ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 52

اینو هم بگم که از روزی که نوید رفته هنوز آرایش نکردم و اون روز هم با چهره ساده و معمولی که نوید خیلی از این حالتم خوشش میومد تو محفل خونوادگی و مثلا خواستگاری حضور داشتم . نعیم دست گذاشت تو جیبش و انگشتر نامزدی رو در آورد خیلی خوشگل بود و قیمتی .. برلیان بود و چی بود دیگه بیشتر از همون یکی دو ثانیه نگاش نکردم . دلم می خواست یکی بزنم زیر گوشش که دیگه از این غلطا نکنه . به زحمت بر خودم مسلط شدم . فقط انگشتر با اون جعبه کوچولوشو از دست پسر عمو جان گرفته و به طرفی پرتش کردم -چند بار باید بگم که من دوستت ندارم و عاشق یکی دیگه هستم . چرا نمی خواهین پنبه رو از گوشتون در آرین . چرا دارین با سر نوشت من بازی می کنین . مگه عاشق شدن و دوست داشتن و ازدواج زورکیه ؟/؟نعیم من دوستت ندارم . نمی خوامت . قبولت ندارم . اگه واسه من یه قصر طلایی بسازی نمی خوامت . من با تو نمی تونم بپرم . بالهای پروازم با تو می شکنه . دوست داری بازم بگم میگم . هزار بار بهت گفتم تو به عنوان پسرعمو یک فامیل واسم ارزش داری . اگرم بگم جای برادرمی تعارف الکیه  . من یه برادر دارم اونم نادر جانه . با عرض معذرت از حضار گرامی من دلم جای دیگه ایه . می خواد خوشتون بیاد میخواد نیاد . این شما نیستین که می خواهین باهام زندگی کنین . شما عزیزان منین . از گوشت و پوست و خون منین . احترامتون واجبه . نصیحت و راهنمایی هاتون به روی چشم ولی آدم یه حرفو که صد بار نمیگه . من دوستش ندارم . نمی خوامش . مگر این که بمیرم و باز ماندگان من اجازه بدن که این پسر عمو جانم جنازه منو با دستای خودش دفن کنه . بازم بگم ؟/؟-بس کن ندا آبرومونو بردی . پدر برای اولین بار در عمرش خواست دستشو به طرف من بلند کنه و بهم سیلی بزنه که مادر خودشو انداخت وسط ما .. اشک مثل ابر بهار از چشام سرازیر شده بود -ممنون از پدر ناز و دوست داشتنی ام که مدعیه دخترشو از همه دنیا بیشتر دوست داره و واسه خوشبختیش حاضره هر کاری بکنه . من دخترتم . اون برادرزاده اته . حاضری به خاطر بد بختی من منو پیش همه تحقیر کنی ؟/؟! نذار دهنم باز شه واون چیزایی رو که می دونم برزبون بیارم و حرفایی که نباید بزنم بزنم . بگم که واسه جدایی من و نوید چه کار ها که نکردین . البته گفتنی ها یه روزی باید گفته شه . ابر ها یه روزی کنار میرن وخورشید حقیقت نمایون میشه . ماه هیچوقت زیر ابر نمی مونه . یه روزی نوبت منم می رسه . باشه پدر عیبی نداره . عشق منو ازم جدا کردین . دستتون درد نکنه . منو از زندگی و هستیم دور کردین . چرا حالا می خواهین مرگو نثارم کنین ؟/؟اینو گفتم و رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت . دیگه اون روز همه فهمیدند که از من ندا بخاری بلند نمیشه که خودمو اسیر پسر عموم بکنم . حالا چی شد نازی خودشوواسش لوس کرد ونعیمم غرورش در هم شکسته شده بود و عمه جونمم هم پول و پله زیادی داشت و نعیم دوست داشت با یه دختر پولدار ازدواج کنه که دوتایی باهم جورشدن و خیلی سریع ازدواج کردن اونو دیگه نمی دونم . من و پدرم تا روز عروسی که چند روزی بعد از جریان بود با هم قهر بودیم تا این که روز عروسی اون اومد جلو وسرمو بوسید و دوتایی تو بغل هم گریه کردیم ومثلا با هم آشتی کردیم . شاید اون یه خورده ازم ترسیده بود . شایدم واقعا دوستم داشت و فکر می کرد که کار درستی انجام میده ولی من ته دلم ازش دلخور بودم ومنتظر یه بهونه ای بودم تا اون ظلمی رو که در حقم کرده به رخش بکشم . فعلا جاش نبود گذاشته بودمش واسه یه موقعیت مناسب ... چند روز مونده بود به عروسی و منم از دست نوید کلی دلخور بودم خیلی دلم می خواست که یه سری به این سایت بزنه و احساسات منو درک کنه و یه جوری جوابمو بده وواسه کاراش تو ضیح بده . با خودم گفتم که بهتره یه جوری دو پهلو بنویسم که از نوشته هام استنباط شه که می خوام با پسر عموم ازدواج کنم . ولی اگه کسی قشنگ دقت کرده باشه طوری حق مطلبو ادا کردم که اصلا نمیشه به طور منطقی چنین استنباطی کرد . خودم از این سبک نوشتن خوشم اومد . حالا نمی دونم آیا نوید من این مطالبو خونده ویا اون روز ازدواج شانسی سر و کله اش طرفای خونه ما پیداش شده درهر حال من و مامان و نازی و عمه رفته بودیم آرایشگاه و منتظر شادوماد بودیم که بیاد پی ما و ما رو برسونه خونه . آخه نعیم  نه پدری داشت نه برادر و مادر و خواهری . من و مامان و عمه رو هم می خواستند همراه با عروس میکاپ کنند که من آرایشی نکردم و تر جیح دادم همون سیاهی لشگر باشم . با خودم عهد بسته بودم که تا موقعی که نوید بر نگرده هیچ از این کارا نکنم . شادوماد با بنز آخرین مدلش اومد سراغ ما وما چهار تا زنو سوار کرد . هر چی بهش گفتیم بابا داخل شهر و تو این کوچه ها یواش تر برو گوشش بدهکار نبود وسر یه پیچ نزدیک بود بزنیم به یه نفر که کنار دوچرخه اش سرشو انداخته بود پایین و به گفته نعیم در حال گریستن بود . زنا همه هول کردند و دسته جمعی با هم فریاد یا ابوالفضل سر دادن . در همین موقع نعیم گفت ای بابا این گدا گشنه اینجا چیکار می کنه . گفتم گدا گشنه منظورت کیه ؟/؟دیدم مامان از پشت به پهلوی نعیم زد ولی یه خورده دیر زده بود چون گفت همون کار گر آشغالتونو میگم نوید خان که قاپ ندا رو دزدیده .. ده بیست متری دور شده بودیم -نگه دار نعیم دور بزن برو دنبالش خواهش می کنم برو دنبالش .. تو آسمونا دنبالش می گشتم رو زمین پیداش کردم .. نعیم یه لحظه وایساده بود ولی عمه و مادرم گفتند برو . خواستم خودمو از ماشین پرت کنم بیرون .. جلومو داشتن . فقط تونستم سرمو از پنجره بیارم بیرون وصداش زدم اون پشت به من و به سرعت رفت دیگه اونو ندیدم . نوید من محوشده بود اون رفته بود . نمی دونم صدای منو شنیده بود یا نه . تا دم در خونه فریاد نوید نوید سر داده بودم . همه رو بسته بودم به فحش . تنها کسی که دلش واسم سوخت نازی بود ولی من خودمو تو اتاقم حبس کردم و تا صبح هیچی هم نخوردم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی جان عزیز لطف کن این داستان ندای عشق را سریعتر جلوش ببر ممنون از داستان های باحالت

سعید گفت...

من با این داستان خیلی حال می کنم.ممنون از قلمت

ایرانی گفت...

آشنای عزیزم وسعید جان گلم ! این داستان هفته ای 4 بار منتشر میشه و از این نظر رکورد داره .ازتوجه شما عزیزان سپاسگزارم .پیروز باشید ..ایرانی

مرتضی گفت...

مثل همیشه عالیه ایرانی...

ایرانی گفت...

بازم ممنونم داداش مرتضی ..روز خوش ..ایرانی

 

ابزار وبمستر