ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

همیشه نمیشه گذشت

من ومریم عاشق هم بودیم . همدیگه رو دوست داشتیم . می خواستیم که با هم از دواج کنیم . مریم دختر خیلی پاکی بود . ناز و نجیب و دوست داشتنی . دوست پسر هم نداشت . وقتی با هم بودیم انگار که دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستیم . اون اولین دوست دختر من نبود ولی من اولین دوست پسر اون بودم . من مهندس مکانیک بودم و اون دانشجوی رشته کامپیوتر ..در این چهار سالی که با هم دوست بودیم فقط یکی دوبار بوسیده بودمش . اون روز خونه شون کسی نبود حداقل تا چند ساعتی می تونستیم تنها باشیم ولی  مریم طوری به خودش رسیده بود و بر جستگیهای بدنشو به دیدم گذاشته بود که تحریکم کرده بود . اون بهم اعتماد داشت و از اون جایی که دیگه می دونست من پسر شیطونی نیستم خیلی خودمونی باهام بر خورد می کرد .. اما نمی دونم چرا در اون لحظات من خیلی وسوسه شده بودم . مریم تا آخر بوسه رو با من اومد ولی خواستم کمی پیشروی کنم اما این اجازه رو به من نداد .. -ببین منان تو که این جوری نبودی . خواهش می کنم . من که بهت اعتماد دارم . داری کاری می کنی که اگه تنها شدیم دیگه بهت اعتماد نکنم . من خوشم نمیاد قبل از از دواجمون حریم شکنی کنیم .. -به من اعتماد نداری مریم ؟/؟ -مسئله اعتماد نیست . حداقل از من یاد بگیری .. پسر خوبی باش .. هر وقت که زنت شدم می تونی .. -مریم همین ؟/؟ -منان رو اعصاب من راه نرو که دیگه اون وقت حتی بوسه رو هم تعطیلش می کنم . تو اصلا امروز چته . کاری نکن که من عقیده ام در موردت عوض شه .. خیلی عصبی نشون می داد .. منم از این که یه دختر بهم زور بگه به غرورم بر خورده بود . خشم عجیبی نسبت بهش پیدا کرده بودم . دلم می خواست یه جوری خودمو تسکین بدم . نه فقط به خاطر شهوتم بلکه غرور .. با خودم گفتم مریم تو نمی تونی منو شکست بدی . خودت مقصری .. ازش عذر خواستم .دوباره شدم همون آدم سابق .. نمی خواستم باهاش بهم بزنم . چون اون خیلی نجیب و مهربون بود . یه دختری که واقعا دوستم داشت . به کس دیگه ای رو نداده بود و تا همین جاش هم به همین سادگیها نیومده بودم . ..مدتی بود که مرجان دوست و همکلاسی مریم وقتی که من و اونو با هم می دید یه نگاههای خاصی بهم مینداخت . اون قبلا ازدواج کرده از همسرش جدا شده بود .. دلم می خواست تورش کنم و باهاش سکس کنم . مریم می گفت که اون تنها زندگی می کنه . یک زن مطلقه اونم  تنها .. حتما اهل حال هم هست .شاید هم به هر کسی راه نده . خلاصه  با بهونه های مختلف باهاش جور شدم . مثلا یه بار که می دونستم مریم  این ساعتو کلاس نداره می رفتم صداش می کردم و ازش خبر مریمو می گرفتم . حس کردم که اونم نیاز منو می دونه .. اولش دوست داشت با هم بریم بیرون . من به خاطر این که مریم چیزی نفهمه قبول نکردم ..خیلی زود با هم جور شدیم . همون چیزی شد که من می خواستم . یه شب تا صبح در کنارش بودم . من خسته شده بودم که انگاری اون داشت  طلبکاری چند ماهشو از من می گرفت . اون شب یکی از لذت بخش ترین شبهای زندگی من بود . احساس آرامش می کردم . عشق مریم و هوس مرجان .. چه مکمل خوبی .. حالا می تونستم حتی وقتی که مریمو می بینم سرمو بندازم پایین . مرجان عاشقم شد . به من وابسته شد . گفت که دوستم داره بدون من نمی تونه زندگی کنه . -مرجان من مریمو دوست دارم عاشق اونم . نمی تونم تو رو دوست داشته باشم . رابطه من وتو بر اساس هوسه .. من و مریم می خواهیم ازدواج کنیم و بعد از از دواج هم نمی تونیم ادامه بدیم . اگه دوست داری به همین صورت ادامه بدیم وگرنه تمومش کنیم . مرجان دیگه ساکت شده بود . همون سیاست رفتن من کارشو کرده بود . میگن دست بالای دست بسیار است . من خواستم در ضمیر پنهان خود حال مریمو بگیرم .. هرچند مستقیما نخواستم اذیتش کنم ولی از اون طرف مرجان که خودشو عاشق من می دونست بزرگ ترین ضربه زندگیمو به من وارد کرد .. یکی از این دفعاتی که با مرجان سکس داشتم مریم در جوار اتاق خواب پنهان شده متوجه شده بود که من بهش خیانت می کنم . نمی دونستم اونجاست .. فقط از پشت در اتاق خواب شنیدم که داره میگه مرجان جان خدا حافظ به پای هم پیر شین .. بعد از اون هر کاری کردم مریم منو نبخشید . گاهی وقتا نفرت جای عشق می شینه ولی عشق از بین نمیره . ولی بعضی از نفرتها اگه منشا اونا از خیانت باشه خیلی سخته که احساس عاشقونه رو به آدم بر گردونه . حتی مریم دیگه با من تنها نموند که به دست و پاش بیفتم .. هرچه زار زدم نذاشت حرفی بزنم . شب عروسی اون از درد ناک ترین شبهای زندگی من بود . مرجان به من نارو زده بود . اون فکر می کرد اگه مریم از زندگی من بره بیرون من راحت تر می تونم با اون باشم . شاید باهاش ازدواج کنم . بعد ها از طریقی شنیدم که مریم گفته دوران  چند ساله عشق و عاشقی که با من داشته هرگز به عنوان یک حسرت  به قلبش چنگ نمیندازه .. این حادثه و نامردی منو به فال نیک گرفته که چهره پلید و هوسباز منو شناخته .. در هر کار بدی یا حادثه بدی یه حکمت و کار خیری هم میشه باشه . مریم خدا رو شکر می کرد که از شر من خلاص شده .. ولی حالا من موندم با خاطرات دختر پاک و نجیبی که می تونست همسر خوبی برای من باشه .. کاش ما آدما تا این حد بنده هوسمون نبودیم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

دمت گرم خفن بود جدیداداستانات خیلی خوب شده واقعاازسکس زیاددارم خسته میشم

ایرانی گفت...

باسلام به دوست گلم ..ممنونم ازت به خاطر پیگیری داستانها .. راستش منم از این که سکسی زیاد بنویسم کمی خسته شده بیشتر داستانهای غیر سکسی رو دوست دارم . هفته ای حداقل یک داستان این مدلی می نویسم به انضمام دوقسمت از داستان گناه عشق که غیر سکسیه و تقریبا یک همچین حالتی داره و در همین مایه هاست که بعدا قوی تر هم میشه .. اگه مطالعه اش کنی بد نیست . با تشکر مجدد : ایرانی

 

ابزار وبمستر