ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 80

شده بود روز تولد من .. -مامان بیا بریم دور بزنیم -عزیزم چه خبره ! مگه درس و طبابت نداری .. -اوووووهههه مگه تو اون وقتا به من می رسیدی کار و زندگی نداشتی ؟/؟ -خب آره . یه فرزند وقتی که از شکم مادرش بیرون میاد یه پیوستگی روحی و عاطفی و حتی جسمی رو اون مادر نسبت به بچه اش احساس می کنه همش نگرانشه . دوستش داره . اگه یه لحظه ازش دور باشه نگرانیش بیشتر میشه . با خنده هاش می خنده . با غمش ناراحت میشه .. حالا مامان تو به من عادت کردی .. منم اون داخل عادت کردم دیگه . درسته که تو منو ساختی ولی منم از طرف بابا ....در اینجا یه لحظه ساکت شد .. دخترم بازم به یادش اومد که بابا نداره .. ولی حرفشو ادامه داد منم از طرف اون اومدم توی وجود تو و خودمو درست کردم . تو منو از اون تو بیرونم کردی حالا دنبالمی .. بیا بریم مامان خیلی کار داریم . اول می خوام بریم یه جایی سر بزنیم و بعد ..-عزیزم روزی چند مدل ماشین عوض می کنی -مامان بیچاره شدم این وام ها پدرآدمو در میاره .. ولی باید خیلی کار کنم قسطامو بدم . نمی دونم چرا سختم بود حس می کردم با این کار نامه سیاهم شایسته این نیستم که کنار دخترم بشینم . ماکسیمای سفیدش مثل  کبوتری با بالهای سپید ما رو به بالای شهر رسوند .. -ببینم داریم میریم بیمارستان جدیدت ؟/؟ -نزدیک همونجاست ولی مامان بیمارستان من ؟/؟ مگه از بابام بهم ارث رسیده ؟/؟ .. نمی دونم چرا تازگیها همش از باباش می گفت از پدری که نمی دونست مرده هست یا زنده .. رحیم رحیم تو دیگه چقدر بی عاطفه ای .. یه سراغی از ما نگرفتی .. کجایی که بیایی دختر دسته گلتو ببینی .. ولی اون اگه بیاد و ..نه نیلوفر که بچه نیست کار و زندگیشو ول کنه همراه باباش بره .. -کجا داریم میریم .. -مامان اینجا بالای شهره . میریم خونه یکی از همکارام . اینجا یه  پنج واحده روهم هست میریم طبقه دوم ..یه سری می زنیم و بر می گردیم -نه عزیزم . حوصله سلام و علیک ندارم .. -چیه مامان جون تو که از من خیلی شیک تری . تو بیشتر شبیه خانوم دکترایی تا من . -عجب گیری افتادیم از دست این دختره . تو که بچه بودی این قدر سمج نبودی . -مامانی بیا یه سلام علیک می کنیم بر می گردیم . رفتیم بالا .. نیلوفر یه کارت زد و درو باز کرد .. -ببینم این دیگه چه مدلشه ..-درهای ضد سرقت و رمزی .. ..-رمزش دست تو چیکار می کنه .. -الان بهت میگم .. نیلو تا وارد شد به صدای بلند گفت سلام علیکم ما اومدیم .. عجب خونه ای داشت دوست نیلوفر .. خیلی آروم گفتم عزیزم اینجا چند متره ..-صد و هشتاد متری میشه .. چقدر همه چیزش شیک و تازه هست . چه مبلای قشنگی داره .. جیگری چرمی .. عاشق آکواریوم ماهی هستم .. -ببینم مطمئنی که دوستت خونه هست -مامان قبولش داری ؟/؟ تا بیام یه چیز دیگه ای بپرسم کلیدشو داد به دستم این برای توست مامان .. تولدت مبارک .. الان میریم بیرون برات کیک می گیرم . 39 تا شمع می گیرم که که مامانی من ده سال جوونترشه ..-دختر تو الان یک سال نمیشه مشغولی تازه درسم داری می خونی که فوق متخصص بشی .. -مامان خدا می رسونه .. یه خورده خودم داشتم . یه خورده هم وام گرفتم . یک نفر یه عمل سنگینی داشت .. پول نداشت  . یه تیکه زمینی داشت که می خواست بفروشه . دوسومش در طرح بود ازش قبول کردم .. بهم فروخت . در عرض چند ماه قیمتش چند برابر شد و مسیر طرح عوض شد .. اگه بهت بگم  یک سوم پول اون خونه رو این زمین بهم داد شاید قبول نکنی .. یه پیر مردی بود . می دونی مامان چیکار کردم رفتم پیشش تا یه خورده یه درصدی از سودمو بهش بدم .. -تو چیکار کردی . خواستی حق خودتو بدی بهش . دختر حاتم طائی شدی ؟/؟ -مادر گاهی وقتا در زندگی یه چیزایی هست که ارزشش از پول بیشتره . من یک سوم اون زمینو از اون مرد خریدم بیست و پنج میلیون. چون دوسومش در طرح بود .. ولی سه سومشو فروختم چون طرح عوض شد . همه شم میفتاد کنار اتوبان . اونو فروختم سیصد میلیون .. پنجاه میلیون بردم براش ...تا دیگه هیچوقت حسرت اینو نخوره که چرا کامل بهم نفروخته . حالا مرغوبیتش اون دیگه مال خودم مامان . این قدر دیوونه هم نیستم -پس دیوونه به کی میگن -به اونی که مامانشو از خودشم بیشتر دوست داره ..-مامان خوشحال نیستی ؟/؟ هدیه منو نمی خوای .. دیگه بیشتر از این از دستم بر نیومد .. عزیزم مگه اشکای صورتمو نمی بینی مگه ناباوری منو حس نمی کنی .. من وقتی فکرشو می کنم که به خاطر من یه وقتی بیفتی زندان .. تو پنجاه میلیون پولو بهش پس دادی ..-واسه این ناراحتی ..-نه واسه بدهکاریهای تو .. باورم نمیشه نیلوفر .. فکر می کنم دارم خواب می بینم . من  لایقش نیستم .. می دونی که من یه لبخند تو رو به یه دنیا نمی دم .. تو یعنی واقعا اینجا رو به اسم من کردی و می کنی ..یعنی اینجا مال منه .. -مامان منو تو خونه ات راه میدی .. نتونستم چیزی بگم . دستمو گذاشتم رو سینه ام به قلبم اشاره می کردم . می خواستم بگم دخترم تو همیشه در قلب منی . ولی نمی تونستم حرف بزنم . نیلوفر با اشک و لبخند سرشو تکون می داد و می گفت که یعنی متوجه شده .. خودشو انداخت تو بغلم .. داشتم به رحیم فکر می کردم . همون روزی که منو از دست بتول  و برای مدتی از هرزگی نجات داده بود .. رفتیم رویکی از مبلهای چرمی نشستیم . سر نیلوفر توی بغلم بود . نوازشش می کردم . -نیلوی من یه چیزی بگم -بگو مامان .. ازت ممنونم .. هنوزم باورم نمیشه اینجا مال من باشه . خونه ای که تو درش باشی برام یه کاخ بهشتیه . هر جایی که باشه .. -بازم یه چیز دیگه ای بگم -بگو مامان ..-خیلی دوستت دارم -منم همین طور -یه چیز دیگه ..تو از بابات دلخوری . ولی من نیمه پر لیوانو نگاه می کنم . اون بزرگترین هدیه  رو تو رو به من داد و خودش اگه زنده باشه از وجود تو محرومه . .. پس این طوری به قضیه نگاه نکن .. -ولی اون مقصره .. اون دلمو شکسته مامان . اون گناهکاره .. -تو باباتو نمی بخشی ؟/؟ -اگه ببینمش نگاش نمی کنم .. به خاطر یه زن دیگه تنهام گذاشته .. مگه من دخترش نبودم . بچه اش نبودم . مثل آدمای ترسو گذاشته رفته .. اصلا چرا منو کاشته .. من چون یه نوزاد بودم نمی تونستم حرف بزنم ارزش نداشتم ؟/؟ دیگه ادامه ندادم . حس کردم بعضی حرفاش منطقیه ولی من مدیون رحیم بودم . من دخترمو داشتم ولی دخترم باباشو نداشت . اشکای دخترمو پاک کردم و موهای خانوم دکترمو نوازش ..عزیزم  می خواستیم بریم بیرون . دیرت نشه .. نیلو کاری نداری .. جوابمو نمی داد .  مثل فرشته ها گرفته تو بغلم  خوابیده بود . دیوونه پنجاه میلیون از سودشو به طرف پس داده بود . میگن بهشت زیر پای مادران است ولی گاهی هم میشه گفت که بهشت زیر پای دختران است .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر