ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 25

-یعنی این که سینا جان ما به تو علاقه مند شدیم و می تونیم بازم ازت دعوت کنیم که بیای و در خدمتت باشیم -شما در خدمت من باشید یا من در خدمت شما باشم . -فرقی نمی کنه هر دو طرف در خدمت هم هستیم . من ازت دعوت خواهم کرد . فقط حواست باشه که  این خانومایی که باهاشون طرف میشی بیمار نباشن . -نه شیرین حواسش هست . برگ گواهی پزشک یا آزمایشگاه رو باید بیارن .. مهشید و ملیسا از خنده روده بر شده بودند . -ببینم مگه می خوای زن بگیری ؟/؟ سه تایی شون  تا آخرین لحظات از فرصت استفاده کردند . مهشید یک بار دیگه خودشو طوری در اختیار سینا قرار داده بود که هردو شون احساس می کردند که عاشق و معشوقی هستند که با تمام وجودشون در آغوش همند . سینا تازگی و التهاب و هیجان خاصی رو در بدن  مهشید احساس می کرد .. لحظات مثل برق و باد می گذشت . لحظه وداع لحظه سختی بود . - خانوما دیگه باید رفت . ملیسا : خیلی باید ببخشی که ما اذیتت کردیم . در واقع حقش بود که شب گذشته رو چند ساعتی باید میذاشتیم که بخوابی تا با آرامش بیشتر و خستگی کمتری برگردی . -بودن با دو تا خانوم خوشگل و ناز و سکسی دیگه خستگی واسه آدم نمیذاره . ملیسا : فدای تو .. نفری یه پاکت به عنوان پاداش به سینا دادند -این چه کاریه که می کنین . قبلا به اندازه کافی شر منده شم . باهاتون حال کردم . این از انصاف به دوره -ببین چیزی ازمون کم نمیشه . در عوضش تو اگه یه روز بیکار بمونی برات جبران میشه . -خانوما قرار نشد که من هر روز برم سر کار . .. سینا با یه بوسه طولانی که از لبای هر دوشون بر داشت به بر نامه اون روزش خاتمه داد . .....اون قبل از رفتن به خونه باید یه سری به شیرین می زد . تا ببینه که بر نامه کاریش چیه . خسته و خواب آلود بود . اون نیاز به استراحت داشت . دیگه جونی نداشت . وقتی در زد و دربه روش باز شد سریع خودشو به هال و محوطه پذیرایی رسوند .  به اتاق خواب که رسید دید که یه پسری که کیرش حالت شل و آویزون پیدا کرده داره شورت و شلوارشو با هم می کشه بالا . شیرین هم داره شورت و سوتینشو تنش می کنه .. سینا تعجب کرد .. این دیگه کیه و اینجا چیکار می کنه . پسر به نظرش آشنا میومد . انگاری که اونو قبلا یه جایی دیده بود با این حال زیاد به مغزش فشار نیاورد . .. پسر یه با اجازه ای گفت و از اونجا دور شد . -فرزاد بعدا خبرشو بهت میدم .. سینا با چشایی خسته به شیرین نگاه می کرد -ببخشید من فکر نمی کردم مهمون داشته باشین . وگرنه بی موقع مزاحم نمی شدم . -سینا ناراحت شدی ؟/؟ کجا بودی ؟/؟ دلم برات یه ذره شده بود . می دونی که چقدر دوستت دارم و فقط کیر توست که ارضام می کنه و آغوش توست که به من آرامش میده . باور کن من از این فرزاد لذت نمی بردم . این یک تست کاری بود .. منو ببخش مجبور بودم . شیرین طوری ترسیده بود و احساس خجالت می کرد که انگاری شوهرش اونو حین ار تکاب سکس  با مرد دیگری گیر انداخته . دلش نمی خواست سینا اونو در این شرایط ببینه . ظاهرا شوهرش در رو باز کرده بود . چون سینا رو می شناخت ..می دونست که همکارشونه . ولی حساب اینو نمی کرد که زنش ممکنه یه دلبستگی خاصی به این جوون پیدا کرده باشه که نخواد اونو در این شرایط ببینه . -من خیلی خسته ام . می خوام برم خونه بخوابم . واسه امروز دیگه کاری برام در نظر نگیر . هر دو روز حداقل یه روز باید به من استراحت بدی . من خیلی خسته ام . شیرین که فکر می کرد سینا از دستش خیلی دلخور شده خودشو به پسر نزدیک کرد و گفت می دونم ازم دلخور شدی . فکر نمی کردی منو این جوری ببینی . باور کن من دوستت دارم . اصلا اگه دوست داری سهمت رو زیاد تر می کنم . به بقیه کمتر میدم . نگاه کن الان فرزاد از خودش ماشین داره . من بهش زیاد نمیدم . تازه کیرش هم مثل کیر تونیست . فقط یه چند لحظه گذاشت تو و درش آورد . اصلا لذت نبردم . سینا حال و حوصله گوش کردن به حرفای شیرین رو نداشت . اون در دنیای دیگه ای بود و اون زن در  دنیای دیگه ای . نمی دونست دیگه باید چیکار کنه تا از شر این زن خلاص شه .-می تونم برم ؟/؟ -اول باید نشون بدی که از من دلخور نیستی . بیا تا بهت نشون بدم که چقدر هوس دارم و هوس تو رو دارم . تشنه تو هستم . تا از دلت در نیاوردم نمیذارم که بری .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر