ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 81

دیگه یواش یواش وقتش شده بود که مثل خانوما زندگی کنم . نیلوفر نمی خواست اون خونه قدیمی رو بفروشیم .می گفت اجاره اش میدیم و چند سال بعد که بدهکاریهاشو داد اونجارو که صد و خوردی متر زمینه اش بود می کوبه و آپارتمان سازی می کنه . -مامان تو دیگه راحت میشی . همه چی در خونه جدید برات فراهمه -عزیزم تو این روزا همش به من توجه داری . این چند ترم فوق تخصصی خودت رو بخون ..-مادر تا اینجاشو اومدم از اینجا به بعدش هم میرم . دخترت رو دست کم نگیر . -بر منکرش لعنت . یه هیجان عجیبی در خودم احساس می کردم . دلم می خواست جوون باشم . از نو زندگی کنم . شاد باشم . دیگه چیزی به نام گذشته تلخ برام وجود نداشته باشه . بتونم به خوبی حال کنم . چقدر احساس آرامش می کردم . پس از مدتها و شاید سالها  یه شور و شوقی رو در خودم احساس می کردم که دوست داشتم جسممو با علاقه تقدیم یکی کرده ازش لذت ببرم و به من لذت بده .. این اون چیزی نبود که نیلوفر من می خواست . ولی خب منم دیگه یک زن هرزه نبودم . یه روز که از دو تا خیابون نزدیک خونه مون رد می شدم دیدم یه ماشین جلوم ترمز زد . یه مرد میانسال تقریبا هم سن خودمو دیدم . سوار شو بریم . می رسونمت . شقایق ؟/؟ اگه اشتباه نکرده باشم -ببخشید مطمئنی که اشتباه نگرفتی ؟/؟ -بیست سال چه زود می گذره . انگار همین دیروز بود . نمی دونستم اون دیگه کیه . ولی حس کردم باید یکی از اونایی باشه که منو گاییده . -تو اصلا هیچ تفاوتی با گذشته نکردی . انگاری خیلی خوشگل تر شدی و پوستت باز تر شده . نمی دونم چه جوری بگم یه طراوت و تازگی خاصی داری . -من هنوز شما رو به جا نیاوردم .  شاید چند صد تا مرد منو گاییده بودند وخیلی ها شون هم قیافه هاشون شبیه به هم بود . -یادت نمیاد اون شروینی رو که یک زن زشت و اخمو و بد اخلاق و پولدار داشت که رئیس شرکتش بود و شروین خان حال نمی کرد و شقایق جان هواشو داشت . یک سال  بود که هفته ای دوبار رو با هم بودیم . چه زود یادت رفت -اوه شروین تویی ؟/؟ ولی خیلی چهره ات فرق کرده . پیشونی ات بلند شده موهات جو گندمی شده قدت کوتاه تر به نظر میاد انگار یه آدم دیگه ای شدی . من که کف دست بو نکردم .  این زن مادر فولاد زره ما رو برد اروپا و یه مدت اونجا زندگی کردیم و حالا بر گشتیم . اینجا اعصابم خرد میشه . انگاری اونجا آزادی بیشتری داشتم نمی تونست زیاد غر بزنه . اصلا حس می کرد که اگه تا حدودی آزادم بذاره کلاس داره . ولی اینجا دیگه پدر آدمو در میاره . انگاری خودشو با هر جامعه ای که در اون زندگی می کنه وفق میده . -میای با هم یه تجدید خاطره ای بکنیم ؟/؟ اون وقتا خیلی هوامو داشت . دوبرابر اون چه که  نرخ کار من بود به من پول می داد . -باشه بریم .. راستش برای اولین باری بود که به خاطر پول باهاش نمی رفتم . این نیلوفر دیگه نمی ذاشت که من سختی بکشم . احساس شرمی هم داشتم از این که دارم به دخترم نیلو نارو می زنم . من باید الان به فکر این می بودم که این دخترمه که نیاز به مرد داره و خیلی خود خواهیه که من به فکر خودمم . اما هر چی که فکرشو می کردم من که نمی خواستم برم دنبال کاسبی . احساس آرامش من هوسمو زیاد کرده بود .  سعی می کردم به عکس العمل نیلو در صورتی که بفهمه فکر نکنم تا بتونم راحت تر شم . ولی احساس یه زن خیانتکار نسبت به شوهرشو داشتم . من خودمو مدیون دخترم می دونستم و اونم می گفت مامان هرچی برات بکنم کمه . انگاری که زمین بیل زده باشم و بزرگش کرده باشم . خلاصه با شروین  راه افتادم که ببینم منو به کجا می بره . ظاهرا یه آپارتمان  جمع و جور هفتاد متری برای خودش دست و پا کرده بود . -ببینم این از اون پول توجیبی هاییه که از عیالت گرفتی ؟/؟ دو تایی مون کلی خندیدیم . اون وقتا هر وقت منو می گایید و بهم پول می داد بهش می گفتم بازم از پول توجیبی هایی رو که از خانومت می گیری برام  آوردی . ؟/؟ می خندید . خیلی هم می خندیدیم . چقدر با هم خوش بودیم . اصلا  با من  اون بر خوردی رو نداشت که حس کنم یک هرزه ام و من هم حس نمی کردم که اون یه مردی باشه که فقط به دنبال عشق و حال باشه . چون قسم می خورد که غیر از زنش فقط با منه . من اول چطور اونو نشناختم .؟/؟! بیش از اونی که خود زمان حال ما رو به هم پیوند بده گذشته مون واسمون عزیز شده بود . سرمو گذاشتم رو سینه اش . هر چند هیچوقت جز هوس چیزی بین ما حاکم نبوده ولی دوستی ساده ما کمی از هوس ارزشمند تر بود . این همون نیازی بود که من داشتم و از این بهتر نمی شد .   شروع کردم به باز کردن دگمه های پیراهن شروین . با موهای سینه اش بازی می کردم . موهایی که دیگه سفید شده بود . می دونستم که این تار موها با تار موهای اون روزا فرق دارند . اون باید حالا پنجاه رو رد کرده باشه . دو سالی رو ازم بزرگ تر بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر