ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 30

-خیلی نامردی ناصر ..خیلی .. من دیگه با چه زبونی باهات حرف بزنم . چه جوری احساسمو برات بگم . خیلی چیزاست که تو الان متوجهش نمیشی . خیلی چیزاست که حالا نمی تونم بهت بگم . تو کافیه که لب باز کنی . به من بگی که همین حالا جلو این همه جمعیت این لباسو بر تنم پاره کنم فریاد بزنم تا همه عالم و آدم بفهمن که دوستت دارم این کارو انجام میدم چون در دایره عشق جز خودم و تو کسی رو نمی بینم . شاید جسمم بالاجبار در کنار نیما قرار بگیره چون خودت خواستی ولی وجودم ,  روحم همیشه در کنار توست . من متعلق به توام . هر وقت که اراده کنی . اگرم می بینی که رعایت می کنم فقط به خاطر اینه که تو این طور می خوای تو این طور میگی . نیاز تو این طوره . ولی من بدون تو می میرم ناصر . من خوشبختی رو در با تو بودن می بینم . -نلی اشکاتو خیلی آروم پاک کن . آرایشت به هم می ریزه . -بگو دوستم داری ناصر .. اگه حس کنم دیگه به سراغم نمیای امروز بد ترین روز زندگیمه .. -نه ..عزیزم فردا می بینمت ولی ای کاش .. -ای کاش دختر عمه ات آکبند و دوست دوم نشده میومد سراغت ؟/؟. دیگه حساب اینو نمی کنی که روح و وجود و هستی اون فقط متعلق به توست . فقط تو رو می بینه . فقط عاشق توست . اینا که برات هیچ اهمیتی نداره . تو فقط خودتو می بینی به خودت توجه داری . .. خلاصه برنامه و جشن عروسی به انتها رسید . ناصر هم نلی رو دوست داشت و هم این که حس می کرد غرورش لگد مال شده .. حس می کرد که حقی که اون بر نلی داره بیشتر از حقیه که نیما بر زنش نلی داره . اون هنوز نمی تونست قبول کنه ک دختر دایی اش در آغوش کس دیگه ای باشه . حداقل دوست داشت این احساسو داشته باشه که اول اون بوده که دختری دختر عمه شو گرفته ولی دیگه کار از کار گذشته بود ..  هر کاری کرد که نوشین متوجه تغییر حالتش نشه نشد .. -ناصر چته . مثل این که خیلی واسه نلی ناراحتی  -نگرانم از این که ...-نگران بابت چی .. بابت این که به وقت انجام وظایف زناشویی نیما به نلی فشار نیاره ؟/؟ ببینم تو تا این حد غصه زنتو می خوردی ؟/؟-خب من کنار تو بودم .-نکنه دلت می خواد حالاشم کنار نلی بودی -چته نوشین . اون شوهر داره . واسه چی بهش حسادت می کنی ؟/؟ -حسادت ؟/؟ به خاطر چی ؟/؟ مگه تو و اون زبونم لال روابط اونچنونی دارین .  تو و اون مثل برادر و خواهرین -پس اگه این جوریه چرا جوش آوردی ؟/؟ -من دارم می بینم که تو چطور مثل شمع داری آب میشی . اون دختر خودش پدر و مادر داره که غصه شو بخورن . تو دیگه لازم نکرده ناراحتش باشی -اصلا کی به تو گفته من ناراحتشم . با تو یکی نمیشه بحث کرد نوشین . تو همش داری حرف خودتو می زنی . اعصابمو به هم می ریزی . از حرکات تو خوشم نمیاد . تازگیها خیلی عوض شدی نوشین .. -کاش اینو زود تر می فهمیدی تا باهام از دواج نمی کردی -نوشین اون روی سگمو بالا نیار .. مرد روشو به سمتی برگردوند و بی توجه به زنش به ساعت دیواری چسبیده به دیوار نگاه می کرد .  نور اون قدر بود که بتونه متوجه زمان شه . زمان خیلی کند پیش می رفت . اون می خواست زودتر به صبح برسه به لحظاتی که بتونه نلی رو ببینه . نلی حالا چیکار می کنه .. حالا دیگه دختر نیست ؟/؟ اون از بچگی کنارم بوده .. اون دوستم داره . اون مثل این نوشین دیوونه این قدر سر به سرم نمیذاره . درکم می کنه . عصبی ام نمی کنه .. چرا خدا .. سرم داره می ترکه .اون همیشه کنارم بوده . قدرشو ارزششو نمی دونستم . شاید یکی رو می خواستم که به دست آوردنش واسم سخت تر باشه .. نلی حالا داره لذت می بره ؟/؟ اون خوشش میاد ؟/؟ اون که میگه منو دوست داره . اون که وجودشو متعلق  به من می دونه .اون که عاشق منه .. یعنی این قدر براش ارزش داشتم که به خاطر ان که با هام باشه رفته از دواج کرده ؟/؟ پس من باید خیلی احمق باشم که به این سادگی ازش گذشتم . نه ..نه..نلی مال منه . اون عاشق منه . اون به نیما فکر نمی کنه .. ناصر دستای نوشینو دور کمرش حس می کرد .. نوشین واسه آشتی پا پیش گذاشته بود ولی اون حواسش به دختر عمه اش بود . -ناصر می دونی که چقدر دوستت دارم .. همش به خاطر همینه .. ناصر روشو به سمت زنش برگردوند .. می خواست به خودش بقبولونه که باید واقعیتو قبول کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر