ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 32

فقط حرکت کیر بهزاد نبود که به من آرامش می داد اون وابستگی و عشق شدیدی رو که نسبت به اون حس می کردم هم آرومم می کرد .  -بازم حرفای قشنگ بزن . ادامه بده بهزاد . بگو که دوستم داری . بگو که فقط مال منی . بگو تو هم مثل من به عشق فکر می کنی . به اونی که در کنارشی . -شیما مگه تو اینو حسش نمی کنی ؟/؟ -چرا از این جا نمیری .. -که تو رو بدم به دست گرگهایی که اینجا هستند ؟/؟ -بهت قول میدم به هیشکدومشون رو ندم . -مسئله این نیست . من نگرانتم . -پس من چی من نباید دلواپست باشم ؟/؟ شیما بس کن . الان به وقت سکس هم دست بر دار نیستی ؟/؟ -خوشم میاد . دلم می خواد برای همیشه باشه . تا وقتی که می تونم چشامو باز کنم . تا وقتی که می تونم به عشق سلام کنم به تو سلام کنم . دلم می خواد غنچه چشامو فقط واسه تو باز کنم . فقط با نگاه تو بخندم برای تو بخندم . -حالا این کارو نمی کنی ؟/؟ -چرا ولی دلشوره نمیذاره . یادم رفت حالا وقت این حرفا نیست . بهزاد سرشو از رو سینه هام بر داشت . چشاش زیبایی و هوس رو با هم نشون می داد . یک بار دیگه منو بوسید . لبامو قفل کرد .. شاید دوست داشت که منو ببوسه . شایدم می خواست که من دیگه حرفی نزنم . ولی من یه دنیا حرف داشتم که براش بزنم .  از دوست داشتن براش بگم از این که هیچوقت فراموشش نمی کنم و همیشه به یادش هستم . از این که دیوونشم . از این که زندگی بدون اون برام معنایی نداره .. کسی رو که روز اول ازش نفرت داشتم حالا به عشق من تبدیل شده بود .. هر لحظه بیشتر حس می کردم که دارم در گرمای وجودش می سوزم . حس کردم که یکی داره در می زنه ولی ما بی توجه به صدای در به کارمون ادامه می دادیم .. . انگاری در دنیایی قرار داشتیم که جز من و بهزاد هیشکی در اون دنیا زندگی نمی کرد . هیشکی دیگه رو نمی دیدیم . زندگی فقط برای ما بود .. لبامو بسته بود و ولم نمی کرد . کیرش گاهی تند و گاهی کند حرکت می کرد و من در لذتی باشیبی  متغیر قرار داشتم ولی فشار طوری نبود که منو به ناگهان اوج بده . اما احساس می کردم که باید زود تر کارو تموم کنیم . چون نمی خواستیم که بقیه به خصوص تیمور متوجه روابط گرم ما شه . اگه تیمور می فهمید واسه بهزاد خیلی بد می شد . شاید اذیتش می کرد . شایدم دیگه بهش اعتماد نمی کرد . هر چند حالا هم بهش اعتماد نکرده . چرا اون به بهزاد نگفته که می خواد به  من تجاوز شه . این که اونا رو فرستاد سراغ من و خودش همراهشون نیومد ه بود مشخص بود . این که این آغاز نقشه ایست که حالا حالا ها ادامه داره تا پوست از سرم نکنه ول کن معامله نیست . پس چرا منو نکشته . از من چی می خواد چه استفاده ای می خواد ازم بکنه . من چه به دردش می خورم . شاید براش یک تله باشم یک قربانی . هنوز انتقاممو از اون نگرفته بودم . اون به اندازه کافی خونواده ما رو اذیت کرده بود . -شیما من از خوردنت سیر نمیشم .. -بهزاد اگه یه وقتی جلوبقیه رئیس بازی در میارم امید وارم که متوجه باشی . -تو همیشه خانوم رئیس من هستی . حالا هم می تونی رئیس بازی در بیاری . -خیلی بلایی . اگه نمیومدی معلوم نبود چه بلایی بر سرم می آوردند . -اگه بلایی بر سرت میومد اینجا رو می فرستادم هوا -پسر تو از این کارا هم واردی ؟/؟ حالا به جای این که اینجا رو بفرستی هوا اگه می تونی منو بفرست هوا که خیلی هوس پرواز دارم . منم خیلی هوس پرواز و بلند کردن یه چیزی رو دارم . با دستاش پهلو هامو نگه داشت منو از زمین بالاتر آورده و سرعت فرو کردن و بیرون کشیدن کیرش در کسمو زیاد ترش کرد . -جوووووووووون .. بهزاد .. -بگو چیکارت کنم -ریز ریزم کن .. همین حالا .. تا اونجایی که می تونی ریزم کن .. - ببینم دوست داری تو رو با نمک بخورم یا همین جور بی نمک .. -ای بی نمک .. حالا ما شدیم واست دختر بی نمک ؟/؟ .. صبر کن خودمو ازت جدا کنم .. -اگه دوست داری من حرفی ندارم . می تونی این کار رو بکنی . کمرشو گرفتم و این بار از طرف پایین به بالا رفتم کمکش ولی پس از چند حرکت دیگه بی جون شده گذاشتم که اون به کارش ادامه بده .. فقط تونستم چند بار چشامو باز و بسته کنم  . حس می کردم دارم از یه سر سره سر می خورم و میام پایین . چقدر از سر سره های بلند و دراز خوشم میومد . هر چقدر طول راه بیشتر بود لذت اونم بیشتر بود . این ار گاسم هم از هر سر سره ای طولانی تر بود . تمام تنم  با یه قلقلک و لذت خاصی به لرزه افتاده بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر