ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 43

اوایل تابستون و تعطیلات مدارس رسیده بود . دیگه نمی تونستم نادرو هر جا که می خوام ببرم . بهونه خونه دوستم کردم و مامانه رو خونه تنها گذاشته و با نادر رفتیم در جستجوی داماد فراری . گفته بودم که ناهار رو هم نمیاییم خونه . البته قصد داشتیم یه چیزی بیرون بخوریم . چشام یه خورده اذیتم می کرد . رانندگی واسم خوب نبود ولی به هر جان کندنی بود این کارو انجام می دادم . راننده های دور و بری هام منو گرفته بودند به باد متلک . زن پشت فرمون بشینه همینه دیگه .. اینا الاغم بلد نیستن برونن .. نادر چند تا فحش بارشون کرد ومنم گفتم داداش ولش کن حالا دیگه نوید این دور و برا نیست که به دادمون برسه . وقتی این حرفو زدم دلم یه جوری شد و بی اختیار دستم رفت طرف گردنبندی که روز تولدم حدود هفت هشت ماه پیش بهم هدیه داده بود . یه بار از روی حرص و لج می خواستم بندازمش تو دریا ولی دیدم دارم خودمو گول می زنم و یه لحظه هم نمی تونم ازش جداشم -نادر دو سه تا خیابون مونده برسیم بگو پیاده شیم یه خورده در و دیوار ها رو خوب دید بزنیم که یه وقتی اعلامیه ای چیزی نباشه یه کسی فوت نکرده باشه -یعنی میگی ممکنه نوید مرده باشه -زبونتو گاز بگیر .. ولی نادر جون اون اگه می مرد شاید تا حالا میومد به خوابم و یه سری بهم می زد ولی انگاری آب شده رفته زمین . من باید بفهمم چی شده چه کاسه ای زیر نیم کاسه هست . خیابونا همه رو گشتیم . خدای من بوی عطاری و ادویه جاتو خوب  یادم میومد -نادر باید از همین مسیر باشه -از کجا میدونی ندا -دلم نمیخواد کور بشی تا بفهمی . -سوار ماشین شدیم و کوچه پس کوچه گردی ما شروع شد -نادر پس کجاست ما که الان یکساعته داریم دور خودمون می گردیم -آخه اینجا همه جاش شبیه همه . خونه های قدیمی با حلبای زنگ زده و با سفالهای در حال ریزش .. دلم بیشتر واسه نوید می سوخت . یعنی اون در یکی از این خونه ها زندگی می کرد ؟/؟پسر تو کجایی ؟/؟کجایی که ببینی ندای تو با خاک یکسان شده ندایی که کاخ خودشو یک کوخ می بینه . برگرد عزیزم کجا رفتی تو .؟/؟چقدر عذابم میدی ! . برگرد راستشو به من بگو عاشق یکی دیگه شدی ؟/؟نذار یه عمر داغ حسرت رو دلم بشینه . تا کی تا کجا دنبالت بگردم -داداش می دونم خسته شدی ولی جبران می کنم . من باید موفق بشم . ندا باید پیروز بشه . ندا می جنگه . حتی اگه شکست هم بخورم بازم حس می کنم پیروزم . چون واسه عشق وواسه هدفم جنگیدم . با چشایی بسته عشقو به دست آوردم داداش نمی خوام با چشایی باز از دستش بدم . دنیا چقدر بیرحمه . آدماش چقدر بیرحمن . نوید مهربون منم داره بیرحم میشه -نگاه کن ندا اون نونوایی رو می بینی ؟/؟نونوایی بربریه -خب که چی ؟/؟-باورکن نزدیک شدیم داریم می رسیم . باید یه جایی همین دور و برا باشه . ماشینو یه گوشه ای پارک کردم و جستجو رو شروع کردیم -اوناهاش ندا رسیدیم رسیدیم همون خونه هست -نادر تو مطمئنی ؟/؟-آره این دردرب و داغونش هیچوقت از یادم نمیره . زنگ درو فشردیم . دلم داشت از جاش در میومد . سرم داشت گیج می رفت . بدنم می لرزید . بی اراده نادرو بغل کردم . به داداشی چسبیدم تا تو این گرمای تابستون سردم نشه . چشام دوباره داشت تار می شد . حتی نا و جرات روبرو شدن با خدیجه خانومو نداشتم . می دونستم این وقت روز نوید خونه نیست . زنگ صداش در نمیومد.  این داداشی ما با مشت و لگد و پول خرد داشت درو از جاش در می آورد . کسی درو واسه ما باز نکرد . بیشتر دلواپس شدم . دلم شور می زد . چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . اونا کجا رفتن . یعنی باید باور کنم که خدیجه خانوم بیماری قلبی گرفته ؟/؟پس چرا نوید باهام تماس نمی گیره . رگهای سرم در حال ترکیدن بودند . بازم چشام سیاهی می رفت . عصبی شدن واسم خوب نبود . نادر همچنان به در می کوفت و من روزمین مثل آدمای عزادارخم شده و نزدیک بود رو سنگفرش کوچه بشینم . همسایه بغلی درو باز کرد و گفت چه خبرتونه ؟/؟حتما کسی نیست که دیگه درو باز نمی کنه .-خانوم ببخشید ما با خدیجه خانوم و نوید خان کار داشتیم . خدیجه خانم مشکل قلبی داشته و بستری بوده می خواهیم بدونیم حالش خوبه یا نه ؟/؟-والله ما هم مثل شما اون که از من و شما سر حال تر بود . یه عمر با هم همسایه بودیم معلوم نبود کی یک دفعه اسباب کشی کردند و بی سر و صدا از این محله رفتند . یه آدرس هم به ما ندادن که یه وقت بهشون سر نزنیم و شامو ناهار مهمونشون نباشیم . آدم این قدر گدا ؟/؟-ببینم میشه بگین دقبقا کی رفتن ؟/؟.. یه روزایی رو به یادم آورد که من تو بیمارستان بستری بودم . پس همه اینا یه نقشه بوده . تف به آدمای نامرد و شارلاتان روز گار -یه آدرسی چیزی ازش ندارین خانوم ؟/؟-چند دفعه بگم نداریم . چیه این پسر تخسش شما رو هم زده ؟/؟خداییش به ما که بدی نکرده ولی هر خانوم کیف به دستی که از این طرف رد می شد بدون کیف دستی خودش باید بر می گشت خونه . به آفتابه خونه مردم رحم نمی کرد . از وقتی که باباش مرد یه پاش تو زندون بود مادر بد بختش از دستش عاصی شده بود .... نمی تونستم باور کنم که در مورد نوید من داره این حرفا رو می زنه -بس کنین خانوم پشت سر مردم چرا حرف می زنین . حتما یکی دیگه رو با اون اشتباهی گرفتین . این نویدی که من می شناسم و دنبالش می گردم لقمه گلوی خودشو می گرفت و می داد به بد بخت بیچاره ها -خانوم کجای کاری اون از هر بد بخت بیچاره ای بیچاره تر بود اون وقت میومد از خودش مایه بذاره ؟/؟.. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

مرتضی گفت...

ایول ایرانی. از این به بعد دیگه باید منتظره ادامه داستان باشم. حالا جذابیتش واسم بیشتر و بیشتر میشه.

شاد و سربلند باشی

مرتضی گفت...

ایول ایرانی. از این به بعد دیگه باید منتظره ادامه داستان باشم. حالا جذابیتش واسم بیشتر و بیشتر میشه.

شاد و سربلند باشی

ایرانی گفت...

ممنونم مرتضی جان یه داستانیه با اتفاقات پیش بینی نشده ..تلخ و شیرین و عاشقانه یه عشق پاک راستی آخرش چی میشه ؟تا چند ساعت دیگه نصف میشه ..ایرانی

 

ابزار وبمستر