ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 25

در هر حال ناصر کارشو به صورتی در آورده بود که بیشتر وقتا رو بتونه خارج از خونه بمونه . ناصر جون حالا درسات تموم شده و منو گذاشتی به حال خودم دیگه . شوهرم شدی و دیگه نمیذاری خوب به درسام برسم ؟/؟ -کی من ؟/؟ خب تو درساتو بخون . من که مانع درس خوندنت نمیشم .. -نههههههه عزیزم کی گفته که تو مانع درس  خوندنم میشی من خودم وقتی می بینم که شوهر جونی  من دلش می خواد همش با من باشه و با من ور بره دیگه میگم از درس خوندنم بزنم . ناصر می خوام در مورد یه موضوعی باهات حرف بزنم ..  امروز سر در دانشگاه پسر دایی ام نیما رو دیدم .. -ببینم همونی که یه بار به من گفتی دوستت داره و می خواد باهات از دواج کنه ؟/؟ -من که  اینو خیلی دیر بهت گفتم . توی مجلس عروسی . ببینم حالا می خوای گردن بزنی ؟/؟ -چیه هنوزم دوستت داره ؟/؟ اومده دم در دانشگاه ببیندت ؟/؟ خجالت هم خوب چیزیه .. -چیه ناصر من که چیزی بهت نگفتم . یعنی اون اجازه نداره دختر عمه شو ببینه ؟/؟ چطور تو می تونی بری دختر عمه ات رو ببینی ؟/؟ باهاش خلوت کنی .. زنتو میون جمع تنها بذاری . اونم یه تازه عروسو . بری یکی دو ساعت باهاش بازی کنی که چی ؟/؟ اون از بچگی باهات دوست بوده ؟/؟ -ببین نوشین من جنبه شو دارم . من می تونم .. -چی ناصر تو اصلا می فهمی چی داری میگی ؟/؟ یعنی من زنی هستم که هر لحظه آمادگی لغزشو دارم ؟/؟ من اگه می خواستم قبل از از دواجم می تونستم این کارو بکنم . اصلا با تو از دواج نمی کردم . چته تو اخلاقت عوض شده . چرا همه چی رو از دید خلاف می بینی . حتما خودت یه کارایی می کنی که من ازش اطلاعی ندارم . اصلا تو می دونی من چی می خوام بگم ؟/؟ اصلا مطلبو گرفتی ؟/؟ اون دیگه ازم نومید شده بود اومده بود که یکی از دخترای دانشگاه رو بهش معرفی کنم . یه دختر خوب و نجیب و پدر و مادر دار . چیه حالا خاطرت آسوده شد ؟/؟ حقته که تا چند شب تحریمت کنم و تنبیهت کنم بهت نرسم تا بفهمی یه من ماست چقدر روغن داره . ازت انتظار نداشتم . نیما پسر خوبیه . اون و پدرش که دایی جونم باشه نمایندگی چند تا از وسایل خونگی رو دارن و از اون عمده فروشای درجه یکن . وضع مالی اونم خیلی خوبه ..البته یکی دو منبع در آمد دیگه هم داره  -خب برای یکی از دوستات جورش کن دیگه . دیگه نظر منو می خوای چیکار . فوقش ما هم به عروسی پسر دایی جونت دعوت شیم و یه چشم روشنی هم بگیریم و ببریم . -باشه عزیز دلم . هر چی تو بگی ولی مسئله اینجاست که من می خوام نلی رو بهش معرفی  کنم -کی ؟/؟ نلی ؟/؟ امکان نداره که اون قبول کنه .. -کی نلی قبول نمی کنه ؟/؟ تو از کجا نیما رو می شناسی . اون اهل هیچی نیست . پسر خوبیه .  . خیلی با اخلاق و با کلاسه . معرفت و جوانمردی اون زبونزد همه هست . بعضی وقتا یه کارایی می کنه یه فدا کاریهایی می کنه که انتظارش نمیره . یه بار یکی رو که داشت غرق می شد از مرگ نجات داد در حالی که امکان مرگ خودشم بود . -با این چیزایی که داری میگی اون باید یک فرشته باشه . حتما اگه من ازت جدا شم باهات از دواج می کنه .. امکان نداره نلی با اون از دواج کنه -ناصر هیچی بهت نمیگم تو همش داری با احساسات من بازی می کنی . اصلا من چرا با تو دارم حرف می زنم . نوشین هم می خواست یه دختری رو که از نظر خانوادگی مناسب باشه  و اخلاقشم بد نباشه به نیما معرفی کنه و هم این که تا حدودی نسبت به صمیمیت ناصر و نلی حساسیت پیدا کرده بود . نیما هنوز دلش پیش نوشین بود . بازم شانس آورد که بعضی از حرفای نیما رو برای ناصر نگفته بود این که نیما بهش گفته بود دختر عمه اگه حتی پنجاه سال دیگه هم از شوهرت جدا شی بازم حاضرم در هر شرایطی باهات از دواج کنم .. اگه این حرفای نیما رو برای ناصر می گفت دیگه خون به پا می شد .. حس کرد که تمام این مرض ها از خودش بوده . اون اصلا نمی بایست از همون اول این مسئله رو که نیما عاشقش بوده به ناصر می گفت . اینو در لحظاتی بهش گفته بود که دوست داشت حس حسادت ناصر رو تحریک کنه و لذت ببره . هوس کرده بود که مردشو حسود ببینه . حالا ناصراین حسادت رو همراه با خشم احساس می کرد . فکر این که نلی رو در آغوش یکی دیگه احساس کنه دیوونه اش کرده بود و فکر این که یکی بوده که یه روزی عاشق کسی بوده که امروز زنش شده . حس خوبی نداشت . می دونست  نوشین کار خودشو می کنه و نلی حتما به نیما پاسخ مثبت میده . موردی که اشکالی درش نباشه و در عوض  بتونه راحت خودشو در اختیار ناصر بذاره . حسادت مثل خوره به جونش افتاده بود .نمی دونست این یک عشقه یا یک رقابت و یا یک خود خواهی ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر