ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 58

زلیخا و بهاره بی خیال و خوشحال نشون می دادند . ولی زهیدا طوری شده بود که انگاری شوهر منه . شاید  فکر می کرد که من به جمعیت خانوم دکترا اهمیت بیشتری دادم . .. نغمه : بچه ها اگه بدونین چقدر واسه زیبا جون روضه خوندیم تا بالاخره قبول کرد که دیگه دختر نباشه . قبولشو که کرده بود ولی می گفت که من اگه بخوام اینجا تر تیب خودمو بدم اون وقت دخترا مخصوصا زهیدا جون ازم ناراحت میشه . حتما فکر می کنه من به اونا بی توجه بودم که پیش اونا بهشون حال ندادم . تحویلشون نگرفتم . می دونی دخترا من بهش چی گفتم . ؟/؟ گفتم عزیز دلم وقتی که راه عبورت بازشه این تویی که بیشتر حال می کنی و لذتشو می بری . اون طرفت اگه دستش بیرون باشه یا درون کش واسه اینه که تو لذت ببری . حالا پیش اومده دیگه ..  یه نگاهی به دوست در هم رفته ام انداخته بهش گفتم دختر  برات تلفن هم زدم ولی گوشی خودت رو بر نداشتی .. بعد می خواستم دوباره باهات تماس بگیرم که بودیم خارج از فضای خونه میون درختا و جنگل و شارژر همرام نبود .. یه نگاه اگه به موبایلت بندازی متوجه میشی که من همیشه و در همه جا به فکر تو هستم .. خنده دار بود من بی بکارت شده بودم حالا باید ناز یکی دیگه رو می کشیدم که ناراحت نباشه . ولی بازم لب و دهن استاد نغمه درد نکنه که اومد و تا حدودی تونست موضوع رو بازش کنه .. استاد رفت و من با دخترا تنها شدم . زلیخا و بهاره دورمو گرفتن . حالا خوب با بزرگا می گردی . ببینم می تونی با ما حال کنی ؟/؟ -دخترا هر گلی یه بویی داره . ببینم مگه به خواهر گلم کم توجهی کردین . ؟/؟   زلیخا : خواهر گل تو خواهر اصلی منم هست .  -امید وارم این دفعه یه بر نامه ای جور شه که دسته جمعی بریم میون خانوم دکترا .. -اونا خانوم دکترن و یکی رو می خوان که در آینده با اونا بپره . ما پرستا را واسشون افت داریم -چی میگی بهاره . شوخیت گرفته ها .. -اگه بدونین دخترا چقدر خسته ام .  زهیدا : معلومه با ده نفر حال کردن همین درد سرا رو هم داره دیگه .. راستش خودم دیگه قاطی کرده بودم و اصلا  واسه یه لحظه شک کردم ده نفر بودیم یا هشت نفر .. ولی حرف درستی می زد این زهیدا . .. بهاره و زهیدا رفتن طرف آشپز خونه تا یه چیزی درست کنن . -ببینم زلیخا ! خواهرت چشه .. -نمی دونم تا قبل از این که شما بیایین خوب بود . شوق و ذوق زیادی هم داشت که بر گردی . هر چی هم بهش گفتیم که زیبا خسته هست و می دونم که حال نداره گفت نه واسه من حال داره . من و اون هیچوقت از حال کردن با هم خسته نمیشیم . -زلیخا می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟/؟ با این که خیلی خسته ام و خوابم میاد ..ولی ازت می خوام که تو و بهاره امشبو کاری به کار من و خواهرت نداشته باشین تا من ببینم چه جوری می تونم سر حالش کنم . آخه چه فرقی می کرد کی بزنه پرده مو پارش کنه تا دیگه دختر نباشم . اصلا دیگه این بازیها از مد افتاده . امروز پاره کن فردا یکی دیگه بذار . الان که دیگه دوره عصر حجر نیستیم ؟/؟ -کی زیبا ! به همین چند سال پیش میگی عصر حجر ؟/؟ حسابی که خندیدیم با هم رفتیم پیش اون دو تا دختر .. همش سعی داشتم  طوری با زهیدا حرف بزنم که از دلش در بیارم . حالا برعکس اون دفعه شده بود . اون نازمو می کشید حالا من باید نازشو می کشیدم . شامو که خوردیم بهاره و زلیخا معلوم نبود کجا غیبشون زده . زهیدا هم در اتاقی دیگه با لباس خوابش دراز کشیده چشاشو رو هم گذاشته بود . منم رفتم کنارش دراز کشیدم . -ببینم حالا ما رو تحویلمون نمی گیری ؟/؟ من که هر جا برم بازم پیش شمام .. چرا ساکتی عزیزم . من که حرف بدی بهت نزدم . ببینم اگه منو بزنی دلت  خنک میشه .  مچ دستشو گرفتم و لبمو گذاشتم رو صورتش . می دونی که چقدر دوستت دارم . حالا این قدر واسه ما ناز نکن .. -ببینم تو اصلا واسه چی اومدی پیشم . اصلا تو دیگه حالی واست مونده که واسه ما کنار گذاشته باشی ؟/؟ ..می دونستم دردش از کجاست -عزیز دلم نغمه که برات تو ضیح داده . باور کن من برات زنگ زده بودم . می خواستم باهات حرف بزنم . -که چی بشه ؟/؟ -فکر می کنی من دوستت ندارم . بهت اهمیت نمیدم ؟/؟ یا از این که من رفتم شما رو تنها گذاشتم ناراحتی . من که دوستت دارم . هر سه تا تونو دوست دارم .  اگه دوستت نمی داشتم که اینجور منت تو رو نمی کشیدم . می گفتم به درک زهیدا دلخور باشه . دستمو از زیر لباسش رسوندم به سینه هاش . لباسشو دادم بالا چند بار می خواست برش گردونه سر جاش و خودشو بپوشونه ولی من نوک سینه شو گذاشته بودم توی دهنم . عین دختر بچه ها واسم ناز می کرد ولی می دونستم چه جوری ردیفش کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر