ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 32

-ببین رویا جون من سعی می کنم یه جورایی با رستم صحبت کنم و اونو قانع کنم ولی تو هم باید تا اونجایی که می تونی با من همکاری کنی -چه کاری از دستم بر میاد .. -من می خوام یه جوری مخشو کار بگیرم . شایدم غیر مستقیم بهش بگم که در این سفر تفریحی من و تو با همیم . البته در جا که  نمیگم من معشوقه مادرتم .. -ببینم اگه می شد اونو نیاورد چی ؟/؟ -به نظرم جنگ اول به از صلح آخر .. اگه  تو و اون به یک تفاهم و همزیستی مسالمت آمیز برسین بد نیست . بعدا برای هر دو تاتون خیلی بهتر میشه و من هم می تونم راحت تر باهات باشم . یه سری از مسائلو شما مادر و پسر باید بین خودتون حل کنین . حتی تو می تونی در انتخاب دوست دختر بهش کمک کنی -من نمی دونم ایمان تو خودت بهتر می دونی . فقط یه کاری کن که به جای این که بهتر شه بد تر نشه . چون حالا خیلی دلم می خواد باهات بیام . چون طاقتشوندارم که تو رو بدم به دست خیلی ها ولی خودم استفاده ای نکنم . -تو که هنوز هیچی نشده  داری حسادت خودت رو نشون میدی -بنازم به غیرتت ایمان یعنی تو سختت نیست هیچ احساسی نداری از این که کس دیگه ای بخواد به من نظر داشته باشه ؟/؟ من که تا اونجایی که بتونم از این که برم زیر دست و پای بقیه خود داری می کنم . -امید وارم این طور باشه ولی احتمال داره جمعیت طوری قاطی شن که دیگه آدم نتونه به اون افکاری که داره جامه عمل بپوشونه . خلاصه از اون فضا دور شدم ولی واقعا کار سختی داشتم . یعنی راضی کردن رستم خیلی شاق بود . در چند مورد باید باهاش حرف می زدم . هم این که باید متوجهش می کردم من و مادرش رابطه داریم .. بعد این که باید با این مسئله کنار میومد که علاوه بر من ممکنه افراد دیگه ای هم باشند که در این حرکت اتوبوسی و پیک نیکی با مادرش حال کنند .. و نکته بعدی این که خودش هم می تونه با زنان زیادی حال کنه . احتمالا در این جمع همه از خط خارج شده بوده نمی شد گفت که  دختری هم در میون جمع داریم . ..وقتی برای رستم زنگ زدم و بهش گفتم که باهاش کار دارم در جا اومد . تر جیح دادیم که بریم پارک .. قیافه اش خیلی متفکرانه شده بود . سرشو انداخته بود پایین . انگاری یه حسی بهش می گفت که من مادرشو گاییدم . ولی دعا می کردم متوجه نشده باشه که تا حالا پیشش چرب زبونی می کردم که در یک همچه روزی عمل کردن مادرشو توجیه کنم . ولی حالا باید موضوع پیک نیک و تفریح رو پیش می کشیدم . -رستم جان من می خوام در مورد یه مسئله ای باهات حرف بزنم -حتما همون چیزیه که حدس می زنم -فکر کنم درست حدس زده باشی و منم فرض می کنم که به طریقی با این مسئله کنار اومده باشی ولی نمی دونم چه جوری بگم ازم ناراحت نشی تو  اون جوری هام که فکر می کنی نیست ....خودم از این حرفم خنده ام گرفته بود . ..با خودم گفتم که اون حالا حق داره بزنه توی سرم و بگه که پس چه جوریه . -ببین رستم تو هم جوونی و باید به خودت برسی . باید با سرد و گرم روز گار و مسائلی که بین دخترا و پسرا ممکنه به وجود بیاد آشنا شی . تمایلاتی داری که باید به طرف اونا هم بری .. -ولی ایمان من راستش فکر نمی کردم که کار به اینجا بکشه . یه حس دیگه ای در مورد تو داشتم . -دلخور نشو . با ور کن من اون جوری ها که فکر می کنی نیستم . از طرفی هم به مادرت حق بده . اونم حق زندگی کردن و لذت بر دن از زندگی رو داره . .. -اگه حرف دیگه ای نیست من برم .. با خودم می گفتم بازم جای شکرش باقیه که طرف منطقی بوده نذاشته زیر گوشم . هر چند من زورم بهش می رسید ولی اگه اون میذاشت زیر گوم من در صدد جبران بر نمیومدم . -رستم خلاصه کنم ما یک پیک نیک و گردش دسته جمعی دخترا پسرای دانشگاه و چند تا کار مند داریم که با اتوبوس دانشگاه می ریم برای گردش . من و مادرت هم در این پیک نیک شرکت می کنیم . ممکنه روابط خودمونی خاصی در اتوبوس وجود داشته باشه  . همچنین در فضای دنجی که برای گردش و تفریح و استفاده از هوای سالم طبیعت میریم . .. رستم نگاههای عجیب و غریبی به من انداخت و دقایقی رو به فکر فرو رفت .. -باشه من با شما میام . فقط به خاطر این که هوای مامانموداشته باشم -رستم جون فراموش نکن که خود تو هم به نوایی می رسی . اونجا خیلی ها با هم روابط صمیمانه ای دارند .. نمی دونم آیا رستم متوجه شده بود که ممکنه اپن سکس داشته بامن یا نه و این که این احتمال وجود داره که چند نفر مادرشو بکنن . هر چند این  روشنگریها در این وقت و ساعت ضرورتی نداشت .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر