ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 47

پنجشنبه بعد از ظهری که روز عزای من و عروسی ندا بود رسیده بود . هنوز باورم نمی شد که مرغ از قفس پریده باشه . همش به این فکر می کردم که حتما یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه . ندایی که اون جوری می گفت من هیچوقت با پسر عموم ازدواج نمی کنم چطور شد که یک شبه تن به این کار داد . باور کردنش خیلی سخت بود . من تا با چشای خودم نمی دیدم یه خورده جای ناباوری داشت .. این مادرم هم نمیذاشت از خونه دررم . می ترسید برم بیرون و سر خودم یه بلایی بیارم . غروب پنجشنبه بود . خودمو زدم به خواب . اون بنده خدا هم گرفت خوابید . یه دوچرخه سوپر دولوکس هم خریده بودم که فاصله دو کیلومتری خونه ما و ندا رو می شد ده دقیقه ای باهاش رفت . خیلی آروم و بیصدا از منزل خارج شدم . موبایلمم خاموش کردم . تمام خیابونو با استرس می رفتم . ای خدا میشه همه اینا توهم و شوخی باشه و من ببینم که از عروسی خبری نیست .؟/؟میشه ؟/؟نه خدای من به یک صد متری خونه که رسیدم هیاهو و همهمه و بوق ماشینها و صدای آهنگ و ترانه و ساز و جاز و آواز و پارک انواع ماشین های مدل بالایی که از تهرون اومده بود . پس اون درست می گفت . ندای من این پرنده عشق من از بوم و آشیانه عشقش در حال پر کشیدن بود . کبوتر من بی من می خواست بپره . هر چی می خواستم اونو محکوم کنم و ببندمش به فحش و ناسزا دیدم که باید خودمو ببندم به فحش . صدای ساز و آواز و عروسی و مجلس با شکوه .. یه گوشه ای مخفی شدم و سرمو گرفتم رو به دیوار تا کسی منو نبینه . خدای من . ماشین نعیمو گل بسته بودند . با حسرت به صحنه نگاه می کردم . خدایا نخواستی که من و اون به هم برسیم . بازم خدا رو شکر که بینایی اشو بهش بر گردوندی . شاید قسمت این نبوده . شاید یه روزی بفهمه که این طوری خوشبخت تره . تصمیم گرفتم که منم زندگی و سر نوشت و در واقع غمنامه خودمو بنویسم تا درس عبرتی بشه برای بقیه عشاق . شاید اشتباه منو انجام ندن و به اونی که میخوان برسن . بد دردیه تحمل حسرت . با یه اشتباه همه چی عوض میشه . آدم از زندگی به مرگ می رسه . کاش این قدر به ناصر خان و مهر پدری اهمیت نمی دادم . این پدره واقعا دخترشو دوست داره ؟/؟گاهی وقتا به عقلش شک می کنم . نعیمو دیدم که خیلی خوش تیپ کرده بود . یه کت و شلوار مشکی براق با یه کراوات قرمز و خیلی شیک و یه پیرهن سفید زیر کت که خوش تیپی اونو بیشتر نشون می داد . سوار ماشینش شد و به طرف بیرون کوچه راه افتاد . حتما می خواست بره دنبال ندا و آرایشگاه . پشت به جمعیت و خونه ندا و رو به دیوار مردم اشک می ریختم ... بیچاره بد بخت ! تو با این دوچرخه ات می خواستی بری آرایشگاه ندا رو بیاری ؟/؟واقعا دیوونه ای . خواب دیدی خیر باشه . بالا می رفتی پایین میومدی این دختره مال تو نبود . پس واسه چیزی که مال تو نبود این قدر حرص نخور . حالا یه مدتی جوگیر شده عاشقت شده بود . فکر می کرد عاشقت شده نوید . مثل آدمای مست و گیج تمام خیابونو تلو تلو می خوردم . نیمساعت بود یکساعت بود همین طور آروم آروم و لاک پشتی و پای پیاده می رفتم . یهو یه ماشین عین بختک از سر پیچ اومد جلوم . خدای من ماشین نعیم بود . فرمونشو گرفت سمت راست تا به من نزنه وای ندا رو از پشت دیدم . لباس قشنگ عروس توی تنش از پشت اونو مثل ملکه ها کرده بود . واسه یه لحظه تر مز زد . نمی خواستم چهره زیبا و میکاپ شده ندا رو ببینم . چهره ای که یه زمانی غرق بوسه اش می کردم وحالا باید در اختیار یکی دیگه باشه . سوار دوچرخه ام شدم -نوید نوید وایسا نرو نوید نوییییییید -دختره دیوونه حقه باز بیوفا . توخیال خودم داشتم بهش پرخاش می کردم . رفتی شوهر کردی حالا که منو دیدی دوباره فیلت یاد هندوستان کرد؟/؟نامردی تو مرام ما نیست . تو حالا دیگه یه زن شوهر داری . هر چی باشه دیگه به اون تعهد داری . من نمی تونم پست و نامرد باشم . حالا دیگه فایده ای نداره حتی اگه بخوای عقدو هم بهم بزنی . شایدم همچین خیالی نداشتی و می خواستی منو به عروسی خودت دعوت کنی شایدم می خواستی دختر عمه اتو واسم جورش کنی . همون دختره لوس ننر از خود راضی که به درد همین نعیم لوس تر از خودش می خورد . ندا خدا به همراهت ! دست علی یارت ! خوشبخت باشی . مثل دیوونه ها کوچه پس کوچه ها رو می رفتم . ترسیده بودم نکنه این بنزه واسه تفریح و خندیدن به من بیاد دنبالم . چون می دونم نعیم خیلی دوست داشت حالمو بگیره و بالاخره شکستم داده بود . هر پنج دقیقه در میون واسه ندا آرزوی خوشبختی می کردم و ادعا می کردم که خیلی خوشحالم ولی یه گوشه  ترمز می زدم و می ایستادم و اشک می ریختم . حتی اون موقعی هم که بنز نعیم سر پیچ جلوم پیچیده بود در حال گریستن بودم . یه بنده خدایی واسم تعریف می کرد که اونم یه دختره رو دوست داشته و دختره هم اونو می خواسته و قرار بود با هم ازدواج کنن معلوم نبود چی شده که دختره به یکی از خواستگاراش پاسخ مثبت میده و میره . اون بنده خدا میگه یک هفته تمام زجر کشیده و غم و غصه خورده و پس از یک هفته حالش خوب شده .. به نظر من هر دو تاشون گیج بودند . یعنی میشه منم گیج باشم ؟/؟البته اگه گیج نبودم که به این راحتی اونو از دست نمی دادم . چند صد متری بود تا به خونه برسم . رفتم و لب رود بابل نشستم . رو همون نیمکتی که من و ندا روش می نشستیم . دو تا دختر اونجا نشسته بودند و منم با کمال پررویی رفتم کنارشون نشسنم . یکیشون به من متلک انداخت -چه پررو انگاری از پشت کوه اومده . اونقدر اونجا نشستم تا این دونفر رو از رو بردم و در تنهایی خودم تا می تونستم سیر سیر گریه کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانیه عزیز امیدوارم هرروزت بهتراز دیروزت باشد واقعا عالی بود داستانت داداش تو قسمت های قبل گفته بودی که ندا نوید رو ندیده پس چه جوری وقتی از ماشین اونو دید شناخت و انو صدا زد؟
فرزاد.ص

ایرانی گفت...

فرزاد جان به تمام این مسائل فکر کرده وآن را در نظر گرفته ام در قسمتهای بعدی این ابهام با اشاره به جریان رقع خواهد شد .اصلا همین الان میگم .درسته که ندا نوید رو ندیده ولی اونایی که تو ماشین بودند که قبلا دیده بودنش .وقتی که ماشین و نوید رودرروی هم قرار گرفتند ونزدیک بود تصادف شه صدای یکی دیگه که اونو می شناخت در اومد و همین یک اشاره واسه عاقل (ندا)کافی بود .متشکرم از زحمتی که واسه ارسال پیام کشیدی .دستت درد نکنه ..ایرانی

 

ابزار وبمستر