ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کرسی داغ هوس 1

مامان عاشق این بود که زمستونا زیر کرسی بخوابه . می گفت این جوری تن راحت تر گرم میفته و استخونام درد نمی گیره .. به خاطر اون مجبور بودیم زمستونا کرسی بذاریم . هر چند اون زیر خفه می شدم از گرما ولی خوبی لحاف کرسی ما این بود که از بس بزرگ بود می تونستیم خودمو نو بکشیم به حاشیه . این از اون حاشیه های خوب بود . من اسمم آبتین و سنم 17 بوده یه آبجی هم دارم به اسم آتنا که 19 سالشه و چند ماهه که از دواج کرده ولی هنوز خونه نرفته . اسم شوهرشم که هم قد و قواره و هم هیکل منه فریدونه که ما اختصارا بهش میگیم فری یا آقا فری . البته آتنا بهش میگه فری یا فری جون . چهار سال از زنش بزرگتره و یه ساله که تو دبیرستان انگلیسی تدریس می کنه . البته خواهرم با این که هنوز خونه نرفته دختریشو داده . بکارتشو شوهرش گرفته پاره کرده . بابا نمیدونه . آتنا به مامان گفت و منم از حرفای مامان و خاله که با هم ندارن موضوع رو فهمیدم .. بابام که راننده اتوبوسه و حداقل یه شب در میون خونه نیست . یه خورده بددله . بددل که چه عرض کنم سختگیره . اون اسمش رضاست و از بس مامان فرزین فرزین می کرد دیگه این اسم روش موند . آره اون در اسم اسمش رضاست و از این که دخترش با وجود عقد بودن کنار شوهرش بخوابه نارضاست ولی مامانم یه خورده بیشتر مراعات می کنه و هواشونو داره . بابام 40 سالشه و مامان آزاده من 38 رو نزدیکه تموم کنه . هم مامان و هم آبجی هر دو تاشون خیلی خوش گوشت و خوش پوستند ومخصوصا مادرم که هیکلش بیسته و تک تر از خواهرم . زمستونا بازار بابا تو خونه یه خورده خراب تره ولی میدونم هر وقت که من میرم مدرسه و آتنا هم که خونه نیست ترتیب مامانو میده . آخه شب که اگه بخواهیم دور هم باشیم و زیر کرسی بخوابیم خیلی ضایعه میشه که بخواد مامانو انگولک کنه . داستان ما از اینجا شروع میشه یا شد که یکی از این شبا که بابا خونه نبود فری و آتنا تصمیم می گیرن شبو بیان و خونه ما بخوابن . زیر کرسی . کرسی خونه ما هم برقی بود . از اون کرسی برقیهایی که بگم مال بیست و پنج یا سی سال پیش بود و هنوز قدرتمندانه کار می کرد اغراق نگفتم . ژاپنی اصل نه مثل حالا که دولت مردان و صنعتکاران و تجار آشغال چینی جنسای آشغالشونو می فرستن طرف ما ودشمنان دوست نما هم تحویل ما میدن . این کرسی به طور اتومات خاموش و روشن می شد . یعنی هر ده دقیقه یا یکربع در میون . هر یک از چهار طرف کرسی یه تشک داشت . من و فری روبرو هم بودیم و مامان و آبجی هم روبروهم .یعنی هر مرد با دو تا زن همسایه بود و هر زن هم با دو تا مرد . فری و آتنا چون تازه عروس دوماد بودند مدام دنبال وقت و زمانی بودند که کی بتونن با هم خلوت کنن و از هم لذت ببرند . خیلی هم صبر و حوصله به خرج می دادند و برای یه فرصت پنج دقیقه ای گاهی ساعتها انتظار می کشیدند و تلاش می کردند . یکی از این شبها که زیر کرسی دراز کشیده بودیم من خوابم نمی برد و سرم تصادفا رفت زیر و اون نور نارنجی متمایل به قرمز یک فضای پر نوری رو در زیر کرسی به وجود می آورد . خواهرم و مادرم در دو طرف من خواب بودند . چشمم یه لحظه به مسیر آتنا خورد . دامنش بالا رفته بود و کون لختش که ظاهرا شورتی هم نداشت مشخص شده بود . من به احترام رابطه خواهر برادری سرمو یه لحظه گرفتم طرف دیگه .. ولی شیطون گولم زد و وادارم کردیه دفعه دیگه هم نگاش کنم . هر دفعه به خودم می گفتم که این آخرین باره .. چه کونی داشت این آتنا و من نمی دونستم . زیر نور قر مز کرسی برای یه جوون مجردی مثل من اونم در یه حالت شاعرانه و هوس انگیز,  دیگه طوری منو وسوسه کرده بود که خودمو دمر کرده به زمین می مالیدم و کیرمو به تشک فشار می دادم . ساعت حدود دو نیمه شب بود . یه لحظه حس کردم که دست فری رفته طرف کون آتنا . خواهرم اعتراضی نکرد . خب شوهرش بود . تازه من هنوز نمی دونستم که اون بیداره یا نه . آتنا خودشو به سمت چپ طرف شوهرش کشید و کونشو قمبل کرد و تا جایی که می تونست بهش نزدیک شد . فری هم دستشو گذاشت وسط دو تا قاچ زنش و آتنا هم از هوس با لای پا و نیروی دو پای خودش دست فری رو اون وسط نگه داشته و محکم کوس خودشو و دست شوهرشو به زمین یا همون تشک فشار می داد . بعدشم با حرکتایی که به کون و کوسش می داد نشون می داد که چقدر هوس داره . خودمو زده بودم به خواب و با گوشه چشم اونا رو زیر نظر داشتم . جذابیت و درشتی و هوس انگیز بودن کون آتنا در زیر نور نارنجی متمایل به قر مز کرسی نمود بیشتری پیدا کرده بود .. فری شجاع تر شده خودشو به همسرش نزدیک تر کرد . یه دستشو گذاشت رو کون آتنا و انگشتای یه دست دیگه اشو از طرف کون به کوس زنش رسوند و ظاهرا دو سه انگشتشو به سرعت وارد کوس خواهرم کرد و درش می آورد و آتنا خیلی خیلی آروم ناله می کرد و نمی دونست هوس خودشو چطور خالی کنه . فری هم با اوف گفتناش نمی تونست به اون چیزی که می خواد برسه . فری انگشتاشو از کوس آبجی نازم بیرون کشید ه این بار دستشو روی روی کوس زنش کشید .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

12 نظرات:

ناشناس گفت...

ممنونم.زیباست ایرانی.خسته نباشی(نادر)

ar@sh گفت...

salam irani jan.bazam az on dastan haye ziba va dust dashtani.
Dorod bar pesarane aryaee

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز؛من همون کسی هستم که ازت تقاضای داست حال غیر علنی رو کرده بودم؛ممنون که به خواستم توجه کردی و جوابمو دادی منظور من از حال غیر علنی این بود که به قول آقا نیما خودشون بخوان اما به رو هم دیگه نیارن ؛حالا اولش رو لباس باشه؛و خیلی بیشتر می خوام تو حموم و کلا تو آب به بچسبونن حالا آخراش دیگه مثلا لخت به هم بچسبن اما سکس نکنن دیگه خودت استادی؛خیلی ممنون از آقا نیما که خیلی از چیزهایی رو که می خواستم بگمو گفتن حالا آخرشم سکس باشه؛مثلا مثل داستان من و زن عمو و مامان باشه که مادره می خواست کیر پسره رو ببینه و برعکس و هر دو حال کردن بعدم رفتن تو حموم و استخر؛خیلی خیلی ممنون و لطفا طولانی باشه

جيبر گفت...

ايراني جان ادامه داستان فقط مال تو را كي ميذاري

ایرانی گفت...

نادر جان و آرش عزیز و آشنای گرامی از پیامهای داغتون ممنونم .این داستانی که من نوشتم ظاهرا با این توضیحات مجددی که دادی حدود پنجاه در صد شبیه اون چیزی شد که می خواستی و من ظاهرا باید ادامه اش بدم و در قسمت دوم حداقل تا هشتاد درصد شبیهش در بیارم .مثلا در همین پیام در سطر چهارم گفتی سکس نکنن ولی در سطر ششم گفتی آخرشم سکس باشه که به نظر من پس از این همه مقدمه چینی اگه آخرشم سکس باشه بدک نیست .همون جوری که خواستی ادامه اش میدم بایه سکسک کاروتموم می کنم .یه داستان درمورد زن عمو و مامان هم دارم که که فکر کنم بر نامه اش جدا جدا باشه که انتشار اون میشه برای هفته های بعد .درود بر نژاد پاک آریا ومردان اصیل ایران زمین .گرامی باد یاد کوروش کبیر که اواز هر مسلمانی مسلمان تر بود .بزرگترین گناه او این بود که اسلام در زمان او ظهور نکرده بود .با این حال شیطان صفتان به او و اندیشه های فرشته گونه اش حسادت می کنند .سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام و شهادت امام حسن مجتنبی (ع )بر همه مسلمین و آزادیخواهان تسلیت باد ...ایرانی

ناشناس گفت...

بازم منم از کلماتی که بالا استفاده کردم معذرت می خوام فقط می خواستم بگم اگه داستان اینجوری باشه که پسره پدر نداشته باشه مادره هم آدم هاتی باشه و تو خو نه راحت بگرده و پسره از این رو میره تو فکر اینکه مادرشو به راه بیاره وباهاش حال کنه واسه همین سعی میکنه غیر مستقیم و مستقیم چیزشو مثلا تو خونه؛تو حموم یا استخر یه جوری به مادرش نشون بده مادره هم همین کارو بکنه و به حالات غیر مستقیم از پسره بخواد چیزشو نشون بده می خوام تو قالب داستان من و زن عمو و مامان باشه خیلی داستان قشنگیه مخصوصا اون جاهایی که مادره چیز بچشو میبینه؛اگه از این داستانا سراغ داری بهم بگو ؛متشکر

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست خوب آشنا .من داستان مادر فداکار بررا مبنای تقاضای یکی از دوستان که ازم خواسته بود داستانی بنویسم بر اساس این که یه مادر واسطه ای میشه برای سکس پسرش با خاله زن عمو زن دایی و....نوشتم .حالا من هم به سلیقه خودم بعد از گذشت چند قسمت و این که کار پسره با بقیه تموم شد می خوام مادر و پسره رو هم یه طوری جورشون کنم وداستانو تموم کنم .این در مورد داستان مادر فداکار .اما در مورد داستان حال غیر علنی و نهایتا به فینال رسیدن من تا حالا 6 قسمتشو نوشتم(به اسم چشم پوشی ) که در قسمت هفتم تمومش می کنم .شاید شصت هفتاد در صد شبیه اون چیزایی شده باشه که چندین بار بیان شده .اینم به خاطر این که از اولش دقیق گفته نشده و منم عجولانه اونو نوشتم .قسمت اولش یه خورده با رعایت بعضی کلمات بوده و از قسمت دوم به بعد هر قسمتو نسبت به قسمت قبل تیز تر ش کرده و از کلمات مستقیم سکسی و عملیات ان هم پس از کش و قوس های زیاد استفاده کرده ام .در هر حال من در خدمت شما هستم .اگرم اون جوری که خواستید نشد حتما در آینده جبران می کنم دیگه نه فرصت دستکاری هست و نه زمینه اش که اگه بخوام این کارو بکنم یکی دیگه بنویسم بهتره .با توجه به این که در عید نوروز ممکنه فرصت کم بیارم مجبورم از همین الان طوری بر نامه ریزی کنم و ذخیره های آپ شده رو بالا ببرم که برای اون روز ها فقط با یک کلیک داستانو منتشر کنم .در نتیجه از این به بعد در خواست دوستان عزیزم میشه بعد از نوروز .بر خلاف بقیه که روز تعطیل فرصتشون زیاد میشه من روز تعطیل خیلی کم فر صت تر میشم چون دور و برم شلوغ میشه .داستانهای نیمه کاره و تایپ و آپدیت اونها برای اون روز هایعنی عید طوریه که از همین حالا باید خودمو چند قدم جلو بندازم .همه شما را دوست داشته در خدمت همه تان هستم و به خاطر همه شما می نویسم و درخواستهای تک تک شما برایم مهم و با ارزش می باشد امیدوارم که شما هم متوجه این علاقه باشید .دوستتان دارم ..ایرانی

ایرانی گفت...

جبیر جان از داستان فقط مال تو فقط یک قسمت باقیمونده یعنی همون قسمت ششم که در یکشنبه آینده منتشر میشه ...ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی جان وحشتناک ممنون؛شرمنده اگه این همه حرف زدم فقط برای بهتر شدن داستان بود بازم ازت ممنونم شدید

ایرانی گفت...

آشنای خوب و گل و عزیز و مهربان! دشمنت شرمنده باشه این مطالب برای شماست دیگه .حالا کم و کاستیها رو به بزرگواری خودتو ن ببخشین و منم امیدوارم در فرصتهای بهتر و بیشتر, بهتر و بیشتر بتونم در خدمت شما و خواسته های به جایتان باشم .دوستتان دارم ..ایرانی

matin گفت...

باید داستان خیلی زیبای باشه

ایرانی گفت...

در ادامه داغ تر میشه متین جان .موفق باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر