ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 23

سینا یک ریز در حال گاییدن مهشید بود .. زن از یک طرف تصور لب ملیسا و از طرف دیگه هم با خیال کیر سینا که هر دو براش جنبه ای واقعی داشتند در حال حال کردن بود . مهشید کاملا قفل کرده بود .هیچ حرکتی نمی تونست از خودش انجام بده . فقط حرکاتی مثل بالا و پایین رفتن از روی موج رو در قسمت بالای کسش حس می کرد . دلش می خواست فقط ار ضا شه و چشاشو ببنده . لحظاتی که براش رسیدن به قله هوس بود . اون حرکتشو به سوی اون قله می دید .  دوست داشت وقتی که به نوک موج رسید ازش سر بخوره و با فشار آبش خالی شه . سینا که حس کرده بود حال و روز مهشید رو  به کیرش فشار آورد تا بتونه اونو زود تر به خواسته اش برسونه . تازه با ملیسا هم کار داشت . یه نگاه ملیسا به کون مهشید بود که چطور در حال لرزشه . لذت می برد از این که این صحنه ها رو می دید . حالت و حرکات مهشید نشون می داد که داره به نقطه پایان می رسه . لبای مهشید دیگه حرکتی نداشت . سینا هم حس کرد که دیگه اون کونشو رو به عقب حرکت نمیده تا به کسش فشار بیاره که از تماس با کیر لذت بیشتری ببره .  دیگه به آخر خط  رسیده بود . ملیسا لباشو از رو لبای دوستش بر داشت . سینا هم یه حرکتی به کیرش داد و می خواست اونو از کس مهشید بیرون بکشه که ملیسا نذاشت و اتفاقا دستشو گذاشت رو کیر سینا و اونو دوباره فرستاد طرف کس دوستش با اشاره دست بهش فهموند که در کسش خالی کنه . اون دوست داشت که دوستش لذت ببره . سینا هم با اشاره متوجهش کرد که من آبمو واسه تو کنار گذاشتم . این جوری مثلا می خواست دل  ملیسا رو بیشتر به دست بیاره . در حالی که ساعتی پیش به اندازه کافی ملیسا رو سیراب کرده بود . خلاصه اون دو تا زن نسبت به هم ایثار گر شده و هوای همو داشتند و دلشون می خواست که به نوعی نشون بدن که رفیق واقعی همند . سینا مهشید رو خالص تر و منطقی تر یافته بود . کسی که نخواست پس از پیروزی بر ملیسا خردش کنه اونو در هم بشکنه . خودشو نگه داشت . مغرور نشد . به دوستی با دوستش اهمیت بیشتری داد . مغرور نشد . حس کرد که باید از اخلاق مهشید درس بگیره . دستاشو گذاشت روی کون مهشید . پنجه هاشو در برشهای بر جسته کون مهشید فرو برد وبا چند حرکت رو به جلو و عقب دیگه کیرشو بیشتر تحریک کرده آبشو ریخت به کس اون .  احساس سبکی می کرد . لبخندی از رضایت بر لبان ملیسا نقش بسته بود . حس کرد که حالا تونسته خودشو روحشو از هر چی حسادته پاک کنه . از این که هر چی برای خودش می خواد برای دوستش هم بخواد و هر چی رو که برای خودش بد می دونه برای اونم بد بدونه . ملیسا سرشو گذاشته بود رو سینه سینا و براش حرف می زد . -خیلی دوستت دارم . کار درستی کردی که انرژی زیادی روی مهشید گذاشتی .. می تونی استراحت کنی .من یکی دو ساعتی رو بهت مرخصی میدم . -ولی من آمادگی اونو دارم که هم با تو حال کنم هم با مهشید . -مثل این که مهشید جونو که گاییدی اشتهات خیلی باز شده -راستشو بخوای عشق و علاقه و تفاهم شما رو که می بینم لذت می برم اشتهام زیاد میشه . -پس یه چشمه از این اشتهات رو نشونم بده ببینم چه جوری منو می خوری . -ببینم من اشتهام زیاد شده یا تو . من که یه ساعت پیش تو رو خورده بودم -پسر اشتهای تو زیاد تره . تو داری دو نفرو می خوری -خیلی کلکی دختر . من که هر چی بخورمت سیر نمیشم . -نمی خوام بیشتر از این خسته ات کنم . پس تو دراز بکش من بیام روت . چون من استراحت کردم . مهشید هنوز در حالت خماری بعد از سکس مونده بود . ملیسا خودشو انداخت روی کیر سینا . یه نگاهش به چهره دوستش مهشید بود . این سکس به اون آرامش خاصی می داد از این نظر که فکرشو نمی کرد به یک شرایط آرمانی برسه که دیگه به این فکر نکنه که وفا داره یا بی وفاست . دیگه این مسائل براش مهم نبود .مهم اون زمان حالی بود که درش زندگی می کرد . زمان حال اون متعلق به سینا بود و شاید در زمانی که شوهرش بر می گشت و خودشو در آغوش اون حس می کرد می تونست به خودش بقبولونه که در اون لحظه باید اونو تنها مرد زندگی خودش بدونه . در واقع اون عشق را نسبی فرض کرده بود . خیانت رو که دیگه توجیه می کرد . کیر سینا اون سفتی اصل خودشو موقتا از دست داده بود . چون یک ریز فعالیت داشت و چند بار هم خودشو خالی کرده بود . دیگه نه جونی واسش مونده بود و نه آبی . واسه این که قدرت خودشو نشون بده رو غیرتش سعی داشت تلاش کنه و نشون بده که همه کاره هست . مهشید یواش یواش چشاشو باز کرد . حالا اون بود که حس می کرد باید یک حال اساسی به دوستش بده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر