ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 26

-الهه عزیزم .. -جون بابا جونم .. یواش یواش داری میشی همون بابایی که من می خوام . همون پدر دوست داشتنی و خوبم که وقتی ازم می خواد که این جریانو به الناز نگم منم میگم چشم . .. اون هنوز داشت ازم باج می گرفت و این اون چیزی نبود که من دوست داشتم . من از این جور تهدید ها ی مهربانانه هم خوشم نمیومد . هر چند می دونستم که هیچوقت راضی نمیشه به این که باباشو اذیت کنه ولی می دونستم که هیچوقت راضی به این نمیشه که اونو ناراحت کنه . دلم می خواست که هر چهار تا دخترم ازم راضی باشند و در محیطی آرام و دوستانه به دور از هر هیاهویی با هم در صلح و صفا زندگی کنیم . من که با اونا مشکلی نداشتم اونا باید به خوبی با هم کنار میومدن .  نوک خوشمزه سینه های خوشمزه الهامو گذاشته بودم توی دهنم ..  تمام این سینه ها و پوست بدنها تقریبا یک طعم و بوی خاصی رو می داد حالا بعضی ها شون عطر و ادکلن خاصی رو  به همراه داره .. ولی طعم طبیعی اون  اگه بوی عرق و  عطر ند ه نمیشه گفت که تفاوت خاصی با هم داره ولی همین که حس می کنی با یکی دیگه هستی همون برات یه تنوع و هیجان خاصی رو به همراه داره و من وقتی که گاییدن الهام جونمو شروع کردم این تنوع و تازگی رو به خوبی حس می کردم . المیرا هم آماده و در چند متری ما ایستاده بود . هر چه هم این الهام بهش می گفت که می تونه از اتاق بره بیرون می گفت مسئله ای نیست . می خواد به صحنه نگاه کنه و با حرکات و اون حالتهایی که من علاقه دارم آشنا شه -هر جور راحت تری خواهر گلم . من به خاطر تو میگم ..  می دونستم که الناز اصلا خودشو در این شرایط قرار نمیده و حساب و کتابش با اینا جداست .. وووووویییییی اون اگه بفهمه که جریان چیه من باید کاسه کوزه ها مو جمع کنم و از این شهر و دیار برم . کف دستمو گذاشته بودم روی شکم دخترم و با یه حالت ماساژی شکمشو نوازش می کردم .. -بابا خوب یادت مونده که من از چی خوشم میاد . فکر کردم که حالا که صاحب چهار تا دختر شدی دیگه خیلی چیزا رو فراموش می کنی . تو حالا خیلی عاشق الناز جونتی . نفست فقط واسه اونه .. -مگه من میشه دخمل خوشتلمو فراموش کنم .. -بابایی مثل اون وقتا که کوچولو بودم داری با من حرف می زنی . چقدر دوست دارم وقتی که این جوری مهربون میشی . چرا چند وقت به ما توجه نداشتی ؟/؟ -عزیزم بذار حالمونو بکنیم . تو و المیرا از دواج کرده بودین . شوهر داشتین  من چیکار می کردم . عاشق همسراتون بودین . منم دیگه حس کردم باباتونو فراموش کردین و فقط تمام فکر و ذکرتون در جهت جلب رضایت شوهراتونه . دیگه به نظر شما چیکار می کردم . نمی تونستم حلوا حلواتون کنم و بخورم . -اووووووفففففففف چی داری میگی بابا . حالا حلوا حلوام کن و منو بخور .. بگو کجای دخملت حلواست .. سرمو خم کرده و بدون این که حالتشو روی تخت بهم بزنم اومدن پایین و پایین تر و کون تپلشو از همون قسمت  خیلی نرم و با حالت قلقلک دندون گازش گرفته گفتم اینجا حلواست . هم به شیرینی اون و هم  به حالتش .. -الهه شیرینتو بخورش .. سرمو گذاشتم که لای کسش بمونه . یه نگاهی هم به المیرا داشتم که ببینه چیکار می کنه . اونم که دستشو از روکوسش بر نداشته بود . -بابا خواهش می کنم .. نهههههه ....نهههههههه .. سوختم پدر .. بگو بگو .. بگو فقط  با من بودی و با منی .. بگو می خوام دروغاتو بشنوم اون دروغی رو که بگی با الهام نبودی . بگو پدرم .. دهنمو رو کسش می غلتوندم و با لبا و دندونام کسشو میک زده آروم آروم می رفتم طرف پایین تر . ولی مالش شکمشو فراموش نکرده بودم . نوک زبونمو گذاشته بودم روی سوراخ کونش .. با نوک انگشتم هم با داخل نافش بازی می کردم .. -پدر پدر .. چشاشو مرتب باز و بسته می کرد . حال و حوصله هیشکاری رو نداشت جز این که خودشو بسپره به دست من که هر کاری که دوست دارم باهاش انجام بدم . -باباجونم .. سرشو آورد بالا با التماس به کیرم نگاه می کرد . دستشو گذاشت رو کیرم و به شیوه ای که انگار داره اونو می دوشه به طرف جلو اونو می کشید و حرکت می داد . طوری فنی این کارو انجام می داد که اگه خودمم می خواستم جق بزنم این جوری خوشم نمیومد و نمی تونستم ماهرانه کار کنم . -الهه ! الهه ! عزیز دلم نههههههه -آره بابا .. زود باش منتظرم .. منتظرم . نمی تونم یه جا بند شم . منم باید بغلت بزنم بخوابم مثل الهام که بغل تو خوابیده بود . بمال پدر کیرت رو به کس من بمال .. کیرمو روی خط کسش می کشیدم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر