشه . روزی که به اصطلاح خودمون دیگه پشیمونی سودی نداره . روزی که دیگه شب و هر شب نمی تونم کنار این کامپیوتر بشینم و منتظر نوشته های ندا باشم . باید بسوزم و اونو تو بغل یکی دیگه احساس کنم . حتی فکرشم منو دیوونه می کنه . این پدر چطور می تونه دخترشو دوست داشته باشه ؟/؟چطور می تونه همچین ادعایی بکنه ! من به ناصر خان قول داده بودم . قول چی رو ؟/؟! قول این که خودمو دخترشو نابود کنم ؟/؟هر چند این خدا بود که به ندا زندگی دوباره ای بخشید و من تنها یک وسیله بودم ولی حالا این من بودم که داشتم جونشو می گرفتم . داشتم جونشو می گرفتم ولی اون از من به عنوان یک فرشته یاد می کرد . به من بد نمی گفت . گله هاش رنگ بر خورد تند رو نداشتند ... بهتره بشینم و بقیه نوشته هاشو بخونم ببینم کار به کجا ها رسیده و اون تا کجا تونسته پیش بره ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز خسته نباشی واقعا عالی بود داره عالی تر میشه
ارادتمندت فرزاد.ص

ایرانی گفت...

متشکرم داداش فرزاد خسته نباشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام
خیلی قشنگ و زیبا هستش
هر روز بهتر از قبل میشه
ادامه بده
پیروز و موفق باشی
ص . ع

ایرانی گفت...

آشنای گلم ص .ع عزیز ! ممنونم از نظر و اندیشه و احساست شاد باشی .با اجازه شما همین جا یه اشاره ای هم به دوست و همراه غایبمون آشنای سیزده داشته باشیم بد نیست .بازم که غیبت زده. حس می کنم که باید موجه باشه .راه ورود به سایت و به خصوص نظر دادن که این دومی سرعت بیشتری رو طلب می کنه برای خیلی ها سخت و کند شده .فقط از ما گله و دلخوری نداشته باش بقیه حله .ص .ع نازنین بازم از لطف و محبتت ممنون ! فراموشمان نکن ...ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز خسته نباشی.
این که داری قسمت هایی از ماجرا رو با این سبک از زبان ندا تعریف میکنی ، جذابیت داستان رو صد چندان کرده.

شاد و پیروز باشی دوست و برادر عزیز

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز خسته نباشی.
این که داری قسمت هایی از ماجرا رو با این سبک از زبان ندا تعریف میکنی ، جذابیت داستان رو صد چندان کرده.

شاد و پیروز باشی دوست و برادر عزیز

ایرانی گفت...

ممنونم مرتضی جان با ارسال این نظر زیبا و درک منطقی ات .چاره دیگه ای هم نداشتم اونم جزو قهرمان اصلی داستان بود و یه جوری باید احساساتش بیان می شد تا لطف و زیبایی و احساس یک عشق دونفره احساس بشه .وازطرفی مسائل پیوسته به این جریان در آینده نشون میده که این کار ضروری بوده مگر این که از اول داستان به زبان سوم شخص مفرد بیان می شد .شاد و خندان باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر