ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 54

ناله های ندا دلمو به درد آورده بود . پیام های برادرانه و خواهرانه ادامه داشت . چند ماه از عمل ندا می گذشت . پاییز هم رسید . سال گذشته این موقع ها من و اون با هم جیک جیک بودیم . اون جایی رو نمی دید و من عصای دستش بودم . از این به بعدشو تصمیم گرفتم که کمتر برم سر مغازه و بیشتر هواشو داشته باشم . این چند ماهی کلی کاسبی کرده بودم و قسمتی از پولمو هم پس انداز کرده بودم که اگه یه وقتی این پلیس بازیهای من سبب بشه که سر کار نرم بتونم بدهی ناصر خانو پرداخت کنم . هر چند اون اصلا خیالش نبود . یه پله ترقی کرده بودم . دوچرخه رو گذاشته بودم خونه و یه رنو مدل 59که می گفتن فرانسوی اصله خریدم . طرف می گفت رنگی نیست یعنی اون جوری تصادف نکرده که رنگ فابریکشو از دست بده .به رنگ آجری بود . ظاهر و باطن تمیزی داشت . ولی سنش از من بیشتر بود خوب بود تا هشتاد تا نود تا رو خیلی راحت می رفت . یه میلیونی واسم آب خورد . یه کلاه شاپو و یه پالتو هم واسه خودم خریدم و سبیلامو هم کلفت کردم و یه تغییراتی به سر و صورتم دادم که اگه یه وقتی دور و بر ندا بپلکم در چند نگاه اول کسی متوجه نشه من کیم ... کلاسهای دانشگاه ندا شروع شده بود . معلوم نبود این دختره که تا یه ماه دیگه میخواد بمیره دانشگاه چه به دردش می خوره . یه مدت که گذشت بر نامه های کلاساش افتاد تو دستم . با این حال ساعتها منتظرش می شدم تا از در دانشگاه بیاد بیرون سوار ماشینش شه و بره طرف خونه اش . تا یه چند متری رو دنبالش می رفتم و بعد ولش می کردم . نمی خواستم چشم ازش ور دارم . ظاهرا اونی که بیشتر وقتا باهاش بود دوستش سیمین بود . حالا چند تا از واحد های درسی اونا با هم مشترک بود خدا می دونه . خیلی هم مراقب بودم که کسی دنبالشون راه نیفته . یه چند روزی بود که دو تا از اون پسرای گردن کلفت رفته بودن تو کوکشون . یه روز به محض این که تعطیل شدند یه متلکی بار سیمین و ندا کردند که ندا اعتنایی بهشون نکرد و سیمین هم اونارو بست به فحش . خواستم برم تر تیبشونو بدم که دیدم ممکنه این سیمین منو بشناسه . چون ندا هنوز صورتمو ندیده بود . گذاشتم برای یه فرصت مناسب .. بازم یه روز دیگه دیدم که فبل از ظهر تعطیل شدن و اون دو نفر که انگار مث من بیکاری زده بود به سرشون با سمند سفید خودشون راه افتادن طرف پرشیا سفید اونا . منم با رنو قراضه خودم پشت سر اون دو تا ماشین می رفتم . نمی دونستم ندا و سیمین دارن کجا میرن . ولی هر چه بود باید مر بوط به دانشگاهشون باشه . از یه فرعی پیچیدند طرف داخل و شانس آوردم فرعیه جاده مناسبی نداشت وگرنه از هردوشون عقب می موندم . دوطرف جاده سبز بود و پر از درخت و گیاه . نه خونه ای بود و نه آدمیزادی . فقط شالیزار ها برهنه بود وآسمان زیبا . چند تا بوق زدم و سمنده وایساد ندا و سیمین به راهشون ادامه دادند و از بد شانسی به گل گیر کردند . من و سرنشینان سمند از ماشین پیاده شدیم و ندا و سیمین در پنجاه متری ما مشغول وررفتن با ماشین بودند که لاستیکشو از تو گل در بیارن .-آقایون با این خانوما چیکار دارن ؟/؟-شما چیکار دارین مگه فضولی ؟/؟.. اینو که گفت عصبانی شده و با همون پالتو و کلاه که تنم بود افتادم به جون اونا . دست به یقه شده بودیم چند تا مشت و لگد جانانه نثارشون کردم . اوایل با نیروی زیادی اونارو می زدم . مراقب بودم از پشت مورد حمله قرار نگیرم . یکیشون لگد محکمی به شکمم زد منم با لگد کوبیدم به صورتش ویکی دیگه رو با مشت سر نگون کردم . ولی تا اینجاش خیلی هم کتک خورده بودم -بی ناموسا خجالت نمی کشین دنبال ناموس مردم راه میفتین ؟/؟خون جلو چشامو گرفته بود . انگیزه حمایت از ندا توانمو چند برابر کرده بود ولی نفسم دیگه بالا نمیومد . شانس آوردم که هر دو تاشونو لت و پار کرده بودم وگرنه اگه هرکدومشون یه ضربه دیگه بهم می زدن از پا میفتادم .. اونا آش و لاش شده رو زمین افتاده بودند . هنوز کلاه سرم بود و سرمو هم انداخته بودم پایین تا سیمین رو چهره ام زوم نکنه .. هر چند فقط یه بار اونم شب منو دیده بود . رفتم طرف نداوسیمین . باسری پایین کلاه رو تا گوشام پایین کشیده بودم . غصه ام شده بود . باید پرشیا رو از گل در می آوردم ...  سیمین و ندا ازم تشکر می کردند از اونا فاصله گرفته بودم . با اشاره دست به اونا گفتم برن اون ور تر . سوار ماشین شده وبا یه فشار گاز قوی از گل درش آوردم سعی می کردم ازشون فاصله بگیرم و حرف نزنم . اون قدیما ندا می گفت من بوی تو رو احساس می کنم . حتما حالا دیگه بوی عشقو نمی دادم که احساسم نکرده بود . ده متری از اونا فاصله گرفته بودم . چهار تا لاستیک سمندو با چاقو پنچرش کردم . مطمئن بودم ندا و سیمین بر گشتنی تنها نیستند . تازه من می خواستم واسه پلیس هم زنگ بزنم -سیمین گفت ببخشید آقا بازم نمی دونیم چه جوری ازتون تشکر کنیم . سوار ماشین بودم . شکمم درد گرفته بود . ضربه های مشت و لگد داشت اثرشو می کرد . رفتم شکممو بگیرم یه لحظه دستم به کلام خورد و افتاد پایین -ندا خیلی قیافه اش آشناست مشکوک نمی زنه ؟/؟اصلا حرف هم نمی زنه .. داشتم لو می رفتم . قبل از این که ندا بهم خیره شه وسیمین هم چیزی یادش بیاد از اونجایی که پشت سرمم ماشینی نبود سریع فرار کردم از اونا فاصله گرفتم . سرمو به عقب بر گردونده بودم . چون عقبی می رفتم . جای دورزدن نبود . نزدیک بود برم توی جوی آب . فقط دنده عقب می رفتم تا به یه جایی رسیدم که بتونم در برم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانیه عزیز واقعا که عالیه فقط یه سوال ندای عشق چند قسمته مرسی
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

سلام به فرزاد جان عزیزم !ندای عشق تا قسمت 85 اونو نوشتم وقصد دارم در سه چهار قسمت آینده حتما تمومش کنم و داستان هم یه جاهایی رسیده که دوسه قسمت دیگه اگه بنویسم ازنظر نگارشی تمومه .ولی قسمت 81 اونو که طولانی هم هست گذاشتم که موقع سال تحویل منتشرش کنم که با یه کمی بالا پایین همون موقع هم نوبتش میشه و قسمت آخرشو گذاشتم برای سیزده بدر که هم یه حسن ختامی باشه در یه روز به یاد ماندنی از سیزده بدر با شکوه ایرانیان و هم این که قبلا یه خواننده ای داشتیم به اسم آشنای سیزده که گفتیم حالا یه تیر دو نشونی هم کرده باشیم و به افتخار اون در این روز داستانو تموم کنیم .هر چند سیزدهه خودش رفته و خبری هم ازش نیست ولی من که ازم خبریه باید رو حرفم وایسم .اون حکمت قسمت 81 و تقارن اون با نوروز وقتی که منتشر شد مشخص میشه .ممنونم از لطف و نظرات تو فرزاد نازنینم .تندرست باشی ...ایرانی

مرتضی گفت...

آقا من عاشق این بازی با اعداد و اسم هایی هست که تو داستان هات استفاده میکنی .مثل همین 81 که معلوم نیست چه جوری میخواد با نوروز مقارن بشه.

در هر صورت ممنون ایرانی عزیز...

ایرانی گفت...

بازم سلام مرتضی جان .درمورد قسمت 81 باید بگم که می خوام یه ارتباط معنوی با نوروز داشته باشه .از این که جوری جورش کنم تا نوروز یک یا دو قسمت از ندای عشق رو اگه سر جاش منتشر نکنم خود به خود با قسمت 81 که سر سال تحویل منتشر شه جور در میاد .پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر