ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 40

لحظه های سختو برای رسیدن و دیدن نوید تحمل می کردم . منتظر بودم بیاد و منو دلداری بده و از این ناراحتی در بیاره . خیلی دلتنگ نوازشها و دوستت دارم گفتنهاش شده بودم . قصد نداشتم در مورد خیط کردن پسر عموی پرروم که استیلش منو به یاد کاکتوس وسط بیابون مینداخت حرفی بزنم . آخه عشق من خیلی حساسه هر چی بهش میگم بابا عزیزم دلبرم , جانم هستی من امید و نوید من جز تو هیشکی دیگه رو نمی خوام بازم دلتنگ میشه یه خورده از این که حسودی می کنه و واسش اهمیت دارم خوشمم میاد ولی دلم نمیاد احساس بدی داشته باشه و یه خیالات ناراحت کننده ای به سرش بزنه . هر چند این دفعه بازم باید گوشاشو بکشم که این فکرا از کله اش بره بیرون . ولی حالا که فکرشو می کنم می بینم وقتی که دختر عمه نازی منم که خیلی خوشگله بهش توجه نشون داد چقدر لجم گرفت و بیشتر از دست نوید عصبی شدم . آخه بنده خدا چیکار می کرد . می دونستم کارم اشتباهه ولی دوست نداشتم کسی نوید منم دوست داشته باشه . اون لحظه نمی خواستم پیش نازی کم بیارم . دوست داشتم دق دلیمو سر نوید خالی کنم .کجایی نوید ؟/؟بیا دیگه چقدر تو خیال خودم با تو حرف بزنم . دلم برات یه ذره شده .. حالا که حالم خوب شده تو واسم ناز می کنی ؟/؟دقیقه ها می گذشتند و از نوید خبری نبود . دسته گلها پشت دسته گل .. شیرینی و میوه و کمپوت پشت سر هم می رسید و آدمایی که واسه ملاقات من میومدن و جا واسه نشستن و ایستادن تو اتاق خصوصی من نبود . هر وقت که در باز می شد حس می کردم که نوید من داره میاد داخل . خسته شده بودم از بس زنا منو بوسیده بودند و پسرا و مردا بعضی هاشون باهام دست می دادن . دیگه از این کار و رسم مسخره بالای شهری و تجدد مآبانه بدم میومد . دوست داشتم غیر بابا و نادر فقط دست نوید بهم بخوره . مجبور بودم این شلوغی ها رو تحمل کنم . بازم نیومد . نوید من بازم نیومد . اون دیگه قصد اومدن نداشت . یا باید اتفاق بدی افتاده باشه یا این که تنهام گذاشته باورم نمی شد با این حال امیدمو از دست نداده بودم تازه یه روز و نصف می شد که صدای قشنگشو نشنیده احساسش نکرده بودم . واسه مطالعه یا تماشای تلویزیون باید عینک می زدم . دوست داشتم زودتر از بستر بیماری بیام بیرن و اگه نوید بهم سر نزد خودم دنبالش بگردم . وقت قهر کردن و این حرفا نبود .  قهر و سرزنشو نگه داشته بودم واسه وقتی که گیرش انداختم . موبایلشو خاموش کرده بود . یه زنگ واسم نزده بود . انگاری دیگه واسش اهمیتی نداشتم . انگاری اصلا دوستم نداشت . باورم نمی شد که ساعتها بی خبر ولم کرده باشه . حوصله جمعیتو نداشتم . ملاقاتی ها رفتند . از بابا  ناصر و مامان فاطمه و حتی نادر خبر نویدو می گرفتم . ولی همه شون اظهار بی اطلاعی می کردند . فقط بابا یه نگاههای عجیبی داشت . اون باهام خیلی صمیمی بود . دوستم داشت . عاشقم بود . هیچوقت بهم دروغ نمی گفت . سرشو مینداخت پایین . . حس کردم یه چیزی می دونه و نمیخواد به من بگه . شاید همه اینا یه بازی بوده . همون چیزی که یه بار پشت در شنیدم ولی نوید می گفت که یک سوءتفاهم بوده .  شاید نقشه و کار نعیم بوده که یه جوری سر نوید منو کرده زیر آب . شاید تصادف کرده باشه .. مامانش مرده باشه . چی شد که خونواده من نسبت به اون بی خیال شدند . چی شد اون که تا دیروز فرشته نجات ما بود حالا که خرشون از پل گذشت این قدر نسبت به اون بی خیال شدند ؟/؟دوسه روز دیگه گذشت روز هایی که برام مثل سال می گذشت . می خواستند منو تو زندونی به نام بیمارستان داشته باشن ولی من دیگه طاقت نداشتم . بلایی به سرشون آوردم و همچین کولی بازی در آوردم که مجبور شدن با مسئولیت خودم و به دستور العملهایی که قول دادم تو خونه انجامش بدم و رعایت کنم ترخیصم کنن . دیگه از این همه سکوت خونواده در قبال مفقود شدن نوید خسته شده بودم . پسر عموی پررو و گردن افتاده من هنوز پلاس ما بود . منتظر یه بهونه بودم که اونو بشورم بذارم آفتاب خشک شه ولی اون خودش زرنگ بود و بهونه دستم نمی داد . یواش یواش وضعیتم بهتر شد . حتی می تونستم یه خورده رانندگی کنم . از بابا ناامید شده بودم . نمی دونستم این وسط مقصر کیه . هر چی از پدرم سوال می کردم یه جوری طفره می رفت و موضوع رو عوض می کرد و طوری رفتار می کرد که کاسه کوزه ها رو سر نویدم بشکنه . می دونستم نوید به تنهایی نمی تونسته فریبم داده باشه حتما یه شریک جرمم داشته . دلم خیلی گرفته بود . یه بار از بابا خواهش کردم منو برسونه خونه نوید و از این طریق پیداش کنم . بهونه آورد و گفت اون شب نوید همراهمون بوده و ده بیست تا کوچه رو این ور و اون ور کردیم و رسیدیم به مقصد من حالا دیگه پیر شدم مگه این کوره راهها تو ذهنم مونده ؟/؟-بابا کره مریخ که نیست یه شهر کوچیکه مسیر اصلیشو که می دونی . تازه تو که میانسالی و همش میگی جوونی و حافظه ات هم خیلی قویه . چی شد ؟/؟سه چهار ساعت این طرف و اون طرف منو گردوند و حتی یه بار هم که نادر گفت بابا این طرفی نبود گفت خفه شو تو بهتر می دونی یا من اگه می خوای از این فضولی ها کنی همین جا پیاده ات می کنم . سابقه نداشت پدر راجع به بچه هاش این طور از کوره در بره . یه چیزیش می شد می دونستم داره دروغ میگه و نمی خواد من بفهمم و حق با نادره . بابا تهرون کار داشت و یکی دو روز رفت . این نعیم عوضی هم که کار اصلی خودشو تو تهرون سپرده بود دست این و اون تا تکلیف ازدواجشو با من مشخص کنه شده بود مرد خونه . روز ها واسه خود شیرینی می رفت مرغداری و پا به پای پدر به امورات رسیدگی می کرد . جز سلام علیک حرف دیگه ای بهش نمی زدم . طوری باهاش رفتار می کردم که انگار فقطدزد گیر خونه ماست . اون شب هم تو یه اتاق دیگه خودش مشغول تماشای تلویزیون بود و من و نادر تو اتاق دیگه بودیم . دوباره نگام افتاد به کامپیوتر و جای خالی نوید ..  صندلی خالی اونو بغل می کردم و گریه می کردم ونمی ذاشتم هیشکی روش بشینه . اون حالا نبود که من براش بخونم و بگم و بنویسه . حتی دستای خودمم قدرت نداشتن که بنویسن . دوست داشتم قصه و غصه خودمو بگم بدون این که اسمی رو عوض کنم . شاید یکی بخونه و از نوید گمشده من یه خبری بیاره ولی توان تایپ کردنو نداشتم . نادر اومد و منو بوسید . اشکامو پاک کرد . زار زار تو بغلش گریه می کردم -نادر تو یکی خواهرتو دوست داری ؟/؟تو به من حقیقتشو میگی ؟/؟نویدو دوست داری ؟/؟به نظرت اون آدمیه که این قدر پست و نامرد باشه ؟/؟اون که به من همه چی داده ؟/؟-ندا جون اون خیلی خوب بودو من خیلی دوستش داشتم فقط این آخرا می دیدم که اون و بابا با خیلی با هم خلوت می کنن و گاهی با هم پچ پچ می کردند تا منو می دیدند حرفشونو قطع می کردند -نادر حاضری به من کمک کنی ؟/؟-هر کاری بتونم واست می کنم -بابا که نیست دقیقه ثانیه دنبالمون باشه که چیکار می کنیم . این نعیم پررو رو هم که میشه راحت قالش گذاشت . با هم میریم طرف خونه نوید . بالاخره چند تا کوچه اون طرف تر هم که پیاده شیم یه بقالی قصابی جایی هست که بشه یه آدرسی ازش گیر آورد . میای باهام ؟/؟-چرا که نه . صورتشو بوسیدم و اون شب یه خورده راحت تر و خوش خیال تر خوابیدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام خسته نباشی ایرانیه عزیز داستانات که حرف نداره ببین نظر أقا امید خوبه ولی اون موقع اقا امیر باید دو نفر استخدام کنه تا داستانو بخونن تایید کنن و بعد پاک نویسی کنن و...اونموقع سایت هر کی به هر کی نمیشه
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

کاملا درست میگی فرزاد جان !سایت امیر با سایت هایی که بدون اشاره به منبع و ماخذ داستان دزدی می کنند کاملا فرق می کنه .این چند تا سایت کپی بردارحرف گوش نکنی را که مدتیه وقتمو برای سرکشی به اونا تلف نکرده ام تا ببینم چیکار می کنن از آنجایی که مقرشون خارج از کشوره اگه به زمینه اشون نگاه کنی چند مدل تبلیغ قرص و چیزای دیگه دارن که نشان دهنده نوعی حمایت مالیه ولی کار امیر از روی عشقه و محتواومفهوم ولی اونا بیشتر به زرق وبرق توجه دارن و داستانهاشونو هم هرچند خوب باشه ولی فرقی نمی کنه از کجا بگیرن .برای این که یه داستان خوب در بیاد مسائل زیادی باید رعایت بشه .اولا باید به خواسته عموم توجه داشت .بعداین که مطالب باید ساده و روان و بر گرفته از احساس ودرون و خواسته های آدمی همراه با عناصر خیال و نوعی حس مشترک باشه و نیز یک نویسنده باید قلم توانایی داشته باشه .بتونه برای نوشتن آثارش تمرکز کنه .به موسیقی کلام توجه کنه .بدونه کدوم کلمه روکجا به کارببره .تازه اگر هم همه اینارو رعایت کنه بازم می بینی با سلیقه خیلی ها جوردر نمیاد .درهر حال حساب امیر از سایر مدیران مسئول جداست .اونا باید پاسخگوی اسپانسرهای خود باشند ولی اسپانسر های ما دلهای عاشق و اندیشه های توانا و روح حساس شماست .با همه اینها همان طور که امیر فرموده خوشحال خواهیم شد که استادان دیگری هم باشند که از تجربیات آنان بهره مند گردیم که البته پس از آن که آثار خود را ارائه دهند خود استاد امیر متوجه خواهد شد که آنها چند مرده حلاجن .از این نظر من یکی به خودم می بالم که تا به حال در مورد نگارش و نشر آثارم مرا آزاد گذاشته و با اعتمادی که به من داشته در ایجاد و تقویت انگیزه ام برای نویسندگی بسیار موثر بوده است .امیر جان کارت درسته .فرزاد جان سپاس از دقت نظرت .موفق باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر