ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 56

ولی چرا شاگردشو نفرستاده ؟/؟حاضر شده مغازه اشو به امون خدا ول کنه . خواستم برم طرفش و در مورد بدهی زنم صحبت کرده و اونو از اون محوطه دورش کنم که دیدم در باز شد و رفت داخل و در خونه رو هم پشت سرش بست . خیلی ناراحت شده بودم . این مرتیکه الدنگ چه لزومی داره وارد خونه بشه . باشه دو دقیقه دیگه که اومد بیرون باهاش حرف می زنم و تذکر میدم . پنج دقیقه ده دقیقه یک ربع صبر کردم دیدم خبری نشد ودلم طاقت نیاورد و کلید زدم و رفتم داخل .اون چیزی رو که نباس می دیدم دیدم . معذرت می خوام دارم این چیزا رو واست تعریف می کنم . هر دو تا لخت توی بغل هم داشتن کثافتکاری می کردند . زانو هام سست شده همونجا افتادم . اصغر آقا فرار کرد . بین من و راضیه حرفای زیادی رد و بدل شد که شرمم میاد بگم . فقط همین که اون راضی نمی شد که مهرشو ببخشه و در بره . خیلی پررو شده بود . کسی هم که شاهد هر زگیش نبود تا بتونم حقانیت خودمو بهش ثابت کنم موضوع رو با پدرش که بعدا فهمیدم اون و دخترش و اصغر آقا در قاچاق شراکت دارن در میون گذاشته و فکر کنم پدره دخترشو راضی کرده که مصلحت اینه که مهرتو ببخشی جدا شی وگرنه این کوروش برات شر میشه و همه میریم پشت میله های زندون . از راضیه جدا شدم . دیگه نه نیازی داشتم که برم شرکت و نه حال و حوصله کار کردن داشتم . من حالا درست سی سالمه و خواهرم فاطمه دوسالی ازم کوچیکتره . شوهر اونم معتاد در اومد و کارش به جایی رسیده بود که حاضر شده بود مرد غریبه رو بیاره خونه و زنشو بذاره در اختیارش تا پول موادشو جور کنه ولی خواهرم پاک و با ایمونه نه مثل راضیه . ازش جداشد و با دخترش که حالا 9 سالشه بر گشت خونه پدری و اونجا زندگی می کنه . این دومین حادثه ای بود که دوسال پیش واسم اتفاق افتاد و سومیش هم این بود که پدرم به خاطر غصه هایی که واسه دو تا بچه اش می خورد دق کرد و مرد . من موندم و مادر و خواهر و دختر خواهرم عاطفه . دوباره یه خونواده شدیم . ولی دیگه پدر در میان ما نیست . دیگه به هیچ زنی اعتماد نمی کنم . تا آخر عمرمم ازدواج نمی کنم . هستم و از سه تا زنی که چشمشون به منه نگه داری می کنم . آدم تو این دوره زمونه به هیشکی حتی به تخم چشاش نمی تونه اعتماد کنه . زندگی کثیفی شده . پر از نامردی خیانت . دلسوزی دیگه مرده . همه چی شده پول پول وهوس . عاطفه دیگه ارزشی نداره ولی من یه عاطفه پر ارزش دارم دنیایی از عاطفه هست دوستش دارم واسش می میرم . اونو با دنیا هم عوضش نمی کنم . اونم دوستم داره . 9 سالشه . من همه چیزشم . من بدون اون می میرم . چشاش پر اشک شده بود . صورتش خیس خیس بود -منو ببخشید فرشته خانوم سرتونو درد آوردم -خیلی رسمی صحبت می کنی ها ناسلامتی دو تا همکاریم . دو تا دوست که از اسرار هم با خبریم . البته من هنوز در مورد خودم چیزی نگفتم . خیلی خلاصه بگم که منم از شوهرم جدا شدم . اونم مثل دامادت آدم گند و معتادی بود . باور کن تقصیر من نبود -میدونم از بر خورد شما .... حرفشو قطع کردم -نگو شما بگو تو -باشه سعی می کنم صمیمی تر بر خورد کنم -ببینم حالا آروم شدی ؟/؟-آره حس می کنم سبک شدم -اگه کمکی ازدستم بر میاد بگو -ممنونم همین قدر که درکم می کنی و همراهمی برام ارزش داره .. خدایا این کوروش چقدر عاطفیه ؟/؟هر مردی جای اون بود می تونست راحت روزی ده تا زنو تور کنه چرا اصلا به من توجهی نداره . دوست داشتم باهام عشقبازی کنه . اگه این منم کوروش ! می دونم چه طور آدمت کنم . تو فقطباید مال من باشی  .اگه حتی یکی از زنای شرکت بخوان بیان طرف تو بلایی به روز گارش میارم که زن بودن خودشو فراموش کنه و وای به حالت کوروش اگه بخوای به کسی غیر من توجه داسته باشی . پوست از سرت می کنم . نمیذارم آب خوش از گلوت پایین بره . در خیالبافیهای خودم مدام این جملاتو مرور می کردم و آسمون و ریسمونو بهم می بافتم و به نتیجه نمی رسیدم . صبرم سر اومده بود . نمی تونستم هوسمو کنترل کنم . فقط دوست داشتم که کوروش منو بکنه . کیر اون بود که می تونست به من آرامش بده . آغوش اون بود که می تونست آرومم کنه . ولی اگه موفق نشم چی . باید خرش می کردم . باید به چیزایی که اون علاقه نشون می داد توجه می کردم . دلشو به دست می آوردم -خیلی دلم میخواد خونواده اتو ببینم -اگه دیرت نمیشه می برمت پیش اونا . آدمای ساده و با محبتین . خواهرم یه خورده تو خونه واسه این و اون خیاطی می کنه وعاطفه هم این مهر ماه میره کلاس چهارم . مامان بتول منم که پیر شده و استخوون درد گرفته همون قدر که می بینم کنارمنه انرژی می گیرم . وجودش برکت خونه هست یه روزی ما هم پیر میشیم . گرم صحبت بودیم و اصلا معلوم نشد کی رسیدیم . دلم نمی خواست که به این زودیها به مقصد برسیم . خیالم نبود که ماشینم یه گوشه افتاده ممکنه دیرم بشه . من فقط می خواستم کوروشو بندازم تو دام خودم ونمی دونم چرا می گفت خونه من نزدیک رسالته . بیشتر به فلکه دوم تهران پارس نزدیک بود . یه ساختمون 5 طبقه که هر طبقه اش دو واحد آپارتمان 80 متری ساخته شده بود . اونا در همون طبقه اول زندگی می کردند -بدک نیس همین یه آپارتمان نقلی رو هم نداشتیم باید می رفتیم یه گوشه چادر می زدیم . طبقه اوله . سر و صدای موتور خونه اذیتمون می کنه چاره چیه باید ساخت . درزد و وارد شد فاطمه خانم ! پاشو که مهمون داریم -داداش چرا زودتر نگفتی که اینجا رو جمع و جور کنم -بابا فرشته خانوم همکارمه غریبه که نیست .. با مادرش سلام وعلیکی کرده و ناگهان از یکی از اتاقها عاطفه مث یه فرفره به سمت دایی جونش دوید و مثل فشفشه تو بغلش پرید -چقدر دیر کردی دلم واست تنگ شده بود ؟/؟دایی جون این خانومه کیه ؟/؟زن گرفتی ؟/؟مارو فراموش می کنی ؟/؟-عزیزم خوشگلم این خانوم مهربون فرشته خانوم همکار ماست . اومده تو رو ببینه تو گل نازمو .. راستش از این حرف عاطفه که گفت دایی زن گرفتی خوشحال شده بودم . شاید یه تلنگری برای این کوروش یخ زده باشه که گرمش کنه . عاطفه دختر شیرین زبونی بود . ناز و خوشگل . چشایی سیاه موهایی مشکی . صورتی گرد و سفید . خدای من خیلی ناز و مامانی بود . چی می شد منم یه دختر مث اون داشتم ؟/؟برای چند لحظه من و عاطفه کوچولو تنها شدیم . اون منو یه گوشه ای کشید و گفت می خوام یه چیزی بهت بگم فقط به دایی جون کوروش من چیزی نگو اگه یه موقع باهاش عروسی کردی باید بیای همین جا پیش ما . همین طور که داشت حرف می زد یهو دیدم رنگش مثل گچ سفید شد وانگار خون دیگه توی صورتش نبود حالش داشت بهم می خورد و بالا می آورد . ترس برم داشته بود خدای من عجب پاقدم نحسی داشتم -آقا کوروش بیایین بیایین عاطی جون حالش بد شده . همه سراسیمه به سوی دخترک دویدند.  فاطمه خانم با یک قرص و لیوانی آب به سوی دخترش آمد و قرصو به زور وارد حلقش کرد . اونو به روی زمین خوابونده و پاهاشو دادن هوا .فشارش پایین اومده بود . یه خورده رنگ صورتش بهتر شده بود -آقا کوروش چی شده ؟/؟بدغذایی کرده ؟/؟-فکر کنم این طور باشه .. اما نگرانی خاصی در چهره کوروش موج می زد . باز هم آن قدر سر به زیر بود که نتونستم تو چشماش چیزی بخونم -اگه کاری از دستم بر میاد بمونم -نه خیلی ممنون -پس من دیگه میرم -اگه اجازه میدی برسونمت -نه بابا پیاده تا اینجا نیمساعت راه هم نیست . با یه تاکسی میرم . تو همین جا مواظب خانوما باش . صورت عاطفه رو که تازه داشت چشاشو باز می کرد بوسیده با بقیه خداحافظی کردم . .ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانیه عزیزخسته نباشی گفته بودی فرشته عاشق میشه نه تا این حد  مرسی داستانای عالیت
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

سلام فرزاد جان هنوز کو تا عشق ..این هنوز یکی از ده تا نیست .یه سری فعل و انفعالات و فراز و نشیبها پیش میاد و داستان فوق العاده احساسی و عاطفی و بعد عشقی میشه که قبل از اون یه حالت کینه توزانه ای هم پیش میاد که در این ماجراها نیم نگاهی هم به سکس میشه به خصوص در اواخر داستان ...تندرست باشی ...ایرانی

matin گفت...

داداش قبول داری خیلی خیلی کش دارش کردی ؟؟؟؟

ایرانی گفت...

اصلا قبول ندارم داداش متین صبر کن چهل قسمت باقیمونده رو بخون بعدا یه قضاوت کلی هم بکنی بد نیست .ممنونم از تو که همیشه به یاد مایی .پاینده باشی .

 

ابزار وبمستر