ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

چشم پوشی 2

خوابم نمی برد . بهاره جون رفته بود و منو تو غم پاییزی خودم تنها گذاشته بود . صحنه هایی که مامانو تقریبا لخت کرده بودم و اونو به بدن خودم چسبونده بودم تو ذهن خودم مجسم می کردم . یه ساعت گذشت و هنوز خوابم نبرده بود . از اتاق اومدم بیرون و رفتم طرف آشپز خونه تا یه آبی بخورم . یه لحظه سایه ای رو روی کاناپه دیدم . ترس برم داشت -مامان تویی هنوز نخوابیدی ؟/؟جوابمو نداد ولی زیر نور کم می دیدم که یه غمی تو حالت صورتش میشه حس کرد -چرا نخوابیدی ؟/؟-داشتم به شانس خودم فکر می کردم . اون از شوهرم که از اول زندگی همش عشقش به تریاک ومشروبش بوده و همیشه مست و لول سرشو میذاره روبالش تا صبح راحت می خوابه و اینم از پسرم . رفتم کنارش نشستم -مگه من چیکارت کردم مامان اصلا فراموشش کن -خیلی راحت می گیری کاش منم مثل تو بودم و می تونستم این اشتباهمو فراموش کنم . می خواستم به مامان بگم که منم مثل تو نمی تونم فراموشش کنم . می خواستم بهش بگم اشتباه فکر می کنه که این کار من و اون  اشتباه بوده ولی جراتشو نداشتم . خودمو دوباره بهش نزدیک کردم . پیر هنشو عوض کرده بود . یه تاپ تنش کرده بود و یه شلوارک پاش بود . می خواست بخوابه که نتونست . شونه های لختش زیر نور کم برق می زد و حالت سینه هاش زیر بلوز یا همون تاپ چسبونش نشون می داد که سوتین نبسته وبینی امو روی موهای نرم و صافش گذاشتم . موهایی که به رنگ چشاش سیاه و آتشین بود . دستم اولین جایی رو که پیدا کرد سینه هاش بود . بلوزش فاصله بین دستم و سینه هاش شده بود -بردیا پسر خوبی باش و دوباره شروع نکن -مامان چرا همش فکرای منفی می کنی . یعنی من نمی تونم مامان خودمو دوست داشته باشم و بهش بگم عاشقشم ؟/؟  این بار دستمو به پشت بهاره جونم رسوندم و بابازی با تاپش کمرشو هم ماساژمی دادم . خوشش میومد . درد بدنو بهونه می کرد و می خواست که به این کارم ادامه بدم . سینه هامو به سینه هاش بیشتر چسبوندم . لبهامون یه بار دیگه به هم نزدیک شده کیرم دوباره سیخ شده بود . وقتی اونو با تمام وجود در آغوش کشیده بوسه گرم و طولانی مو شروع کردم بدنهامون اصطکاک بیشتری با هم پیدا کرد . اون حالا می تونست بر جستگی وشق بودن کیرمو اون طرف کوسش احساس کنه . یه خورده پرروتر شده دستمو رسوندم به شلوارکش . در این فکر بودم که آیا مامان زیر این شلوارک شورت هم داره یا نه .. با کف دستم لحظه به لحظه فشار بیشتری به کون مامان می آوردم یه دستمو گذاشته بودم رو شونه های لختش و باهاش حال می کردم . صورت داغش به صورتم چسبیده بود . تمنای هوسو تو وجود بهاره جونم احساس می کردم . نمی دونستیم چطوری به هم بفهمونیم که دوای همه این درد ها و نهایت کار یک سکس داغ داغ داغه . دست چپم در انتهای کمرش قرار داشت . از داخل شلوارک داشتم دستمو میذاشتم داخل کونش که یه لحظه به خودش اومد و انگار که تازه فهمیده باشه چه خبره با جفت دستاش منو پس زد -مگه قرار نبود پاتو از گلیمت دراز تر نکنی ؟می خواستم بگم مامان جون خودت که داشتی بیشتر از من حال می کردی . می خواستم بگم اگه تواز احساس درونت فرار می کنی گناه من چیه که نمی خوام فرار کنم . دلم شکسته بود . چند بار صدام زد و جوابشو ندادم و به طرف اتاقم رفتم -وایسا باهات حرف دارم مث بچه ها قهر نکن منطقی باش .. به خودم گفتم دیگه غلط کنم که بخوام بهت دست بزنم . حتی دیگه باهات حرف هم نمی زنم . می دونستم این دومی رو نمی تونم انجام بدم . رفتم اتاقمو خودمو انداختم رو تختم . از این که خودمو پیش بهاره کوچیک کرده بودم از خودم خجالت می کشیدم . ساعت سه نیمه شب بود . چشامو بستم و به خودم فشار آوردم . نفهمیدم چند دقیقه به همون حالت بودم که حس کردم دست بهاره رو سرمه و داره نوازشم میده . متوجه نشدم کی اومد تو اتاق -ازم دلخور نباش عزیزم . من تو رو از خودم بیشتر دوست دارم . نخواسنم بیشتر از این پیش اون احساس ضعف کنم . برای همین از جام بلند شده و سرمو گذاشتم رو سینه هاش و حرکت دیگه ای نکردم که اونو تحریکش کنم . البته نه از اون تحریک های حشرآمیز بلکه اون تحریکی که بازم پیش خودش احساس شرم و خجالت کنه -عزیزم دستام درد می کنه . حس می کنم اگه نرم حموم و یه دوش نگیرم نمی تونم بخوابم . میای کمکم تا واسم لیف بکشی ؟/؟-اگه نیام اشکالی داره ؟/؟-حالا کمک کردن به مادرت این قدر واست زجر آور شده ؟/؟-نمی خوام دوباره نسبت به من بد بین شی و فکر کنی پسرت داره از حد خودش تجاوز می کنه -نه من همچین فکری نمی کنم . می دونم تو پسر عاقلی هستی -اگه بابا و بهناز بیدار شن و بفهمن چی ؟/؟-بابات که بیدار بشو نیست و تازه اگه هر دو تاشون هم بفهمن مادر و پسریم خلاف که نمی کنیم . دستم درد می کنه . کوفته هست و نمی تونم به پشتم برسونم . قربون شکل ماهت برم . اصلا دلشو ندارم تو رو این جور گرفته ببینم . مثل این که این بار نوبت اون بود که بغلم کنه و منو ببوسه . دوباره وسوسه ام کرده بود . می خواستم بگم کرم از خودته که داری آتیشم می زنی ولی جرات همچین کاری رو نداشتم . دیگه به این مدل حال کردن قانع شده بودم . شاید این جوری برای هردوما خیلی بهتر بود . ولی من تو حموم چطور می تونم خودمو کنترل کنم .-حالا بیا بریم حموم یه دوش بگیرم سبک شم شاید راحت بتونم بخوابم . به چی فکر می کنی بردیا . فقط آگاه باش که من می دونم تو چه پسر پاک و دوست داشتنیی هستی . نفهمیدم حالا چه جای گفتن این حرفا بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

9 نظرات:

jemco گفت...

عجب داستانی بشه این
ایول داری ایرانی جون
آقا دمت گرم قسمتهای بعدیش رو زودتر بذار داداش
پاینده باشی...

matin گفت...

خیلی عالی مرسی

ایرانی گفت...

بازم سلام جمکو جان !لطف داری .قسمت بعدی اون میشه سه شنبه .برقرار باشی ...ایرانی

احسان گفت...

ایرانی عزیز؛خیلی خوب شده بود؛داره به اون چیزایی که می خواستم میرسه؛خیلی ممنون

ایرانی گفت...

احسان جان ! خوشحالم که تا حدودی نظرت مساعد تر شده ممنونم از پیامت .ویه سلام ویژه هم به داداش متین .تندرست باشید ...ایرانی

جيبر گفت...

خيلي اين داستان باحاله واقعا خسته نباشي

ایرانی گفت...

جبیر جان از این که دوستان خوبی چون شما دارم بی اندازه خوشحالم ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی.برخلاف بسیاری از داستانهای مشابه،ریتم کند این داستان خیلی زیباست و باعث تحریک بیشتری میشه.درواقع انگار داستان واقعیه!ومن هرچی داستان واقعیتر به نظرم برسه دیوونه تر میشم!!!(نادر)

ایرانی گفت...

داداش نادر دیگه زیادی شرمنده امون می کنی .درهر حال تو به خاطر داستانهایی که حس می کنی قویه ازم تشکر می کنی و به من انگیزه میدی و منم جا داره که به خاطر داستانهای ضعیف ازت پوزش بخوام .چون دیگه نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم .ممنونم به خاطر همه محبتها و نظرات گرم و پیامهای پر مهرت ..سر فراز باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر