ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 57

زری هم به استخدام فروشگاه ما در اومده بود و جریان مخفی کاری خودمو واسش تو ضیح دادم . اونو به طرف دیگه فروشگاه فرستادیم تا هم هوای کارکنان اون طرفو داشته باشه و هم به شخصه ازش خواستم که مواظب زنان و دختران مسیر خودش باشه که یه وقتی کوروش منوتور نکنن . اونم با جان و دل پذیرفت که واسم جاسوسی کنه . هر روز بیشتر از روز قبل دیوونه اش می شدم . علاقه من بیشتر از روی هوس بود از این که می دیدم مردای دیگه آرزوشونه که یک لحظه با من باشند و اواین جوری حرومم می کنه لجم می گرفت ولی کاری از دستم ساخته نبود مجبور بودم به سازش برقصم . به هر کی رسیده بودم یعنی از این دور و بری ها که منو کرده بودند همین طور عنوان می کردم که پزشک زنان منو از آمیزش ممنوع کرده و حداقل تا یک ماه نباید با کسی طرف شم وگرنه بد جوری طرف مقابل رو ویروسی و مریض می کنم . همچین ترسونده بودمشون که فکر می کردن اگه متو بگان بیماری ایدز می گیرن . راحت شده بودم ولی راستشو به زری گفتم . گفتم که تمنای کوروش منو از هر خواسته دیگری بیزار کرده . تا زمانی که نتونم مال اون باشم حس می کنم به درد هیچی نمی خورم و نمی تونم مال کس دیگه ای باشم . نمی تونم با کمال آرامش و لذت در بغل یکی دیگه بخوابم . و اما من و کوروش روز ها خیلی با هم گرم می گرفتیم . این ور و اون ور با هم می رفتیم . فقط یه خورده گرمتر و ملایمتر شده بود . هرکس دیگه ای جای اون بود تا حالا صد دفعه حامله ام کرده بود . از این همه پاکی اوخسته شده بودم . دوست داشتم جنسش خرده شیشه می داشت و منو خرد می کرد . ولی اگه می خواست با زنای دیگه باشه پدرشو در می آوردم . همش فکر خدمت به دیگران بود . با این حقوقی که می گرفت دوست داشت به بیچاره ها و مستمندان هم کمک کنه . هر کی تو خیابون دستشو دراز می کرد و می گفت من گدام بهش پول می داد . هر چی بهش می گفتم ول کن بابا اینا از من و تو پول دار ترن الکی اومدن گدایی . می گفت چیکار داری . نفس عمل شرطه و تو حالا فکر کن راست میگن . ما که نباید به دید یک دروغگو به اونا نگاه کنیم و پشت سرشون حرف بزنیم تا گناهمون زیاد شه .-ببین اگه مفلس شدی نگی چرا مفلس شدما ؟/؟-نترس فرشته اونقدر دارم که وقتی رفتیم یه چیزی بخوریم حسابتو بکنم . خیلی با هم خوش بودیم . این از دید داداشام هم پنهون نموند ولی چون می دونستن من آدم راستگویی هستم و معاف از سکس هم هستم به صرف این که همکار منه و مثلا دارم آزمایشش می کنم تا ببینم صداقت داره یا نه کاری به کارم نداشتن . یکی از روزا که ماشین کوروش خراب بود برای روز جمعه ازم خواهش کرد که با ماشین من چند ساعتی رو دنبال کار خیر بره . نفهمیدم میخواد چیکار کنه ولی ازم خواسته بود که اگه دوست داشته باشم می تونم همراهیش کنم . منم از خدا خواسته قبول کردم . خودم رانندگی رو به عهده گرفتم . روز به روز خوش تیپ تر می شد. هنوز هم ساده می پوشید . اگه می خواست یه لباس شیک بپوشه چی می شد ؟/؟! جریان از این قرار بود که مادر و خواهرش یک دیگ بزرگ آش نذری پخته بودند و قرار بود جناب کوروش خان خیر خواه این آشارو تقسیم کنه و منم شریک ثواب اونا شدم . وای که این عاطفه چقدر دوستم داشت و هر وقت منو می دید خودشو مینداخت تو بغلم و اون حرفی رو که در اولین دیدارش به من زده بود تکرار می کرد . اون روز هم یاد آوری کرد که اگه یه موقع عروس داییش شدم باید پیش اونا زندگی کنم . بعضی وقتا که مادرش این حرفو می شنید می گفت بده دختر این قدر بی تربیت نشو و کوروش هم اگه اونجا بود سرشو مینداخت پایین و طبق معمول سکوت می کرد . در هر حال آشهای دیگو تقسیم کردیم رفتیم خونه اشون و ناهارو همونجا خوردیم . دوست داشتم که بعد از ظهرو با این مرد بی احساس برم و یه جایی دور بزنم ولی معلوم نبود یه دیگ دیگه آش که یه خورده کوچیک تر بود از کجا سر در آورده که اونم باید می بردیم . نزدیک بود گریه ام بگیره . روز تعطیل من خراب شده بود . یه هفته سر کار بودن و این هم این جوری باید تلفش می کردم . خدایا این چه مصیبتی بود که ما رو دچارش کردی ؟//؟با این شرایط حداقل یه جمعه رو که می تونستیم کوس و کون خودمونو حراج بذاریم . جمعه ما هم خراب شد . مادرش حس کرد که من ناراحت شدم فوری لبخند مصنوعی زده و گفتم اگه تا فردا هم از این کارای خیر باشه انجامش میدم -دخترم خدا خیرت بده می دونی چقدر ثواب داره ؟/؟این دیگو با هم بردیم به یه ساختمونی که اول نمی دونستم چیه از در پشتی رفته بودیم . بعدا وقتی که فهمیدم کودکان و نوزادان بی سر پرست و معلول درش نگهداری میشن کلی متاثر شدم و اشک تو چشام جمع شد .-نمی دونی فرشته گاهی وقتا که یه پول بیشتری دستم میاد براشون گوسفند می کشم و میارم . سعی می کنم تا اونجایی که از دستم بر میاد بهشون خدمت کنم -کی تو ؟/؟تو که خودت هزار جور بد بختی داری چه طور می تونی از این کارا بکنی -این حرفو نزن . من و تو سلامتی خودمونو داریم . یه خونواده ای داریم که عاشقشون باشیم و اونا هم عاشقمون باشن ولی اینا هیشکی رو جز خدا ندارن .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانیه عزیز خیلی خوبه مرسی داداش
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

ممنونم داداش فرزاد جمعه خوبی داشته باشی ...ایرانی

matin گفت...

مرسی مثل همیشه عالی

 

ابزار وبمستر