ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

حرف , حرف بابا 12

بابا یه جوری کوس منو می خورد که از تاب و توان افتاده بودم . وسط بدنم و کوسم داغ کرده بود . می خواستم جیغ بزنم و دنیا رو خبر دار کنم که دارم کیف می کنم . و این بابامه که داره به من حال میده . انگار اون لحظه از هیچی هراس نداشتم -عزیزم شیدا جونم یواشتر دلم نمباد تورو این قدر اذیت کنم وکف دستمو رو دهنت فشار بدم . دختر خوشگله من نباید اذیت شه -بابا حرف می زنی چرا کوسمو بخور لب و دهنتو از روش نگیر من میخوام . زود باش . کوس کوچولوی من رفته بود تو دهن بابا جونم و انگاری داشت آب می شد . دستای کوچیکمو فرو کرده بودم لای موهای بابا و نوازشش می کردم و هر چند لحظه یک بار سرشو به کوسم فشار می دادم . بابا وقتی چوچوله هامو تو دهنش میک می زد طوری می شدم که حس می کردم دوطرف و بالای کوسم که تو دهن بابا جونمه مث یه یخ داغیه که داره آب میشه . واسه یه دقیقه همچین حالتی پیداکردم . اون یخ  داغ داشت آب می شد . کوسم مث یه کره داشت تو دهن بابا شهریارم آب می شد . اون لحظه که این حسو داشتم فهمیدم که رفتم اون بالابالاها بالای قله .. همون جایی که بابا صحبتشو می کرد . همونجایی که ازش به عنوان یه اوج یاد می کرد . این بار جیغ نکشیدم فریاد نزدم ولی موهای پدر جونو تا می تونستم از ریشه فشارش دادم . بمیرم براش هیچی نمی گفت با این که به اوج رسیده بودم ولی هنگام پایین اومدن از بلندی بازم کیف می کردم -بابا حالا آروم تر بخور . رسیدم به همونجایی که تو می گفتی . همون جایی که بهترین لذتو واسه یه زن داره . همونجایی که وقتی یه خانوم بهش برسه دیگه هیچی نمی خواد و همیشه خوشحاله .. این حرفای گنده تر از دهنمو بابا جونم بهم یاد داده بود . منم از این که اونو تکرارش کنم لذت می بردم . چند دقیقه ای  خودمو انداختم تو بغل بابا . سرمو گذاشتم رو سینه اش و باهاش درددل کردم -بابا تو هنوز نمی خوای بذاری تو کوسم ؟/؟ درسته به اوج رسیدم ولی دلم میخواد کیرت بره تو کوسم ببینم چه حالی بهم دست میده -دختر مگه تو عرب شدی . تازه الان تو قبایل بدوی و عقب افتاده و بیابون نشینهاش دختر تو سن تو کوس نمیده که تو الف بچه اونم به بابات میخوای بدی -بابا از این حرفا نزن که ازت دلخور میشم . اولا که من بچه نیستم وواسه خودم خانومی شدم در ثانی این همه دختر تو دنیا مگه از اول بچگیشون این جوری خودشونو لخت تو بغل باباشون میذارن ؟/؟بهم عادت دادی و خوش به حالم کردی حالا بیشتر از این نمیخوای بدی ؟/؟ -دختر م عزیز دلم چه جوری حالیت کنم . می دونستم تا حدودی که چه عرض کنم همش حق باباباست ولی انتظار داشتم یه جوری مسئله رو حل و فصلش کنه . کوسم انتظار داشت . اونم شده بود بلای جونم . اونم کیر می خواست همش با خودم ور می رفتم .. کیر بابا جونو گرفتم تو دستام واسش ساک زدم . دوباره رگهای کیرش متورم شده بود . سرخ و سفید . خیلی خوشم میومد و داغ داغ بود . وقتی تو دهنم جاش می دادم و میکش می زدم حال می کردم از این که کیر بابا جونو شقش کرده اونو به هوس آوردم .-شیدا جون آههههههه دوباره آبم داره جمع میشه . قربون دستات اون دستای دخترونه و ناز و لطیفت برم . عزیز دلم . شیدای من هستی من . همه چیز من . اوخخخخخ نه . کیر بابا رو که می خوردم بازم مث بیشتر وقتا یه دستمو گذاشته بودم رو سینه اش و با موهای سینه پدر خوشگلم ور می رفتم . خیلی از حالت این قسمت از موهای بدنش خوشم میومد . موهای سفیدوکه خیلی کم بود واسش می کندم . کی میشه این دهنم گنده تر شه و منم تپل تر شم تا بیشتر کیر بابا رو بفرستم توی دهنم وبهتر واسش ساک بزنم . این بار آخرای کار قبل از این که بابا جون بی طاقت بی طاقت بشه واسش ساک درجا زدم . چهار پنج سانت بالای کیرشو که کله اش هم جزو اونا بود گذاشتم تو دهنم و با همون کله اش یه دفعه همه رو به سرعت میک می زدم . این قدر با ظرافت وسریع این کارو انجام می دادم که بابا از هوس به خودش می پیچید . یهو دیدم به خودش لرزید و یه آه بلندی کشید و یه جانی گفت و فرت و فرت و فرت تو دهنم خالی کرد . حالا دیگه خوردن آب کیر بابا بهم مزه می داد . وقتی بیشتر بهم مزه می داد که می دونستم اونم با این کار من احساس لذت بیشتری می کنه . حالا پدر جونم بیحال و بیحس شده بود وخودشو انداخته بود رو تخت . می دونست اگه بخواد سنگینی خودشو بندازه رو من , دخترش خسته میشه و نفسش می گیره . بازم سرمو گذاشتم رو دل بابا .  واسش حرف زدم . می دونستم خوشش میاد .-بابای نازم تو رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم . از همه گلها از همه آدمها از مامان جونم بیشتر دوستت دارم . خودمو واسش لوس می کردم . از نوک پاش تا موهای سرشو غرق بوسه می کردم . وقتی به این فکر می افتادم که خانومای دیگه از این کارا باباباجونم می کنن حرصم می گرفت . راستش من هنوز چیزی ندیده بودم واثری از این کارها به چشمم نخورده بود که اگه می دیدم و متوجه می شدم روز گار بابارو سیاه می کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

11 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی خسته نباشی.راستش اگه دقت کرده باشی من راجع به این سریال کمتر نظر دادم علتش اینه که به نظرم میرسه که کمی داره تکراری میشه.البته بهت حق میدم که یک تنه وقتی بخوای چنین حجمی از کار رو به دوش بکشی نمیشه انتظار کار بینقص رو داشت اما خب منم احساس کردم انتقادام ناراحتت نمیکنه!(نادر)

دلفین گفت...

سلام ایرانی عزیز خودم دیگه موندم چی بگم

ایرانی گفت...

نادر جان و دلفین عزیزم ممنونم از پیامهای دلنشین و سازنده تون .نادر جان شاید تا حدودی فقط تا حدودی حق داشته باشی که از یکی دو قسمت دیگه یه خورده متحول ترش می کنم .البته داستان مامان آمپولی من شاید یک نواخت تر به نظر برسه که واسه اونم باید یه کاری بکنم و اونو بیشتر به خاطر طرفداران لز که نظری هم نمیدن نگه داشتم .خندان باشید ..ایرانی

دلفین گفت...

سلام ایرانی عزیز خودم تو مادر فداکار3 برات پیام گذاشتم نخوندیش تاز خودتو عصبانی نکن برای این ادما تازه اینا اگه عرضه داشتن خودشون داستان مینوشتن نه اینکه برن داستان ازیجا دیگه بدزدن

ali_t4nh4 گفت...

سلام مثل هميشه عالي بود.
ممنون ايشا الله تا عمر داري زنده باشي(فقط براي خنده)

ایرانی گفت...

دلفین جان عزیزم اتفاقا پیامت در مادر فداکار 3 رو هم خونده و به آن پاسخ دادم .متشکرم ازت که این روزا دوستانی مثل تو به این سایت گرمی و حرارت دیگه ای بخشیدن .سربلند باشی

ایرانی گفت...

سلام به علی آقای گل و دوستنی و شوخ . ولی اگه واقعیتشو بخواهیم وقتی که به دنیا بیاییم هیچوقت نمی میریم .ما همیشه زنده هستیم .چه بمیریم چه زنده باشیم .چه به بهشت بریم و چه به جهنم .ما محکومین به زندگی هستیم و خدا کنه زندگی ما طوری باشه که در زندان زندگی احساس آزادی و آزادگی کنیم .علی جان شاد باشی و خندان و حکیمانه زندگی کنی ..ایرانی

matin گفت...

خیلی عالی مرسی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم متین جان .خوش و خرم باشی ...ایرانی

Unknown گفت...

ببخشید ی سوال داشتم ایا این داستانتون واقعیه یا از خودت در اوردی؟

ایرانی گفت...

با درود ..نه این داستان واقعیت نداره ..خودم نوشتم یعنی خیالیه .. البته بعضی از داستانهام بر مبنای واقعیت بوده ولی خیلی کم .. درود بر شما ... ایرانی

 

ابزار وبمستر