ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 166

حس کردم که زندگی من با کیر یک پیوند نا گسستنی پیدا کرده طوری که اگه یه روز نبینمش یه روز احساسش نکنم لمس نکنم انگاری که اون روز زنده نیستم . مثل آدمایی که همه چیزشونو از دست میدن . بابا و داداش که مثل من فعال نبودند و اونا فکر می کردند که من فقط با اونا هستم. آیا این هوس می تونه با نوعی حس دوست داشتن همراه باشه .؟/؟ اسم اونو نمیذارم عشق آدم که نمی تونه عاشق صد ها کیر باشه . اما می تونه دوست داشته باشه که بقیه از وجودش لذت ببرن . وقتی اونو در آغوش می کشن نیروی عشق و هوس بین اونا تقسیم شده باشه . -نویان چه خبرته . عجله داری -من که عجله ندارم نادیا . تویی که همش داری میگی تند تر تند تر الان اومد داره میاد .. به نظرم راست می گفت .. وقتی که به همون چیزی که می خواستم رسیدم حس کردم که خیلی راحت شدم دیگه اون عصبانیت دو ساعت قبلو ندارم . -نویان داداش بیا ببوسمت می دونم باهات بد اخلاقی کردم -نادیا می دونستم دوای دردت همینه . دیگه زنی که یه مدتی شوهر داشته و حالا از وجودش بی نصیبه دیگه شرایطش بهتر از این نمیشه . باید از لحظه های زندگی استفاده کنی . نمیگیم زمان خود پیش میره . زمان تو رو می بره جلو به پیش می بره . اگه تو نخوری خورده میشی . در هر صورت خورده میشی . پس چه بهتر که یه چیزی بخوری که وقتی ازت کم میشه بتونی از یه طرف دیگه جبران کرده باشی .. یه نگاهی به کیر نویان انداخته گفتم داداش به همین میگی ؟/؟ همینو بخورم ؟/؟ کیرشو گذاشتم دهنم و طوری براش عشوه اومدم که خودشم فکر نمی کرد دقایقی  پیش منو گاییده و هر دو تا مون لذت بردیم . یکی دو هفته ای گذشت و من در کنار خونواده یه زندگی یکنواختی داشتم . هر چند داداش وبابام بودند که نذاشتن احساس افسردگی و خستگی بکنم . یه خواستگار برام پیدا شد . از اون فامیلای دور بود که چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بود . زنش مرده بود . وضعشم خیلی خوب بود . من که نیاز مالی نداشتم ولی از اونجایی که می گفتن جوون خوبیه و اهل هیچی نیست و خیلی هم مودبه  و دیگه بهتر از این گیرت نمیاد باید حتما به همین جا شوهر کنی . خونواده طرف هم انگاری خیلی ازم خوششون اومده بود و دست بر دار نبودند . خلاصه من نمی تونستم خودمو متعهد و پای بند یه نفر بکنم . بابا و نویان هم مخالف ازدواج من بودند چون می دونستند بازار خودشون هم خراب میشه . با این حال هر دو شون ازم قول گرفته بودند که وقتی من از دواج کردم بازم به روابط گرم خودشون با من ادامه بدن . من فقط در مقابل حرفای اونا ساکت بودم و چیزی نمی گفتم . قبلا یه شناخت مختصری از خونواده خواستگار داشتم . مادرشو در یکی از مهمونی ها دیده بودم . از اون زنایی بود که دست بقیه زنا رو در غیبت کردن و پشت سر این و اون حرف زدن از پشت بسته بود . من نمی دونم بابا و مامانم چطور راضی شده بودند که اونا بیان خواستگاریم . شاید حالا دوره زمونه ای شده که پشت سر این و اون حرف زدن امری عادی شده و از طرفی اونا هم که نمی تونستن شناخت کافی داشته باشن در مورد اکرم خانوم مادر کریم خان . پسره هم بد نبود . خیلی خوش تیپ بود .. پدر نداشت و هر چی هم داشت گذاشته بود برای دو تا باز مانده اش .. من که خودم پولم از پارو رفته بود بالا ولی این اکرم خانوم از اونایی بود که راه خام کردن خونواده به خصوص مادرمو خوب می دونست . حتی اون شبی که اومدن خونه مون تا ازم خواستگاری کنن فقط اون و کریم اومده بودند .. قبلش یه نقشه ای چیده بودم ..پیش از  از این که وارد خونه شن با استفاده از تکنیک مخصوص پشت سرشون راه افتادم .. -ببین کریم بهت چی میگم درسته که ازش خیلی تعریف می کنن ولی از هول هلیم نیفتی توی دیگ . مهریه رو سبک بگیر ..هر چی که اونا گفتن فوری نگو چشم . زن شیطانه .. گول شیطانو نخور -مادر یعنی شما هم شیطان هستین ؟/؟ -چی میگی کریم حالا من یه چیزی گفتم . یه زن ممکنه در مورد شوهرش بخواد یه حقه بازیهایی داشته باشه ولی اون که هیچوقت نمیاد بد پسرشو بخواد .... خوب به خاطر سپردم که اونا چی دارن میگن .. اصلا از توی همون کوچه اونا روتعقیب داشته شونه به شونه اونا حرکت می کردم . از اون طرف خونواده از غیب زدن من نگران شده فکر می کردن فرار کردم .. .. خلاصه کلی حرفا زده شد و تعارفات کرده شد و قرار شد که من و اکرم خانوم و من و کریم خان جدا گونه با هم حرف و صحبتی داشته بایم . البته این پیشنهاد من بود و می خواستم هر جوری شده دم اونا رو قیچی کنم و اگرم می شد یه فیضی ببرم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر