ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 58

اگه هم پدر و مادری داشته باشن اونا رو به امون خدا ول کردن . دوتا قدم خیر بگیریم از گرسنگی نمی میریم شاید خدا هم به ما نظری بندازه و خیلی از مشکلات ما رو حل کنه . من که به توقع حاجت گرفتن این کارا رو نمی کنم . اگه خدای نخواسته تو جای اونا بودی چی دوست داشتی ؟/؟دوست نداشتی که یکی دیگه دوستت داشته باشه ؟/؟کمکت کنه ؟/؟بهت اهمیت بده ؟/؟یک لحظه زد به کله ام و گفتم اگه من معلول بودم منو دوست داشتی ؟/؟چی گفتی ؟/؟منظورتو نفهمیدم .-هیچی کوروش همون بهتر که نفهمیدی . در این مدتی که با اون بودم چند بار اونم خیلی شانسکی تونسته بودم به چشاش خیره شم . هیچ خبری نبود نه عشقی نه احساسی و نه هوسی .  البته احساس همکار و یک دوست خوب بودن را در وجودش می دیدم . صداقت کاری و پاکی و نجابت . من تشنه هوس بوده و برای یک بار هم که شده می خواستم خودمو تسلیمش کنم . اما بدون این که احساس و خواسته منو درک کنه مرو از خودش می روند و من جرات اینو نداشتم که بهش بگم هوس هماغوشی با اونو دارم . هنوز کار کنان جدید رسمی نشده بودند .-ببین فرشته (جونشو به خاطر این حذف کرده بود که نمی خواست زیاد باهام جیک نشون بده و خانمشو هم به این دلیل نمی گفت که من ازش خواسته بودم )اگه ما رسمی شیم اونوقت میشه پس از مدتی یه وام سنگینی بگیریم ؟/؟-فکر کردی اینجا بانکه ؟/؟راستی یادم رفت بهت بگم شاید خبر داشته باشی همکارا با هم یه صندوق تشکیل دادن هر ماهه قراره یه پولی بذارن و برای امور ضروری وام بگیرن . الان همه چی قاطی شده یه سری رفتند و پولشونو بردن . یه سری کارمند جدید اومده . خود شرکت هم شاید بعدا یه کاری بکنه ولی ما کارمندا باید هوای همو داشته باشیم و به داد هم برسیم -یعنی اون وقت هرکی نوبتش نباشه ولی کارش یا مشکلش خیلی ضروری باشه می تونه بدون نوبت وام بگیره ؟/؟-چرا که نه خودم کمکت می کنم -چه طوری ؟/؟نکنه با صاحب فروشگاه فامیلی ؟/؟-نه بابا من اگه فامیلش بودم اینجا نمی نشستم که . چند روزی بود که حتی نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم . یه جورایی فهمیده بودم که مادر و خواهرش و و خواهر زاده اش خیلی ازم خوششون اومده و دوست دارن که همسر بعدی کوروش باشم . راستش اصلا به این چیزا فکر نمی کردم . من فقط سکس می خواستم کوسم که به خارش افتاده بود . این مسائلو عاطفه سوتی داده بود که همه دوس دارن من زن کوروش بشم . چون به نظر اونا خیلی مهربون و خوشگل و بی شیله پیله بودم خیلی هم به من احترام میذاشتن .   یه بار عاطفه در حالی که با دستای کوچک دخترانه اش تن و لباسمو می تکوند گفت خاله جون تو که خاکی نیستی پس چرا مامان همش میگه تو خاکی هستی ؟/؟بغلش کردم و بوسیدمش . کاش آدم همش بچه باشه ولی یواش یواش وقتش رسیده بود که بالغ بشه . من دیگه تصمیم خودمو گرفته بودم یا زنگی زنگ یا رومی روم . کوروش که دیگه نمی تونه خواجه باشه باید هر طوری شده خودمو بهش بچسبونم . یا پیشم می خوابه یا ردم می کنه که در حالت دوم می دونم چیکارش کنم . کوروش در دل همه جا کرده بود و از زن و مرد همه دوستش داشتند . من و اون مسئولیت ثبت و کنترل ورود و خروج کالا به انبار های شرکت یا فروشگاه بودیم و علاوه بر آن  کل کامپیوتر های فروشگاه و بر نامه ریزی هاش در اختیار او بود . هر وقت به مشکلی بر می خوردیم سه سوته حلش می کرد . دیگه مثل سابق نمی تونست کنارم بشینه و از این بابت حسادت زیادی می کردم . چند روز دیگه هم دندون رو جیگر گذاشتم تا این که دوباره به جمعه رسیده و اونو با ترفند خاص به خونه ام دعوتش کردم . می خواستم واسه ناهار داشته باشمش و بعد هم هر بلایی که دلم میخواد سرش بیارم . اون روز خیلی دلهره داشتم . خیلی بیشتر از روزی که می خواستم از دواج کنم . بیشتر از روزی که داشتم طلاق می گرفتم حتی بیشتر از لحظاتی که می خواستم تسلیم پدرم بشم . وقتی که درو به روی کوروش عزیزم باز کردم و اونو با یه جعبه شیرینی دیدم کلی تعجب کردم اولین باری نبود که پاشو به خونه ام میذاشت ولی اولین دفعه ای بود که می خواست چند ساعتی بمونه . دستمو به طرفش دراز کردم و اونم دستمو فشرد . حداقل در این زمینه دیگه عقب افتاده نبود . چون چند سالیه که زن و مردای کلاس بالا به خصوص اگه فامیل باشن وقتی همدیگه رو ببینن به هم دست میدن و محرم و نامحرم دیگه نداریم . براش یه قورمه سبزی و قیمه خوشمزه درست کرده بودم . خودم زیاد نخوردم . نمی خواستم شکمم سنگین شه و اگه مشغول کاری شدم حالم بهم بخوره . پس از ناهار از هر دری حرف زدیم . مثلا قرار بود که بعد از ظهر با هم بریم یه دوری بزنیم . خیلی به خودم رسیده بودم . استرس داشت دیوونه ام می کرد . حتی یادم رفته بود که می تونم فکرشو بخونم . برای اولین بار با دامنی که کمی از زانوم بالاتر بود و بدون جوراب در کنارش بودم . با بلوزی که نیمی از سینه هامو نشون می داد و موهایی بدون روسری با عطر هوس انگیزی که حتی هوس منو هم زیاد کرده بود ولی این خواجه اصلا توجهی به من نداشت . دوست داشتم بیاد روی تخت و کنار من بخوابه . چیزی بهش نگفتم ولی خودش پیشدستی کرده بود و گفت که روی زمین و توی هال می خوابه . چند دقیقه دیگه هم گذشت . من روی تخت تلپ بودم در حالی که جز یک شورت و سوتین چیز دیگه ای تنم نبود . سرمو گذاشته بودم وسط زانو هام و به اصطلاح زانوی غم در بغل گرفته بودم . به خودم نهیب زده و گفتم دختر تو که این قدر ترسو نبودی بهتره قبل از این که صدای خرناسش مث پیر مردا بره هوا صداش کنی -کوروش یه دقیقه بیا کارت دارم روی تخت دراز کشیده و منتظرش شدم . وقتی که وارد شد و منو نیمه لخت روی تخت دید سرشو اونور کرد -کوروش ادای مردای عصر حجری رو در نیار این قدر امل نباش از چی می ترسی من دوستت دارم عاشقتم بیا می دونم تو هم دلت میخواد بیا اینجا کنار خودم بخواب . می دونم تو هم دوستم داری (واسه خودم کلاس میذاشتم )نترس این اولین تجربه ما نیست ما که دیگه بچه نیستیم -متاسفم فرشته . فکر می کردم که تو یکی درکم می کنی . فکر می کردم که اگه یه روزی بتونم عاشق زنی بشم و یکی رو دوس داشته باشم یه آدمی مث تو می تونه باشه . افسوس تو هم مثل بقیه ای . ممنونم واسه ناهارت ممنون . اینو گفت و رفت در بره که من به طرفش دویده و با آنچنان نیرویی بهش فشار آوردم که صورتش روبروی من قرار گرفت . این بار خیلی راحت تونستم حرفای دلشو از تو چشاش بخونم با این که نیمه لخت  بودم ولی می تونستم اون تراژدی و اون درامی رو که برام نوشته بود تو نگاش بخونم حتی اگه این قدرت خارق العاده رو هم نداشتم می تونستم بفهمم که با نگاش داره به من چی میگه . داشت می گفت تو یک هرزه ای . یک آشغال کثیف . فاحشه ای هستی که به دنبال شکار مردایی . نه تو هیچ وقت نمی تونی عشق من بشی . همون طوری که هیچوقت عاشقم نبودی .  تو فقط اسیر هوسی . دیگه فریب هوسو نمی خورم . دیگه عشقو با هوس اشتباه نمی گیرم . یه بار گول خوردم برای هفت پشتم بسه . فکر می کردم تو با بقیه فرق می کنی . فکر می کردم شاید گمشده امو پیدا کرده باشم .. این بار کوروش خشکش زده بود و فکر کنم اگه تکونش نمی دادم تا یه ساعت دیگه از چشاش و با نگاش می تونستم یک رمان بنویسم . هر چی بهش چسبیدم که نذارم بره هر چی ازش معذرت خواستم به گوشش نرفت که نرفت آخر خیلی بیرحمانه هلم داد و به زمین پرتم کرد تا از دستم خلاص شه و مرا با چشمانی اشکبار به حال خود رها کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ناشناس گفت...

الان وقتشه که با زن همسایشوون اختلاط کنه و یه سکس لز داشته باشه

ایرانی گفت...

سلام به آشنای خوبم .تا قسمتهای آخر در چند مورد تماشاچیه و بعدش ....سپاس از پیامت .موفق باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام عالی بود فرزاد.ص

ایرانی گفت...

متشکرم فرزاد جان .محبت کردی ..ایرانی

matin گفت...

عجب داستانی شده این ولی خیلی طولانی شده مرسی

ایرانی گفت...

یه خورده حجم کم انتشار و یه خورده هم گستردگی مطالب و وقایع اون به خصوص در قسمتهای بعدی طولانی شدن داستان رو تو جیه می کنه .کمی صبر کنی خیلی متنوع تر میشه ولی خب احساس و عشق همراه باسکس ..درود به تو متین مهربان وصبورم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر