ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

منم می تونم زن عمو

زن عموی من ده سال ازم بزرگتر بود و ده سال ازمامانم کوچیکتر . خیلی خوشگل بود . دختر عموم هم ده سالی رو ازم کوچیک تر بود . دو تا خواهر کوچیک تر از خودم داشتم که اونا از دواج کرده و رفته بودند .منم با 25 سال دیگه وقت از دواج کردنم شده بود . اسمش بود شعله یه گلوله آتیش بود . سی و پنج سالش بود .. دخترش شراره پونزده سال داشت . شراره خیلی دور و بر من می پلکید . به من اظهار عشق کرده بود -دختر من ازت ده سال بزرگترم . تازه من خیلی دوست دختر دارم . باهاشون رابطه خاص دارم .. نمی دونم حرفمو باور کرد یا نه گفت تو هر جوری باشی من دوستت دارم . می خوام زنت بشم . من تا حالا دوست پسر نداشتم .. -دختر ده سال اختلاف سنی داریم -برام مهم نیست .. ولی بازم تحویلش نمی گرفتم . نه به خاطر این که من ازش خوش قیافه تر بودم بلکه به نظرم اون یه بچه میومد .. شاید اگه مادرش جای اون بود با سن خودش یعنی سی و پنج قبول می کردم .  راستش عمو بهرام من که یه پنج سالی رو از زن عمو بزرگتر بود تازگیها خیلی عیاش شده بود و به زنش خوب نمی رسید . تا دید یه مقدار پول اومده دستش وقت و بی وقت می رفت دنبال عیاشی . یه شیرینی سرای بزرگ داشتیم که تازگیها کارش خیلی گرفته بود . سی تا کارگر داشتیم . من و بابا بهنام که اونم یه پنج سالی رو از مامان بزرگتر بود در کنار عمو این شیرینی سرا رو اداره می کردیم . خلاصه با این که ده سالی رو از شراره بزرگ تر بودم ولی اون توجه خاصی به من داشت . اون نه برادر داشت و نه خواهر . خلاف من که دو تا خواهر کوچیک تر از خودم داشتم که هر دو تاش از دواج کرده بودند . بیشتر وقتا که می رفتیم پیک نیک خانوادگی من با اونا می رفتم . فقط به خاطر این بود که زن عمومو ببینم . راستش از هم صحبتی با اون خوشم میومد . از دخترش خوشگل تر بود . صورتی کشیده و سفید داشت . با این که بینی بلندی داشت ولی به صورتش میومد . یه تاتوی کشیده تقریبا شمشیری هم روی ابروش انجام داده بود که فوق العاده اونو زیبا کرده بود و به چشای درشتش میومد . با من خیلی صمیمی بود . در مورد از دواج و رابطه با دخترا با من حرف می زد . خیلی خودمونی و صمیمی بودیم و شریک کاری شوهرش هم بودم . گاهی هم خودش میومد  شیرینی سرا ولی من دوست نداشتم که زیاد خودشو نشون بده . حس می کردم که از زندگیش راضی باشه . چون هر چی که می خواست براش فراهم بود . اون روز من تازه از خواب بعد از ظهر بیدار شده بودم که متوجه شدم زن عمو شعله اومده خونه و داره با مامان حرف می زنه . -ببین راضیه جان مردا همین کارا رو می کنند که زنا از راه به در میشن . من نمی تونم این وضع رو تحمل کنم . من ازش طلاق می گیرم . -شعله جون تو چرا یه بچه نمیاری . شاید عقلش بیاد سر جاش . -می خوای اون بچه بیچاره رو بد بختش کنم . من دارم بهت میگم این دودش توی چش خودش میره به آقا ت بگو با هاش حرف بزنه آدمش کنه . منم اگه بخوام برم دنبال کیف و تفریح خودم طوری می تونم این کارو انجام بدم که آب از آب تکون نخوره . فکر نکنه من دست و پا چلفتی هستم .. -حالا خودت رو ناراحت نکن مردا فکر می کنن هر کاری  می تونن بکنن . شعله حرفی رو که می زد کاملا جدی بود . فرداش  که سر کار بودم خوب فالگوش ایستادم و دیدم بابا چه جور داره عمو رو نصیحت می کنه . عمو داشت رو به آدم شدن می رفت . راستش دلم می خواست شعله جون همچنان از دستش دلخور باشه . از وقتی که  از زبون خود شعله شنیده بودم که ممکنه بخواد تلافی کنه خیلی وسوسه شدم که باهاش رو هم بریزم . هر چند ده سالی رو ازش کوچیک تر بودم ولی از نظر هیکل و اسکلت و تیپ مردونه داشتن  از سن و سال خودم بزرگ تر نشون می دادم .  دو سه روزی گذشت . یه روزجمعه ای که با هم رفته بودیم پیک نیک دیدم زن عمو شعله رفته پشت یه تخته سنگ و با اشاره دست به من میگه که بیام کارم داره .  راضیه جون و شراره داشتند غذارو ردیف می کردند و بابا و عمو هم سرگرم تخته نرد بازی کردن بودند . منم خیلی آروم رفتم پیش شعله.  کمی از اون فضا دور شدیم . -بهداد ! من ازت یه جیزی می پرسم راستشو بگو . عموت بازم سر و گوشش می جنبه ؟/؟ این چند روزی وسط کار که نذاشته نرفته ؟/؟ .. راستش عمو این سه روزه پسر خوبی شده بود ولی من رفته بودم توخط فیلم -چی بگم زن عمو ..-راستشو بگو می دونم برادر شوهرم هوای برادرشو داره ولی تو پسر خوبی هستی . می دونم که زن عموتو دوست داری . یه بوسه از صورتم بر داشت که انگاری برق منو گرفت .-چی بگم . فقط باید به من قول بدین که منو لوندی .. تا می تونستم براش چاخان کردم . ته دلشو خالی کردم .. کارد بهش می زدی خونش در نمیومد .. -تلافیشو سرش در میارم . بیچاره اش می کنم .. -زن عمو ولش کن . هم زنا حریصن هم مردا .. ..یه نگاهی به من انداخت و انگاری می خواست یه چیزی به من بگه که روش نمی شد . سختش بود . چهره اش در هم شده بود -بهداد اگه مشکلی بین من و عموت پیش بیاد تو جانب کی رو می گیری -شما شعله جون . زن عموی خوبم . مردا نباید فکر کنن که چون مرد شدن هر غلطی که دلشون می خواد می تونن بکنن . شروع کردم به پاچه خواری -ببین بهداد من می خوام تلافی کنم .. ته دلم خوشحال شدم ولی از این که یک مرد دیگه ای غیر از من بخواد با شعله رابطه داشته باشه اونو بکنه خیلی ناراحت شده بودم . -خب زن عمو من باید چیکار کنم .. -ببین تو یک پسری و می دونم دوست و رفیق شیطون زیاد داری . می خوام منو با یکی جورش کنی که زبونش قرص باشه .. دو روز دیگه من یه بهونه ای میارم و میگم در کار های خونه و یه سری کارای مردونه به کمک نیاز دارم عموت که همش از کمر درد می ناله . شراره هم که می خواد از طرف مدرسه از صبح تا غروب با دوستاش بره ار دو .. اگه یکی رو در همین فاصله به من معرفی کنی ممنون میشم . .. -پس کارای خونه چی زن عمو جون .. که عمو شک نکنه .. -اونو خودم می دونم چیکارش کنم .. زن عمو از من می خواست که اونو با یک مرد جور کنم . -ولی اگه نتونستم چی -یه کاریش بکن .. دل تو دلم نبود . یه نقشه ای داشتم که بتونم موفق شم . اگه می تونستم خودمو وارد عمل کنم خیلی عالی می شد . دوروز بعد حسابی خودمو ردیف کردم . به موهای سرم حالت دادم . قشنگ ترین لباسامو پوشیدم . طوری که مامان تعجب کرد که چرا با این سر و وضع دارم میرم خونه عمو جون -مامان اونجا لباسای عمو هست تنم می کنم . وای شعله هم شده بود یه شعله آتیش .  کونشو هیچوقت تا به این حد توپ ندیده بودم یه جینی پاش کرده بود که کونشو مثل یه بشکه نفت داده بود عقب و شلوارش تا زانوش می رسید . موهاشو به رنگ شرابی کرده بود و حیلی هم به صورتش میومد . حالت چش و ابروش هم عوض شده بود . -ببینم تنهایی ؟/؟ دوستت بعدا میاد ؟/؟ نمی دونستم آیا واقعا می خواد انتقام بگیره یا این که خودشم حشریه . یه نگاههای خاصی هم به من مینداخت . .. -شعله جون من با دو سه تن از دوستام حرف زدم ولی اونا ترس برشون داشت . یکیشون می گفت در مرام ما نیست که با یک زن شوهر دار باشیم . -خب بهش می گفتی مطلقه هست -نه من دروغ دوست ندارم . بعدا که مشخص می شد . ولی شعله جون کاری بود که از من خواسته بودی و من شر منده ات شدم . ولی می تونم یه جور دیگه ای جبران این سهل انگاری خودمو بکنم .. خودمو به سمتش کشوندم . عطر هوس انگیزش هوش از سرم ربوده بود . مستم کرده بود . دیوونه نصف سینه هاشو برای کسی که نمی شناخت انداخته بود بیرون در حالی که من واجب تر بودم .-زن عمو من حاضرم جور اون  غریبه فرضی رو بکشم  -یعنی این برت تحمیل میشه ؟/؟ من که فکر می کردم خیلی بیشتر از اینا واست عزیز باشم .. آخ اینو که گفت فهمیدم که باید بغلش کنم و چراغ سبز رو نشونم داده . متوجه نشدم که کدوممون لبهامونو اول حرکت دادیم . فقط همینو دونستم که وقتی داشتم شعله رو می بوسیدم کیرم همچین داغ کرده بود که آبشو از کمرم حرکت داده بود که من به زور جلوشو گرفتم . سینه های درشت زن عمو از پشت تاپ قرمزی که تنش کرده بود نمای زیبایی داشت . خیلی سفید و براق بود . فقط نصفشو می دیدم . دستمو گذاشتم داخل و بقیه رو هم به زور آوردم بیرون .. -شعله جون چرا غریبه . شمعی که بر خانه رواست بر مسجد حرامه .. -باشه بهداد تو هم بشو صاحبخونه دل من .. سینه هاشو که کشیدم بیرون همون ایستاده میکشون زدم .. به نظر نمیومد که شعله فقط برای انتقام داره این کارو می کنه . همان طور که واسه مامان گفته بود ممکنه زمانی برسه که یک زن در اثر نیاز و بی توجهی مرد خیانت بکنه . از حال رفته بود . شلوارشو دادم پایین . دستمو گذاشتم روی شورت نازکش . نشون می داد قبل از این که بیام اونجا با فانتزی های سکسی کسشو به مر حله خیسی رسونده بود . -شعله جون این جوری کسی هم نمی فهمه -آره خیلی عالیه .. خیلی .. وقتی که دو تایی مون لخت شدیم اولین کاری که کردم این بود که برم سراغ کونش . چه حالی می داد به من این کون و چه حالی می داد خود شعله . یک ساعت تمام لیسش زدم تمام تنشو .. -اووووووفففففف بهداد این چقدر کلفته .. -از این به بعد در خد مت زن عمو جونشه .. شعله اومد رو کیرم نشست و من سرمو بر گردوندم تا از داخل آینه تمام قدی که پشت سر ش قرار داشت بتونم قالب زیبای کون زیباشو ببینم . کف دستام بود روی کونش و اون خودشو روی کیرم حرکت می داد . لباشو به لبام چسبونده گازم می گرفت .  اون قدر در همون حالت موند که فکر کنم نیم ساعتی شده بود .. --بهداد حالا بیا روم فکر کنم یه خورده منو بکنی ار ضا شم . - شعله شعله جون .. دوستت دارم دوستت دارم -منم دوستت دارم عزیزم منم عاشقتم .  باید همیشه بیای .. -آره عمو جون بچه بدیه . زن عمو خیلی خوبه . این بار من لبامو گذاشتم رو لبای شعله . سینه هامو رو سینه هاش حرکت می دادم  . و با یه حرکت از پایین به بالا کیرمو توی کس می گردوندم -نههههههه کسسسسسم کسسسسسم بگردون . کیرت رو بکش بیرون روی کسسسسسم بگردون . اوووووووهههههه نههههههههه ولم نکن ولم نکن ... چند بار پی در پی پنجه هاشو در بدنم فرو برد . هر کاری کردم نتونستم خودمو بکشم عقب اون پا هاشو گذاشته بود پشت پاهام و اونو به یک حالت قلاب در آورده بود . -اووووخخخخخخخ شعله جون داره می ریزه .. آبم رفت توی کسسسسس آخخخخخخخ نههههههه ...نههههههههه .... وقتی هر چی داشتم توی کس شعله داغم خالی کردم حس کردم که دنیا رو فتح کردم . شعله هم به آرامش رسیده بود . دیگه براش اهمیتی نداشت که عمو جان چیکار می کنه . من و شعله پس از سکس دقایقی رو کاملا بر هنه در آغوش هم بودیم . .  روز بعد توسط شراره احضار شدم .. -دختر عمو باز چیکارم داری -بهداد اینومی دونی که عقد دختر عمو پسر عمو رو توی آسمونا بستن ؟/؟ تو از من باید بخواه که ببخشمت و راضی بشم که باهات از دواج کنم . -برو پی کارت شراره قاطی کردی ها .. -من فکر کنم دیروز دیر رسیدم وگرنه عکس جالب تری می گرفتم .. بدنم لرزید . پس اون صدایی که شنیدم و شعله می گفت چیزی نیست صدای یه لحظه حرکت شراره بوده .. فقط تونسته بود یکی دو تا عکس ازمون بگیره اونم از آخر کار که لخت در بغل هم بودیم . صورت من و کون زن عمو به خوبی مشخص بود . تازه خود شراره هم که شاهد قضیه بود .. -شراره ما کاری نکردیم . مامان تو می گفت می خوام لخت شیم و من دلم خنک شه .. همین -ببینم کار دیگه ای نکردین که خنک شین ؟/؟ -نه ...  حالا ازم بدت اومده ؟/؟ -نه اتفاقا بیشتر می خوام داشته باشمت .. -دختر تو دیوونه ای . تو باید سایه منو با تیر بزنی -خودم ردیفت می کنم . هم تو تورو هم مامانو .. با دختر عمو شراره از دواج کردم .. این شراره هم هر کاری می کرد بازم یه جای کار من و شعله خلوت می کردیم و تر تیب زن عمو جانمو که حالا مادر زنم شده بود رو می دادم . خلاصه الان رسیدیم به جایی که شعله و شراره هر دو از من بار دارن .هر دو تاشونم قراره پسر بیارن .  شعله یه دو سه ماهی زود تر میزاد ولی بازم جای شکرش باقیه که دختر ه نمی دونه که نا مادری داداشش میشه . .... پایان .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر