ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سوزن و جوالدوز

هر چی از خدا می خواستم به من داده بود . یه شغل پر در آمد . خونه ماشین یه زن خوشگل و با ایمان و با حجاب و چادری و یک دختر ناز و خوشگل و یک پسر جذاب . این داستان مال زمانیه که من سی و دو سالم بود و همسرم بیست و نه سالش و پسر و دختر دو قلوی ما شروین و شیرین 9 ساله بودند ومن یکی از اون کله گنده های کادر اداری و باز جوی نیروی انتظامی و جزو اطلاعات بودم و رحم تو وجودم نبود . نقطه ضعف من زن جماعت بود . یعنی با همه احترامی که برای سمیه قائل بودم جلوی هوس و زن بازی خودمو نمی تونستم بگیرم . بیشترم عادت داشتم که زنایی رو که شوهراشون به بند افتادن بگام و اگرم خیلی سر سخت بودن با وعده و وعید آزادی با هزار راه و چاه قاپشونو می دزدیدم و حداقل برای یه بارم که شده باهاشون بر نامه سکسو اجرا می کردم با زنایی که شوهراشون معتاد بودند راحت تر کنار میومدم . اصلا خیلی از اونا میومدن طرفم که باهاشون طرف شم . زنایی رو گاییدم که شوهراشون به خاطر بدهی تو زندان افتاده بودند . در بعضی از این موارد شوهرا حالا از کجا متوجه جریان می شدند نمیدونم ولی میومدن و یه اعتراضایی می کردن ولی کاری از دستشون برنمیومد . زندگیشونو تباه کرده بودم . گاه منجر به طلاق می شد و گاهی هم با سر افکندگی با هم سازش می کردند وجالب اینجاست که اسم منم چنگیزه و مثل چنگیز خان مغول بیرحم بودم . تو یه کوچه ای زندگی می کردیم که چهارده پونزده خونوار توش زندگی می کردند و همه خونه هاشم ویلایی بود .با این حال می دونستم تو خونه همه شون دیش و رسیور و ماهواره وجود داره و هر وقت بگیر بگیر هم نبود و شهر در امن و امان بود واسشون شکایتهای قلابی درست می کردم و همه شونو گیر می دادم . خارج از اداره مثل داخل اداره همیشه یه کلت همرام بود . زمستونا میذاشتم تو کتم و تابستونا پیرهنو می آوردم رو شلوارم و اسلحه رو اون زیر قایم می کردم . بگذریم سمیه از کثافت بازیهای من خبری نداشت و منم طوری سیاستمو پیش بقیه حفظ می کردم و خودمو خوش بر خورد نشون می دادم که هیشکی بهم شک نکنه ولی ماه تا کی میخواد زیر ابر پنهون بمونه . یادم میاد اول عید بود . مگه میشه از یادم بره . رفتم دم در و با قرآن بر گشتم خونه و کاش اون دعا رو واسه خودم نمی کردم که قرآن این جوری جوابمو بده . از خدا خواستم که در سال جدید خانومای خوشگل جدیدی نصیبم کنه و منو از این حال و هوای یکنواختی در بیاره . خیلی هم کیف می کردم که سمیه از هیچکدوم از کارای من خبر نداره . سمیه هم تو کارای بسیج محل و نصیحت دخترای مردم خیلی فعالیت داشت . کوچه های اطراف ما وچند تا خیابون اون طرف تر دل و جیگر زنا و دخترا بیرون ریخته بود و سمیه جان من داشت این طرف وظیفه دینی و شرعی خودشو انجام می داد . به هر حال بهشتو که مفت و مجانی به هر کی نمیدن . حالا نمی دونم دقیقا واسه کسی مایه میومد یا نه راستش ازش چیزی نمی پرسیدم . اگرم کسی رو به تله مینداخت بازم باید گفت که قاطعیت اونو می رسوند که وظیفه و ایمانشو از همه چی بالاتر می دونست . اونو با دنیا هم عوضش نمی کردم . کیف و تفریح تا موقعی واسم ارزش داشت که اون از گند کاریهای من چیزی ندونه . خیلی رو من حساب می کرد . ناهارو خونه بابا اینا خوردیم و بر گشتیم طرف خونه تا ماشینو بگیریم و گاز بدیم طرف خونه مادر زنه که اون ور تهرون بود . که دیدیم یه ماشین جلومون تر مز زد و قبل از این که فر صت فکر کردن پیدا کنم از ماشین پیاده شدند و تا دستم بره داخل و اسلحه رو در آرم دستمو محکم گرفتند و یکیشون هم یه کارد گذاشت زیر گلوم و اسلحه امو گرفت و بعدش هم کلید خونه رو . دو نفر رو من بودند یه نفر بچه ها رو گرفته بود و یکی دیگه هم سمیه رو محکم به خودش چسبونده بود . صورتشون با دستمال نیمه پوشیده بود . از بد شانسی کوچه خلوت بود . هر کی بودند شرایط منطقه مخصوصا اول عیدو می دونستند . درو باز کردند و مارو انداختند تو خونه -آشغالا کثافتا من نامحرم شمام خدمت همه تون می رسم -غلط زیادی بکنی آبجی!  بچه هاتونو جلو چشاتون قیمه قیمه می کنیم . دیدند که ول کن قضیه نیستیم تو دهن من و شیرین و شروین پارچه چپوندند و دست و پای ما رو با طنابایی که از پیش آماده کرده داشته به چند تا ستون حیاط بستند و برای یه لحظه که از سمیه غافل شده بودند اون قصد فرار می کنه و میره از در خونه فرار کنه که یکی از اون چهار نفر دستشو میذاره جلو گردن زنم ویه دستمال یا پنبه ظاهرا آغشته به کلروفرم میذاره جلو بینی عیال و هر چقدرم که سمیه مقاومت می کنه نفس نکشه فایده ای نداره . زن نجیب و چادری منو بیهوشش می کنند و دیگه نمی دونستم قصد بعدیشون چیه . خونه مون طوری ساخته شده بود که از حیاطمون یه چند تا پله می خورد به قسمت اتاقی و بعد هم دو طبقه ساختمون روش ساخته شده بود . رفتند بالا یکی از تختای یه نفره بچه ها رو آوردند پایین وخدایا اینا می خوان چیکار کنن . ظاهرا نباید هدفشون دزدی باشه .. اوخ اوخ می خواستند زنمو بی عصمت و بی عفت کنند و از من کاری ساخته نبود . هیچکاری از دستم بر نمیومد .شروین و شیرین فقط داشتند مادرشونو نگاه می کردند . چادر و مقنعه و لباسای روی سمیه رو در آوردند . رسیدند به بلوز قبل از سوتینش . به خودم فشار می آوردم . ناله های تو دهنی می کردم . کسی نبود به دادم برسه . خدایا من تقاص کدوم کارمو پس می دادم . اینا دیگه کی بودن .! مثل این که فقط اومده بودن زنمو بگان و برن . اونو طاقباز انداخته بودن رو تخت طوری دست و پا و کمرشو طناب پیچ کرده بودن که نمی تونست یه تکون اساسی بخوره . طوری هم اونو بسته بودند که راحت بشه به جاهای حساسش دسترسی داشته باشن و انگولکش کنن  .داشتن با هم حرف می زدن .-این تا بهوش بیاد دلمون آب میشه .-بیهوششم کیف میده -بهمن جان این شورت و سوتینشو هم در می آوردیم با این لباس زیرشو و لختش می کردیم می بستیمش بهتر نبود ؟/؟-نه وقتی بیدار شه و بقیه رو انجامش بدیم خیلی بهتره . سهراب من الان یه کاری می کنم که این بیهوشی ضعیف از سرش بپره . شلوارشو پایین کشید و کیرشو در آورد و به دهن سمیه چسبوند .-عمار تو یه خورده از سوتینشو بکش پایین سینه هاشو میک بزن . بهمن جان اگه کوسش خوش طعمه و باب میلته می تونی شورتشو یه وجب بکشی پایین و میکش بزنی تا این بیهوشی زودتر از بین بره -فکر نکنم این جوری اثر کنه -کیفتو بکن ما که نمی تونیم وقت تلف کنیم . ببینم بچه ها چهار طرف کوچه و اون بالا رو خوب بستن ؟/؟-آره راههای ورودی به این محوطه رو به یه بهونه ای بستیم -مطمئنی اهالی کوچه همه یه دستن ؟/؟-آره الان تمام مرد های کوچه که نرفتن عید دیدنی یا برگشتن میان این جا , فیلم سینمایی ببینن .-یه موقع نفوذی توشون نباشه ما رو لو بدن -همه شون درد کشیده ان . تازه ما از جونمون دیگه سیر شدیم . این کثافت دیوث دیگه واسه ما آبرو نذاشته . دوای همچین آدمایی همینه . اطلاعاتی کثیف .. پس اونا می خواستن از من انتقام بگیرن . حتما زن یا دختر یا خوار مادرشونو گاییده بودم و این جوری می خواستن تلافی کنن . پدر همه شونو در میارم . ولی اون لحظه داشتم دق می کردم . دوست داشتم بمیرم و زنمو زیر کیر غریبه ها نبینم . خیلی درد داره زن آدمو جلو چشاش جلو چش بچه هاش بکنن . سر چنگیز جلادو داشتن می بریدن و از دستش کاری ساخته نبود . خونه روبروو سمت چپی ما تنها خونه های آپارتمانی این حوالی بودند  روبرویی سر سه نبش سه کوچه دیگه بود و بغلی هم مال یه کوچه دیگه . خدا کنه از اون بالا کسی شاهد گاییده شدن زنم نباشه . من این خفتو چه طوری تحمل کنم . خدا کنه سمیه بهوش نیاد و متوجه عمق فاجعه نشه . در خونه باز شد و یکی یکی همسایه های مرد وارد شدند . دور حیاط پر شده بود از پدرا و پسرا . پدرا به پسرا می گفتند بده برو بچه . پسره زبون در آورده بود و می گفت بابا اگه بده پس چرا خودت نگاه می کنی . زنا و دخترا اجازه نداشتن واسه تماشا بیان . حیاط ما شده بود شبیه یه سالن کشتی یا مسابقه ای چیزی تو همین مایه ها یا یه نمایش مار گیری که دو ر تا دورشو جمعیت مذکر فرا گرفته بود . سرمو که بالا گرفتم دیدم واویلا چه خبره . تو خونه هایی که خالی از مرد شده بود زنا با چه زار و التماسی می رفتن تو خونه همسایه ها که بتونن شاهد این سکس زنده و پخش مستقیم باشن . چهار طرف حیاط خونه ما و رو دیوار هاش هم پر از جمعیت شده بود . اون دو سه تا تیکه پوششی رو هم که تو تن سمیه زن نجیب و خوشگلم بود از تنش در آورده و کاملا لختش کردند . همه اهالی محل با لذت به این صحنه نگاه می کردند . هیشکی نبود بیاد جلو کمک کنه و بگه این کار زشته . انگار همه با هم متحد شده بودند . یکی از اونا که اسمش بهمن بود رفت وسط حیاط و با صدای بلند شروع کرد به سخنرانی . .صداش تا شعاع بیست متر کشش داشت -اهالی محله ... در عفو لذتیست که در انتقام نیست ولی گاه این مصراع که ترحم بر پلنگ تیز دندان .. ستم کاری بود بر گوسفندان بر عبارت قبل ار جحیت دارد . عفو شایسته کسیست که لیاقتش را داشته هوشیار گردد . این فرد کثیف و جانی به جان و مال و ناموس ما و شما رحم نکرده .. به زنان و دخترانی که به حق یا به ناحق باز داشت شده اند تجاوز می کند که دهها مورد از آن را مطلعید . از انواع و اقسام مایه کاریهای دیگر اوهم که با خبرید . همسر او به اندازه او گناهکار نیست ولی او هم پا را از گلیم خود دراز تر نموده . تا چند لحظه دیگر شاهد صحنه های ممنوعه ای خواهید بود که تو صیه می شود در صورت امکان از محل دور شوید . هر چند نخست شما را تشویق به تماشای این انتقام و تنبیه شیرین که امیدواریم منجر به تنبه شیرین شود نموده بودیم ولی به خاطر ازدحام ووجود خواهران و کودکان هر گونه صلاح می دانید عمل کنید ... زن و مرد شروع کردن به کف زدن و هورا کشیدن و دلشون از مامور امنیت و اطلاعات که من باشم پر بود . از نظر خیلی ها من یک جاسوس و دوروی کثیف بودم . چند تا کرد هم از بالای دیوار بهم می گفتن جاش . فکر کنم به زبان کردی به معنای خر یا کره خر باشه . جمعیت فریاد می زد زود باشین شروع کنین . دلمون آب شده . زنا از اون بالا سوت می کشیدند . منو به یاد مار گیرا و معرکه گیرای چاله میدون مینداخت . مهاجمین که دست از کار کشیده بودند دوباره شروع کردند . عمار کیرشو چسبوند به دهن سمیه و بهمن هم لب و دهنشو گذاشت رو کوس زنم . اینم بگم که حالا دیگه اونو لخت لخت کرده بودند تا کارشون راحت تر بشه . سهراب هم سینه های زنمو گرفت و با دستهاش و لبهاش اونو به این طرف و اون طرف حرکت می داد . دلم داشت ریش ریش می شد . من طاقت نداشتم که حتی یه تار مو از روسری و مقنعه بزنه بیرون . چطور می تونستم این صحنه ها رو ببینم . از اون بالا هم زنایی رو می دیدم که دستشونو گذاشتن لای سینه هاشون و دارن باهاشون ور میرن . دخترایی بودن که دستشونو گذاشته بودن لای شلوارشون و با کوسشون بازی می کردند . یه سری با دوربین و موبایل سرگرم عکس و فیلم گرفتن بودند . فلاش پشت سر فلاش . بازار عکس و فیلم داغ بود . فکر نکنم در یه عروسی تا به این حد دوربین وجود داشته باشه . یکی که با دور بین فیلمبر داری غول پیکرش اومده بود . خدا کنه اینا رو واسه کانالای ماهواره ای نفرستند یا این که  بعدا لینکش  تو سایت امیر سکسی پیدا نشه که اگه بره اونجا شیوعش خیلی بیشتر از کانالای ماهواره ایه . به یاد جنایتایی که کرده بودم افتادم . بیچاره دختر مردم چقدر زار می زد که بهش تجاوز نکنم و اونو از دختری نندازم ولی من با بیرحمی اونو می گاییدم و پرده اشو پاره می کردم و می گفتم اگه یه وقتی تیر بارانت کردند دیگه باکره نیستی بری بهشت . یه بار یه زن شوهر دارو بی عصمت کرده بودم و بعد که نتونستم به هیچ صراطی واسش پاپوش درست کنم و به یه نحوی آزاد شد خودشو کشت . شوهره داشت خودشو می کشت ولی به خاطر بچه هاش کوتاه اومد . سمیه جیغ می زد و گریه می کرد . اون یواش یواش داشت به خودش مسلط می شد ولی هنوز نمی دونست اصل قضیه چیه . فکر می کرد یه گروگانگیری ساده هست . کاره ای نبود . جون نداشت که تکون بخوره به خاطر همین طنابو باز کردند تا راحت تر تر تیبشو بدن . چنگیز خان یعنی من شده بودم مثل یک موش بی قدرت . یکی داشت سمیه رو می بوسید . یکی سینه هاشو می خورد و یکی هم کیرشو فرو کرده بود تو کوسش . دیگه زندگی واسم ارزشی نداشت . من تفریح و دزدی و تجاوز به ناموس دیگران و جنایت و کثافت را زمانی می خواستم که خانواده ام در امن و امان و آسایش باشن تا بتونم به اسم امنیت خودمو تامین کنم و به دنبال تفریحات خودم باشم . غافل از این که دست سر نوشت چه بازیها که نداره . سمیه که دو تا دستش آزاد بود با مشت به این طرف و اون طرف می کوبید . چند تا از همسایه ها به نفر چهارم که مراقب من و بچه ها بود گفتند که تو برو پیش رفقات که عقب نمونی ما خودمون مراقب اسرا هستیم . نفر چهارم دست سمیه رو نگه داشت که دیگه نتونه مقاومت کنه . در همین لحظه بود که از میون تماشاچیا همسر اون زنی که من بهش تجاوز کرده بودم و خودشو کشته بود اومد جلو و هر چه از زبونش در میومد گفت . اون حسابی منو رسوا کرد . هر کسی به فرا خور حال یه چیزی می گفت . شده بود صحرای محشر . چند تا از زنایی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند دیگه بی پروا شده بودند . نمی دونم سمیه چش شده بود که زیر گوش یکی از مردا یه چیزی گفت که اونو ولش کردن . اومد طرف من و یه تفی انداخت تو صورتم . ظاهرا با چهره واقعی من و محبوبیتی که در میان خلق داشتم که همه به خونم تشنه بودند آشنا شده بود . از مردا و همسایه ها خواهش کرد که بچه هامونو از صحنه دور کنن . مردا هم که فهمیده بودن سمیه دیگه داوطلبانه میخواد کوس و کون خودشو تقدیم کنه بچه ها رو از صحنه خارج کردند . با دور شدن بچه ها مردا یه تخت یه نفره دیگه رو هم که پایین آورده بودند به تخت اولی چسبوندند و سمیه رفت رو تخت و قمبل کرد و به مردا اشاره زد که بیان و بگانش . اوخ که این لحظه برای من درد ناک ترین لحظه زندگی و برای همسایه ها شیرین ترین لحظات بود . سوت هورا .. تشویق .. کف .. همهمه .. هلهله .. ولوله .. غلغله ... واویلایی بود . انگار همه در یک جشن سراسری شرکت کرده بودند . یا این که تیم فوتبال رفته باشه جام جهانی ... سمیه رفت رو یکی از این کیر ها نشست و یه کیر دیگه هم از پشت با خشونت و فشار رفت تو کون زنم . وای چه وحشتناک ! فریاد و جیغ سمیه ساختمونو لرزوند . اون همیشه از کون دادن به من طفره می رفت و صحبت از کراهت داشتن این عمل می کرد . منم که خودمو از جاهای دیگه تامین می کردم زیاد گیر نمی دادم ولی یکی از آرزوهام بود که کون زنمو بکنم و حالا در یه صحنه انتقامی می دیدم که دیگران دارن اونو میگان . دوربین ها رو آوردن جلوتر تا صحنه شفاف تر شه . یک ربعی داشتند با دو تا کیر سمیه رو می گاییدند . کونش روون تر شده بود و حسابی داشت حال می داد -اووووووفففففف نمی دونم اسمتون چیه منو بکنین . کوسسسسسمو بگایین . کونمم روون شده . میخوام حال کنم کیف کنم . چقدر کیف داره آدم با یکی غیر از همسرش حال می کنه . چقدر خر و احمق بودم تا حالا . اون با این حرفاش داشت لج منو در می آورد . ولی وقتی به کیری که مثل یک پیکان به هدف کوسش اصابت می کرد خیره می شدم می دیدم که خیسی های کوس سمیه که حکایت از هوسش داشت رو کیر نشسته و زنم از این که داره به غریبه ها کوس میده لذت می بره اونم بر علیه من شده بود . به درک . یعنی تا این حد دوستم داشت که دین و ایمون خودشو زیر پا گذاشته بود ؟/؟ من تا به حال هزار بار بهش خیانت کردم این دفعه رو به کیرم ... ولی این حرفا و خیالا تسکینم نمی داد و داشتم حرص می خوردم و منفجر می شدم . نه می تونستم خودمو بکشم و نه می تونستم از کسی شکایت کنم نه می تونستم واقعه رو تعریف کنم . داشتم مجازات می شدم -من کیییییییییرررررررر میخوام -نوکرتیم آبجی تا هر وقت دوست داشته باشی بهت کیر می زنیم . سمیه نگاهش افتاد به یه گوشه ای و دید دو سه تا از جوونا دارن جق می زنن . به یکی از اون چهار نفر چیزی گفت و اونم رفت در گوش جوونا یه ندایی داد و اونا هم کیر به دست اومدن بالا سر زنم . انگار زنم خودشو وقف مردم کرده بود و می خواست به این طریق جبران قسمتی از گناهانمو کرده باشه . بکن های زنم عوض شدن و دونفر مهاجمین دیگه اومدن .-خواهش می کنم شما دونفر ارضام کنین نذارین سنگین بمونم . کمرم درد می گیره . امروز و امشب قراره هر کی که یه داد خواهی داره بیاد مرادشو از من بگیره .دو تا قاچای کون سمیه تو دست یکی از اونایی بود که کیرشو فرو کرده بود تو کونش و یکی هم که از زیر داشت کوسشو می گایید . اون دو تا جوون هم اومده بودن جلو و سمیه واسه یکیشون داشت ساک می زد و یکی دیگه هم به سینه های عیال عصیانگر بند کرده بود . از گوشه و کنار انواع و اقسام ترانه های شاد و مهیج پخش می کردند که آدمو به یاد شهر بازی و کارناوال مینداخت . برای مردم روز روز جشن و شادی و پیروزی و خالی کردن عقده های درونشان بود .-بزنین بچه ها ادامه بدین . ولم نکنین . وایییییی وایییییی سمیه دستاشو گذاشته بود دور گردن اون جوونی که داشت واسش ساک می زد و کیرشو محکم به ته دهنش فشرد . ظاهرا ارگاسم شده بود و دستش فقط به اون بند می شد . این دو نفر هم آبشونو ریختند تو کوس و کون عیال داوطلب ما . تا به حال دو نفر ریخته بودند تو کونش و دو نفر هم تو کوسش و این جوونه هم ریخته بود تو دهنش . یه سری از مردای محل دوست داشتن بیان رو زنم خالی کنن . بعضی ها هم هنوز یه هراسی از من داشتن . فکر می کردن بعدا ممکنه گیرشون بدم . هنوز فکر می کردن که یه یال و کوپالی ازم مونده . یه سری هم از زنشون می ترسیدن . ولی مجرد ها بیشترشون به سمت سمیه حمله ور شدن . مهاجمین اصلی جو را آرام تر کرده گفتند یواشتر به همه می رسه . زیاد وقت نداریم . داوطلبا بیان جلو قرعه کشی می کنیم . تقریبا پنجاه نفر داوطلب داشتیم . تا این گروه کارشون تموم شه قزعه کشیها انجام شد . سمیه که خسته شده بود طاقباز شد . عجیب حال می کرد  .آخرا که خسته شده بود و کوس و کونش می سوخت خواهش کرد که با قیمونده افراد هر کدوم دو سه دقیقه ای باهاش مشغول باشن و اون بعدا سر فرصت جبران می کنه . سر و صورت و کون و کوس و کمر شکم و موی سر و جون و رون و وجود سمیه پر از آب کیر شده بود . اون روز کسی جز من و بچه هام ناراضی نبود . هر کی دوست داشت سمیه رو گایید . من از خدا آرزوی مرگ می کردم این از اون خواسته هایی بود که خیلی زود داشت اجابت می شد . چند نفر که صورتشونو با نقاب پوشونده بودند با چاقو اومدن طرفم -اومدیم قانونو اجرا کنیم . ما تا کی می خواهیم منتظر باشیم که عدالت خان بیاد و حق ما رو از شما بگیره . می دونی چند نفر به خاطر شما بد بخت شدن  ؟/؟ .معتادا رو می گیرین و مواد پخش می کنین . از جنایت بد میگین و جنایت می کنین . اول می کنیمت بعد می کشیمت . چشمتون روز بد نبینه به نوبت کیرشونو با بیرحمی فرو کردند تو کونم . فریاد می زدم التماس می کردم گوششون بدهکار نبود . خیلی سخته برای اولین بار کون دادن . من که تا حالا هیچ مردی رو نگاییده بودم پس واسه چی باید این بلا سرم بیاد . کیر دوم و کیر سوم هم هر کدومشون پنج دقیقه ای رو تو کونم مشغول بودند . راستش دوست داشتم بیشتر گاییده شم که وقت بخرم منو نکشن . به دروغ می گفتم دارم حال می کنم . کیف می کنم . کون دادن چقدر کیف داره و از این حرفا که منو بیشتر بگان شاید یه فرجی شه و از این مخمصه نجات پیدا کنم آخه اونا بعد از تموم کردن کارشون می خواستن تو شکمم چاقو فرو کنن .. در همین لحظه صدای همهمه و آژیر ماشین پلیس از دور دستها شنیده شد .  تماشاگرا به طرفی در رفتند . کیر سوم هم از کونم بیرون کشیده شد و در عرض کمتر از پنج دقیقه همچین اونجا رو خالی کردند که انگار اتفاقی نیفتاده من از کام مرگ گریخته بودم ولی شلوارمو بالا کشیده بودم . هر چند آب کیر اون سه نفر همچنان در حال بیرون ریختن از سوراخ کونم بود . دیگه روم نشد که بگم زنم داوطلبانه هم کوس داده . شکایتمو تنظیم کردم . کسی رو نمی شناختم . از کون دادن منم عکس و فیلم گرفته بودند روز بعد برروی تمام در و دیوار محله عکسای لختی از عملیات ولکیر 1نصب شده بود . از کون دادن من و از گاییده شدن سمیه . دیگه موندن در این شهر و دیار فایده ای نداشت . خونوادگی رفتیم به یکی از شهر های مرزی . من و سمیه دیگه اون روابط گرم گذشته رو نداشتیم . هر کدوممون از اون یکی طلبکار بودیم . اون که اون شب شصت هفتاد تا کیر حرام هر چند یکی دو دقیقه هم شده خورده بود گاهی سر و گوشش می جنبید . می رفت تو اینترنت و داستانهای سکسی وبلاگ امیر سکسی رومیخوند . یه بار اونو با چند تا از همکارام گیر انداخته بودم . چهار تایی داشتند اونو می گاییدند . دیگه اون شر و شور سابقو نداشتم . با تمام وجودم حرص می خوردم . از این همه خیانتها و نامردمیها به ستوه اومده بودم . تصمیم گرفتم که دوباره اون چهره پلید خودمو نشون بدم .ولی اون هیکل 80 کیلویی من همچین آب شده بود که شده بودم 50 کیلو . قیافه ام زرد شده بود پوست سفیدم سبزه شده صورتم استخونی شده بود . انواع و آقسام آزمایشاتو دادم و کاشف به عمل اومد که سرطان خون دارم . شاید روابط جنسی ناسالم و شاید فشار های عصبی بعد از جریان گروگانگیری منو به این روز انداخته بود . پزشکا می گفتن که با ورزش و تغذیه خوب و یه سری داروهای جدید میشه با این بیماری مقابله کرد . الان یه سال از روزی که فهمیدم سرطان خون دارم می گذره انواع و اقسام تر فند ها رو زدم و درمان نشدم . چند روزه که هر چی می خورم بالا میارم . اشتها به غذا ندارم . دارم لاغر تر میشم . یکی از دوستام هم همچه حالتی داشت . وقتی به این نقطه رسید یه ماه نکشید که مرد . منم تا یه ماه دیگه قراره بمیرم . همه باهام مهربون شدن . حتی زنمم موقتا به غریبه ها کوس نمیده . می دونم روز مرگ من روز عروسیشه . لذت اون کوسهای حرامی که کردم زیر کیر من محو شده . از این دنیا فقط زجرشو دارم با خودم می برم و می دونم تو اون دنیا هم جام تو جهنمه .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

18 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلامی گرم به همه خوانندگان خونگرم .اینم یه داستانی در یه سبک و سوژه خاص .بعضی وقتا یه دوستی یه داستانی در خواست می کنه و منم سریع انجامش میدم .یهو می بینم یکی دو ماه بعد پیام میده که پس چی شد اون داستانی که من می خواستم ؟من در تمام زمینه ها مطلب و داستان نوشتم و در حال حاضر هم یه داستان تک قسمتی خیانت زن به شوهری رو استارتشو زدم که با توجه به سایر کارها وگستردگی آنها تا تمومش کنم وآماده انتشار بشه میشه برای هفته بعد .درمورد همین تعداد انتشارداستانها یه سری میگن که چرا کمه .تعداد رو زیاد کن .از یه طرف عده ای میگن چون زیاده ما وقت نمی کنیم بخونیم .من با اون دسته که میگن تعداد کمه موافقم .خوندن دو تا داستان در یه روز مگه چقدر وقت می گیره ؟این جوری هم با همه داستانها و سبکها و سوژه های مختلف آشنا میشین و هم اگه در خواستی داشته باشین و انجام شده باشه خب بازم متوجه میشین ولی اگه یه ماه یه ماه بخواهین بهمون سر بزنین باید واسه خوندن داستانها شیر یا خط کنین و فکر می کنین که داستانها چقدر زیادشده .دیگه حوصله تون هم نمی گیره نظر بدین .این داستان هم یه پیامی داره که ظلم بی جواب نمی مونه و خدا جای حق نشسته .خدا نگه دار همگی ...ایرانی

سعید گفت...

سلام
واقعا قشنگ بود
والبته چنین مردهای واقعا تو جامعه وجود دارند و کسی هم جلودارشون نیست

ناشناس گفت...

آقا ، دمت گرم .خیلی قشنگ بود .
ارادتمند مهرداد

ناشناس گفت...

داستان متفاوتی بود ایرانی جان.به نظر من بیشتر حالت اجتماعی داشت تا جنبه سکسی و تحریک کننده.اما در هر صورت ارزش خوندن داشت .ممنونم(نادر)

ایرانی گفت...

درود به دوستان خوبم نادر خان مهرداد عزیز و آقا سعید ..امیدوارم که همه آدما متوجه شن که یه فردایی هم هست .سپاسگزارم از پیامهای گرمتون .موفق باشید ...ایرانی

ارباب جوون گفت...

درود بر تو ای ایرانی
اکر اخرش از خواب میپرید بهتر نبود؟؟؟؟

در ضمن این زمینه وبلاگ یه خورده تکراری شده عوضش کنید

ایرانی گفت...

درود به ارباب جوون ! اگه منظورت قهرمان منفی داستانه که خب حسابی از خواب پریده ولی چه فایده ..همچین آدمایی همون بهتر که در جهنم دنیا و آخرت باشند هر چند بعضی هاشون فقط به جهنم آخرت میرن .درمورد زمینه وبلاگ هم خب باید دید علاوه بر تو خواننده گل ما سایرین هم چه نظری دارند و در نهایت تصمیم گیرنده مدیریت سایته ...ایرانی

matin گفت...

زیبا بود اکثر ادمای پست همین بلا باید سرشون بیاد مرسی از توصیف زیبات داداش

ایرانی گفت...

منم ممنونم از نظرات گرم و دلگرم کننده ات داداش متین ..ایرانی

مرتضی گفت...

درود به ایرانی عزیز
ممنون به خاطر زحماتی که میکشی.
داستان جالبی بود با سوژه جذاب ولی به نظره من خیلی تخیلی شد.
در هر صورت ممنونم دوست عزیز

ایرانی گفت...

درست می فرمایی مرتضی جان ولی گاهی وقتا برای رسوندن یه پیام, خالی کردن عقده های درون و خشم و کینه نسبت به بعضی رفتار های غیر انسانی یه سری خیالی تر هم نوشتن بد نیست .وقتی که دسته جمعی از بالای ساختمون دارن کف می زنن و هورا می کشن وقتی کسی نمیره به کمک مردی که زنشو دارن جلو چشاش ....این چی رو می رسونه ؟!.درسته که نفس عمل کار درستی نیست ولی این عقده هاییه که سر باز می کنه و شاید همچین روزهایی هم برسه با یه تخیل کمتر و درجه ای از واقعیت بیشتر ..به امید آن روز ...ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز بر خلاف همیشه با نظرت مخالفم.به نظر من جواب گناهان این آدما رو نباید از روی احساس داد. هنوز خیلی ها یادشون نرفته که اول انقلاب چه طور مردم و انقلابیون اعدام ها و محاکمه های خودسر رو انجام دادن که باعث نابودی خیلی از بیگناه ها و محاکمه نادرست خیلی از گناه کارا شد. یا اینکه همین چند وقت پیش نمونش رو تو لیبی دیدیم که چه وحشیانه با قذافی دیکتاتور برخورد کردن و چه طور یه عده احساساتی اجازه ندادن تو یه دادگاه محاکمه بشه.
ما وقتی از عدالت و آزادی حرف میزنیم باید تو عمل هم اونو ثابت کنیم. درسته که اونا با ما مردم بد کردن ولی امیدوارم روزی برسه که بتونیم تو دادگاهی بی طرف شاهد اجرای عدالت باشیم.به امید روز های خوب آزادی و برابری...

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز بر خلاف همیشه با نظرت مخالفم.به نظر من جواب گناهان این آدما رو نباید از روی احساس داد. هنوز خیلی ها یادشون نرفته که اول انقلاب چه طور مردم و انقلابیون اعدام ها و محاکمه های خودسر رو انجام دادن که باعث نابودی خیلی از بیگناه ها و محاکمه نادرست خیلی از گناه کارا شد. یا اینکه همین چند وقت پیش نمونش رو تو لیبی دیدیم که چه وحشیانه با قذافی دیکتاتور برخورد کردن و چه طور یه عده احساساتی اجازه ندادن تو یه دادگاه محاکمه بشه.
ما وقتی از عدالت و آزادی حرف میزنیم باید تو عمل هم اونو ثابت کنیم. درسته که اونا با ما مردم بد کردن ولی امیدوارم روزی برسه که بتونیم تو دادگاهی بی طرف شاهد اجرای عدالت باشیم.به امید روز های خوب آزادی و برابری...

ایرانی گفت...

داداش مرتضی !صحبتهایی بسیار منطقی و بجایی کردی ولی منظور من از این داستان روزی مثل امروزه که دستمون به جایی بند نیست .نمیشه که نوازششون کرد و واسشون کف زد که بازم بخوان از این کا را بکنن .فراموش نکن که ترحم بر پلنگ تیز دندان ..ستم کاری بود بر گوسپندان ..به امید آزادی و برابری انسانها و سربلندی ملت ایران از هر قوم و نژاد و مذهبی که هستند .پس واسه چیه من لقبمو گذاشتم ایرانی ؟!چون ایران من فقط متعلق به من شیعه نیست از آن همه اقوام و ادیانه و حتی بی دین ها ولی آزاد مردان و آزاد زنان ...پاینده باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

داداش مرتضی !صحبتهایی بسیار منطقی و بجایی کردی ولی منظور من از این داستان روزی مثل امروزه که دستمون به جایی بند نیست .نمیشه که نوازششون کرد و واسشون کف زد که بازم بخوان از این کا را بکنن .فراموش نکن که ترحم بر پلنگ تیز دندان ..ستم کاری بود بر گوسپندان ..به امید آزادی و برابری انسانها و سربلندی ملت ایران از هر قوم و نژاد و مذهبی که هستند .پس واسه چیه من لقبمو گذاشتم ایرانی ؟!چون ایران من فقط متعلق به من شیعه نیست از آن همه اقوام و ادیانه و حتی بی دین ها ولی آزاد مردان و آزاد زنان ...پاینده باشی ...ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیزم فکر کردی من برای چی عاشقه این سایتم؟؟؟؟؟؟
خوب به خاطر همین طرز فکر آزاد و روشنی که تو و امیر عزیز دارید ما اینجا هستیم داداش گلم.
بنده هم علاوه بر اینکه آرزوی ایرانی آزاد وآباد و برابر، برای همه ایرانیان با هر نژاد و مذهبی رو میکنم همچنین در این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکنم

مرتضی گفت...

ایرانی عزیزم فکر کردی من برای چی عاشقه این سایتم؟؟؟؟؟؟
خوب به خاطر همین طرز فکر آزاد و روشنی که تو و امیر عزیز دارید ما اینجا هستیم داداش گلم.
بنده هم علاوه بر اینکه آرزوی ایرانی آزاد وآباد و برابر، برای همه ایرانیان با هر نژاد و مذهبی رو میکنم همچنین در این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکنم

ایرانی گفت...

سپاس داداش مرتضی !ایران امروز و ایران فردا به جوانانی چون تو نیاز دارد تا ما به ایرانی بودن خود افتخار کنیم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر