ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 169

خیلی دیگه داشتم بهش حال می دادم .  ولی اون از حال رفته بود . با یه سرعتی این کارو می کردم که حس کردم علاوه بر این که یک زن نامرئی هستم یک زن آهنین هم هستم . اون چشاشو بسته بود .. فقط ازم می خواست که بکنم . بکنم و بکنم . داشتم با خودم فکر می کردم که نکنه طوری بهش حال بدم که اون در  مورد خواستگاری از من ثابت قدم باشه و به خاطر همزاد و حال کردن همچنان بمونه . ولی باید به این نقشه ام ادامه می دادم . ترسش می دادم وکاری می کردم که  در حال کردن و حال دادن بچسبه به قسمت بی ضرر تر . باید اونو وحشت زده اش می کردم . اگه نادیا ساربونه می دونه که شتر رو کجا بخوابونه . اون که دیگه بی اندازه حشری شده بود همچین با سرعت انگشتامو فرو می کردم توی کسش و اونو بیرون می کشیدم که  بی خیال جیغی کشید که دستمو قرار دادم روی دهنش تا صدا به اون طرف نرسه . حالا  پیرزن به خودش فشار می آورد . کاملا شل شد . کارشو تموم کردم . بعد ار دو سه دقیقه ای که بهش اجازه دادم در حالت کیف و خلسه بمونه بهش گفتم حالا می تونی خیلی آروم لباساتو بپوشی و بری اون طرف بشینی . تا سر ور من همزاد من نادیا بیاد و با پسرت کریم خان حرف بزنه . از این بابت چیزی هم به کریم نمیگی ..  صبر کردم تا اون لباساشو تنش کنه . از اون فضا دور شدم . قبل از این که دور شم گفتم قبل از این که نادیا بیاد تو حق بیرون اومدنو نداری .. دهنش از تعجب وا مونده بود . انگاری یه چیزی می خواست بگه که حرف توی دهنش مونده بود .. -پس نادیا اون بیرون .. مادرش صداش می زد .. تو کی هستی ؟/؟ -هنوز خیلی مونده تا با این خونواده آشنا شی .  ولی خب حواست باشه اگه بخوای با ما بپیچی ممکنه اجنه هم اذیتت کنن . اجنه بر دو قسمند . اجنه خوب و اجنه بد .. ما بیشتر با خوباش سر و کار داریم .. رفتم و یه نگاهی توی آینه به خودم انداختم و هر چه لک و لوک بود ردیفش کردم و به اتاق بر گشتم .  البته به محض این که وارد اتاق شدم مرئی شده و شروع کردم به صحبت با اکرم -خب صحبت ما به کجا رسیده بود ؟/؟ .. داشت دیوونه می شد .. -اکرم خانوم گرم صحبت بودیم .. ولی شما یه حرکات عجیب و غریبی از خودتون نشون می دادین . یه حرفای خاصی می زدین .نمی دونم مشکل عصبی دارین ؟/؟ -من نمی دونم .. من می ترسم . من فقط می خوام ار این جا برم بیرون . چیزایی که شما در مورد همزاد گفتین . -حب میشه اون مطالبو یه جورایی هضمش کرد . حالا من منتظرم ببینم یک مادر فهمیده و با درایت و با فرهنگی مثل شما چه پسری می تونه داشته باشه . وصلت با شما و با خانواده شما برای من افتخاری بزرگه . الان همزاد  من به من الهام کرده که خیلی از شما خوشش اومده . گفته که شما می تونین یک لزبین به تمام معنا شین و خیلی هم اهل حالین . بدن شما خیلی خوش فرمه . یه چیزایی به من گفت اکرم خانوم که روم نمیشه بگم .. -واااااییییییی من بمیرم . پس تمام این جریانات حقیقت داشت . -آره .. می تونم یه نشونی هم بدم . اینو همزاد به من گفته . .. به من گفته که یه جوش تیز و درشت در قسمت چپ باسن نزدیک شکاف وسط وجود داره .. اکرم به لرزه افتاده بود .. ..  در حال خروج از اتاق بود .واسه این که پشیمون شه و در نره خودم کریم  رو صداش کردم .. حالا یک بر نامه خاصی رو هم باید روی اون پیاده می کردم . .. سلام علیک ها و احوالپرسی ها و تعارفات اولیه  رو انجام دادیم .. چند ثانیه ای اون به من نگاه می کرد و منم به اون نگاه می کردم . همه کار ها از بس سریع پیش اومده بود منم باید فی البداهه فکر می کردم و نقشه می چیدم . -کریم خان من برای مامان هم تشریح کردم . من یک آدم استثنایی هستم . شما که خودت مسلمونین .می دونین هر آدمی از بدو تولدش یک همزاد داره . این همزاد همیشه با اونه . انگاری یک حسیه که همراهشه . این همزاد در مواردی خودشو نشون میده .. و خودش انگار یک شخص جدا میشه . ...شروع کردم به مغلطه بافی .. -حتی بعضی ها میگن که اینجا یک جنبه تنا سخی داره . یعنی که گاهی همزاد و اون شخص یکی میشن بدون این که اون شخص چیزی از اون قضیه بدونه .. خیلی مات و مبهوت به من نگاه می کرد . حق هم داشت . از همون اول سیمها رو قاطی شده نشون داده بودم . .... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر