ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 42

ندای من این طور ادامه داده بود .... حس کردم شاید نتونم اون نتیجه ای رو که می خوام از تلاشهام بگیرم ولی دلم نمی سوخت که چرا سعیمو نکردم . تا حالا جز غصه خوردن که کاری از دستم بر نیومده بود . پدر و مادر مرتب سفارشم می کردند که اگه به خودم فشار بیارم ممکنه دچار ضعف بینایی بشم . راستش همین طور هم بود . گاهی وقتا چشام سیاهی می رفت و تار می شد و به زحمت می دیدم . وقتی هم این تاری ها محو می شد حس می کردم که دیدم نسبت به قبل ضعیف تر شده . یه فشاری به مردمک و عدسی و مویرگهای چشمم میومد که نمی دونستم چیه . بعضی وقتا حس می کردم که مویرگهای چشمم داره می ترکه . وقتی می رفتم جلو آینه می دیدم خون تو چشام افتاده . خونواده نگران می شدند و می ترسیدند ولی من عین خیالم نبود . شاید دیگه واسم اهمیتی نداشت که تا چه حد بتونم ببینم و کورشم و نشم . من حالا دیگه نابینا بودم . وقتی که اون رفته بود انگار همه چیز من رفته -بابا این قدر اصرار نکن برم دکتر من نمیرم . من نمیخوام این زندگی رو . همه شما دروغگویین . اون کسی رو که بهش مدیونین و می دونین کجاست نمی خواهین که من ببینمش . شماها دروغ میگین که دوستم دارین . شما ها خودتونو دوست دارین . شخصیت قلابی خودتونو دوست دارین . فکر می کنین که مال و ثروت همه چیز زندگیتونه . باد هواست بابا . دیدی وقتی که چشام نمی دید میلیارد های تو نمی تونست دردی رو دوا کنه . درسته که برام هزینه کردی پا به پام بودی . ولی اگه اون نجاتم نمی داد اگه به عشق و اون روحیه ای که نوید به من داد نبود این معجزه اتفاق نمیفتاد . شنیدی که دکتر چی گفت . دیدی ؟/؟شنیدی ؟/؟اگه میخوای من دوباره کورشم همون ناامید سابق بگو . می دونم شماها می دونین نوید من کجاست . سرشو کردین زیر آب . من هیشکی دیگه غیر اونو نمیخوام . حتی اگه بمیرم . حتی اگه تو دنیاغیراز اون پسرعموی  مگسم کس دیگه ای نباشه که باهاش ازدواج کنم تا آخر عمرمم دوشیزه و باکره می مونم . محترمانه بهش بگین که گورشو گم کنه . اگه این حرفو نمی زنین خودم بهش میگم . کاری نکنین که پشیمون بشین و یه عمر حسرت بخورین . از خونه بیرونم کنین . بندازینم خیابون . بگین این دختربدو نمیخواین . بگین من گناهکارم . آره من گناهکارم . گناه من این بوده که عاشق شدم . دلمو دادم به کسی که قدرشو می دونست . حالا نمی دونم چرا یهو این جوری گذاشته رفته .. اون بد .. خب اون نامرد .. اون پست و بیوفا .. هرچی دوست دارین در موردش بگین می تونین . حداقل به من بگین جنازه این عشق نافرجام کجاست تا برش مرثیه بخونم و این جوری دلم آروم و قرار بگیره . چه جوری شما خبر ندارین . کسی که چند ماه پیش شما کار می کرده به همه ما زندگی داده امید داده و صادقانه خودشو نثار خانواده ما کرده و داشته خودشو واسه دخترتون می کشته .. حالا کجاست .. پدر و مادر جز این که دست نوازش بر سرم بکشند و بازم حاشا کنن کار دیگه ای نمی کردند . چند روز قبلش رفته بودم گوشه کنار رود خونه . دوست داشتم همونجایی بشینم که واسه دفعه اول با نویدم رفته بودم . من که چیزی رو ندیده بودم و نمی دونستم کجاست . فقط اون بار ازش پرسیده بودم که کجاییم یه خورده نشونی دور و بر منو داده بود . حدسی رفتم رو یه نیمکتی نشستم . نزدیک یه جایی که فکر کنم بهش می گفتند خانه کشتی و شکل و شمایل یه کشتی بزرگو هم داشت . جوونا داشتن چایی می خوردند و قلیون می کشیدن . جند تا زوج هم اونجا بودن . دست در دست هم بی خیال دنیا . چشامو بستم . یه خورده پشت نیمکتو دست مالیش کردم . چند تا بر جستگی رو هم در سمت راستش دیدم . به لرزه افتاده بودم . مسیر هم طوری بود که تقریبا یقین پیدا کرده بودم که این همون جاییه که من و نوید کنار هم بودیم و اون روز اون دو تا دیوونه به تور ما خورده بودند . یه ندا و نوید دیگه . مثل این که دست سر نوشت یه خورده قاطی کرده بود . نوید و ندا رو اشتباهی با یه نوید و ندای دیگه قاطی کرده بود که من و نوید جونم درستش کردیم . عجب دعوای باحالی داشتیم اون روز . یکی یکی واسه مون می رسید . بمیرم واسه نویدم اون روز گشنگی کشید و هر چی داشت داد به اون بچه ها . خیلی سرش داد زدم . دیوونه همش عادت داشت بهم دروغ بگه ولی دروغاش شیرین بود . دروغاش از خوبیهاش می گفت . دوست نداشت کسی بفهمه که چقدر خوبه و دوست داشتنیه . می گفت دلیلی نداره بخوام بوق و کرنا دستم بگیرم و بگم من فلانم و بهمانم . ومنم بهش می گفتم عزیزم درست ولی چرا به من دروغ میگی . نوید عزیزم دلم شکسته می دونم تو نامرد نیستی . ولی گاهی وقتا پیش خودم میگم شایدم باشی . آخه آدم کسی رو که دوست داره کسی رو که جونشو نجات میده یه روز دیگه که به این آسونیها نمیاد جونشو بگیره . به رود خونه نگاه می کردم . دلم گرفته بود . اونو می خواست می خواست که با اون از عشق بگه از دوست داشتن بگه . دوست داشتم یه بار دیگه دستای نویدو تو دستام ببینم . نتونم برم بالا وطرف پیاده رو . نوید دستامو بگیره و منو ببره . دست گرمشو تو دستام احساس کنم . نمی دونم چرا اون موقع حس می کردن دارم بهش وابسته میشم . وقتی ندای اون اومد طرف ما می خواستم منفجر شم . نمی دونستم چرا شایدم نمی خواستم بدونم چرا .. اون عصای دستم بود . اون چشام بود . روح و قلبم بود زندگیم بود . حالا دیگه رفته .. طوری هم رفته که نتونم پیداش کنم .. ولی من بالاخره پیدات می کنم نوید . زیر سنگ هم اگه رفته باشی پیدات می کنم . پیدات می کنم و بهت میگم که خیلی بیرحمی . خیلی سنگدلی . با همه مهربونیهات . با همه از خود گذشتگیهات خیلی ظالمی .. با همه اینا من چه جوری بگم دوستت دارم که باورت بشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

مرتضی گفت...

کم کم دارم خودمو میرسونم ایرانی عزیز.
داداش ممنون به خاطر تمام زحماتی که میکشی.

ایرانی گفت...

بالاخره خودتو رسوندی .خوبه بایه پیاده روی تند خودتو رسوندی .کجایی سیزده ؟نکنه با دو صد متر هم نتونی برسی .من که فکر می کنم سیستم تو واسه نظر دادن کنده .یعنی همون سیستم کامپیوترو میگم .داداش مرتضی خدا نگه دار..ایرانی

 

ابزار وبمستر