ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 167

اولش من و اونی که دوست داشت مادر شوهرم شه تنها شدیم .. فقط دوست داشتم چرندیات این زنو گوش بدم و در دلم بهش بخندم . اون فکر کرده بود از اونجایی که من یک زن بیوه هستم خیلی راحت میشه ازم امتیاز گرفت . نمی دونم آیا مامان بابا بهش گفته بودن که وضع مالی من فوق العاده شده یا نه ؟/؟ هر چند اونا خودشون هم نیاز نداشتند . ولی بازم پر توقع بودند .  -نادیا جان تو هم مثل دخترم می مونی . من تعریف تو رو زیاد شنیدم . در هر حال زندگی دومته و می دونم که از زندگی اول خیلی تجربه ها داری .. اون با این حرفاش می خواست به من بگه که من قبلا شوهر داشتم .. در جواب بهش گفتم حق با شماست اکرم خانوم سر و کله زدن با بی تجریبه ها خیلی سخته . مثل این که بخوای معلم کلاس اول باشی .. اکرم دیگه یخ زده بود می خواست حرف بعدی رو بگه که دهنش وا مونده بود .. خلاصه معلوم نبود چه فکر دیگه ای توی سرشه که اونو وادارش کرده که همونجا بمونه و سماجت کنه ..  یک لحظه دیدم جلوی پای اکرم یه چیزی رو زمین افتاده . شبیه یه کاغذ دعای خط خطی شده بود که یه سری از این زنای معتقد به این چیزا میرن پیش دعا نویسان و می گیرن .. اونو بر داشتم .. شانس آوردم ندید . برای یه لحظه عذر خواهی کردم و رفتم آشپز خونه . کاغذ رو که دیدم به خطوط اجق وجقی بود که فکر کنم این زن می خواست منو جا دو کنه .. یه کاغذ دیگه هم چسبیده به اون کاغذ جلب توجه می کرد که روش به فارسی نوشته شده بود زبون فلانی بسته یاد زیون فلانی بسته باد .. اسم من و بابا مامانم هم روش نوشته شده بود . لعنت به شما از این چیزا چیه آوردین .. یا اینا همش حقه و کلکه که مرده شور شما خرافاتی ها رو بردن یا حقیقته که بازم خاک بر سرتون که با نیروی غیر طبیعی و دوپینگ قصد دارین حاکم بر وجود یک نفر دیگه بشین . اکرم می دونم چیکارت کنم ... با یه چای و شیرینی رفتم سراغش و گفتم اکرم خانوم یه مشکلی که هست و خونواده به شما چیزی نگفتن و من به شما میگم اینه که من از بچگی همزاد داشتم . این همزاد من از اون شیطونای خیلی هوس بازه .. ناقلا همیشه می خواد لختم کنه . عطرای منو می زنه . اصلا وقتی دستش به یکی بخوره طرف حس می کنه که منم که دارم لمسش می کنم . حس کردم که اکرم داره آب دهنشو به زور قورت میده -خب نادیا جان همزاد به همین میگن دیگه . ما که مسلمون هستیم به این چیزا اعتقاد داریم و باید که اعتقاد داشته باشیم . -منم موافقم . ما هم از یک خانواده مذهبی و با ایمان هستیم و من هم خیلی پای بند وظایف شرعی خودم هستم . قبلا هم که شوهر داشتم اون همیشه از من راضی بود . می گفت نادی جون تو چقدر خوبی .. اون وقتا هم این همزاد همیشه با من بود . آخه بدی کار در اینه که اون هر کی رو که حس کنه می خواد  منو ازش جدا کنه یه جورایی ناخنکش می زنه و اذیتش می کنه .. مثلا لختش می کنه . باهاش ور میره .. اصلا لهجه منو داره . طرف اگه ندونه فکر می کنه که این من هستم که دارم اونو آزارش میدم . .. شده بود عین مسابقه تلویزیونی . . یکی بود این طرف و یکی هم اون طرف -اکرم خانوم ایراد کار در اینه که وقتی هم کسی رو گیر میاره و می خواد باهاش باشه منو محو می کنه . اگه در اتاقی باشه که از داخل قفل شه این کارو انجام میده .  طرف که نمی دونه چی به چیه . اگه بره سراغ اون و همون آدمیزاد جیغ بکشه و کمک بخواد همزاد با زوری که داره گلوشو می گیره و به قصد کشت فشارش میده . مگه این که یه جورایی متوجه شه اونی که اون زیره قصد تسلیم شدن داره .. رفتم طرف در .  خودمو محو کردم .. کاملا متوجه ترس در چهره اکرم شده بودم . صدای قفل شدن در رو که شنید یه چهره ای مثل سکته زده ها پیدا کرده بود . حقش بود دعایی جادو گر.  فقط از این بیم داشتم که نکنه سکته ای بزنه ..  از بابت جیغ زدن که خاطر جمع شده بودم . چون عین افسرده های مادر زادی  به گوشه ای خیره شده بود . جای شکرش باقی بود که داره نفس می کشه .. الان موقعیتی نبود که اونو کاملا لختش کنم . یه چند تا نشگون از تن و بدنش بر داشتم . تکون می خورد . فلج نشده بود . دگمه های بلوزشو باز کرده دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. هر چند چندشم می شد که دستمو ببرم طرف کسش ولی برای این که اونو دیگه از این رو به اون رو کنم این کارو انجام دادم . یواش یواش دستمو رسوندم به دامنش .. نیازی به باز کردن زیپش نبود . حالتش طوری بود که تونستم از بالا ی دامن دستمو  به لاپاش برسونم . گیج گیج شده بود که از این که آدمی نمی بینه ولی یکی داره باهاش ور میره . گیر بد همزادی افتاده بود . وقتی به کسش چنگ انداختم  حس کردم چنگی به دل نمی زنه انگاری از کف دست منم پهن تر بود ولی به پهنا و درازای زبونش نمی رسید .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر