ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عجب بله برونی ! 10

اصلا لباسا مون معلوم نبود کجا پخش و پلا شده . فقط شورتمونو پامون کردیم . -افسون جون دیگه فایده ای نداره . باید از این در بریم بیرون . یه وقتی دیدی یکیشون سکته کرد مرد . اون وقت دیگه بله برون بی بله برون .. -زبونتو گاز بگیر افشین . من اصلا دوست ندارم همچین اتفاقی بیفته . خدا نکنه این طور شه . در اتاقو باز کردیم .. نمی دونم چرا اونا پخش و پلا نشده بودن . حس کردم که اونا هم به این عقیده رسیدن که جنگ اول به از صلح اخر . آخه از قرار معلوم باید سکس خانوادگی رو یه جای کار پیاده می کردند . و از این زمان وقت بهتری هم نبود . قبل از این که درو باز کنیم به افسون گفتم که سرت رو پایین بنداز و اولش چیزی نگو .. بالاخره یه بزرگتری گفتن یه کوچیکتری گفتن . یه ادبی گفتن یه احترامی گفتن . .. خلاصه  وقتی ما دو تا روبروی اون چهار تا قرار گرفتیم دیگه تا چند لحظه ای که فکر کنم یه چند دقیقه ای می شد ساکت بوده و  گاهی به هم و گاهی به زمین نگاه می کردیم . آخرش بابا افرود من به حرف اومد و گفت بچه ها از کی تا حالا اینجایین .. خب افسون که  نمی تونست چیزی بگه . یعنی جایی که مرد بود صلاح نبود که زن لب به سخن باز کنه اونم در یک همچه وضع بحرانی -پدر جون شما دیدین که ما از این در وارد شیم ؟/؟ این سوالی بود که باید مامان و عمو از ما می کردند چون اونا قبل از شما و زن عمو این جا تشریف داشتند .. -پسر شما حساب نمی کنین که قبل از از دواج این کارا بده ؟/؟ هر کاری وقت و زمانی داره ؟/؟ قرار بود که امشب مراسم داشته باشیم .. بد جوری به خودم فشار آوردم که جلو خنده امو بگیرم . نمی دونستم باید چیکار کنم که نخندم .  . چهار تا آدم لخت کنار ما وایساده بودند و داشتن با هم سکس ضربدری می کردند . دو تا داداش با دو تا خواهر .. اون وقت می خواستند به ما درس اخلاق  بدن . یه نگاهی به افسون انداختم که ببینم اون داره می خنده یا نه ؟/؟ .. عمو افراز : شما از همون اولش بودین ؟/؟ -پس به نظر شما ما از کی اومدیم . اگه می خواستیم وارد اتاق شیم باید از جلو چشای شما رد می شدیم . ما راستش فکر نمی کردیم شما تشریف بیارین و امر خیر داشته باشین . وگرنه به هیچ وجه دوست نداشتیم مزاحم شما شیم . پس این جور که معلومه همه چی رو دیدین .. -بله عمو جان از همون اولش به جای این که وصفشو بشنویم خودشو دیدیم .. دو تا خانوما ساکت بودن . نمی دونم اینا خجالت می کشیدن یا نه . عمو رو کرد به دخترش و گفت افسون جان تو این جور جلوی بابات  لختی و با این وضع به نظرت کار درستیه ؟/؟ .. افسون ساکت موند و چیزی نگفت ولی این بار دیگه من نتونستم جلو خنده هامو بگیرم . بعد از من عمو خندید و بعد هم پدرم . و بعدش اون سه تا زنی که اونجا بودند خندیدن رو شروع کردند . شکمامونو داشتیم و از خنده طوری ریسه می رفتیم که من یکی داشتم رو زمین ولو می شدم .. زن عمو یا خاله افسر رو کرد به من و گفت بچه ها ما فکر می کردیم خیلی پیشرفته و متمدن هستیم ولی شما دو تا دست ما رو از پشت بستین .  مامان افشید : راستش همیشه نگران بودم که اگه شما یه روز بفهمین چی میشه . نگرانی به جای خود این قصد رو هم داشتیم که بهتون بگیم . حالا که می بینیم شما خودتون  قبل از بله برون دست به کار شدین دیگه نمی دونم یا باید به خودمون آفرین بگیم  که همچین بچه هایی تر بیت کردیم یا به شما . حالا حس می کنم که میشه با اعصابی راحت سر به بالین گذاشت .. داشتم به این فکر می کردم که اونا چه طور دارن از عمل سکس ما میگن و این که گستاخانه این کار رو کردیم در حالی که خودشون با یکی دیگه غیر از همسرشون بودند . در همین لحظه خاله افسر چشمش افتاد به لاپای دخترش در حاشیه شورت ..-افسون تو چیکار کردی ؟/؟ تو دیگه دختر نیستی ؟/؟ این خشکیده های خون دیگه چیه . من نمی دونم تو چرا هنوز مراسمی انجام نشده صحبتا رو نکردیم خودتو وا دادی .. -مامان این حرفا چیه .. افسر شورت دخترشو تا زانو پایین کشید .. خون خشکیده بیشتری اون دور و بر مشاهده می شد . یه لبخندی گوشه لبای بابا مامانم نقش بسته بود . انگاری که از پل پیروزی رد شده و سر زمین دشمن رو فتح کرده باشند .. پدر با کف دستش زد به پشت من و گفت خب داش افشین می بینم که گل کاشتی فقط از این زنت خوب مراقبت کن که آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته .. با این که بابا شوخی کرده بود به پز قبای مادرزن و دخترش بر خورد .. -شوخی کردم خانوما .. اومد جلو و پیشونی عروسشو بوسید و گفت من خودم دختر ندارم و افسون جون هم برادر زاده امه هم دخترم میشه و هم عروسم .. من میگم چطوره اصلا مراسم بله برونو در همین جا انجام بدیم . یه سری صحبتایی هست که باید بشه . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر