ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 27

ناصر فریاد زد -بهت آرامش دست میده چون نا آرامی منو می بینی . چون می بینی که دارم آتیش می گیرم . چون داری انتقام می گیری ..-کی ؟/؟ من ؟/؟ من دارم انتقام می گیرم . ؟/؟ چند بار بهت بگم که تو خودت این طور خواستی .. من هنوزم اینو نمی خوام . من دارم شکنجه میشم . تنها دلخوشی من اینه که می تونم به اون چیزی که می خوام برسم ..-به هوس ؟/؟ -این که خودمو در اختیارت بذارم یک هوس نیست این یک عشقه .. -ناصر این کارایی که داری می کنی از روی عشقه یا حسادته و یا هر دوشه ؟/؟ یا این که می بینی یکی دیگه می خواد ....-بس کن نلی ..تمومش کن .. ...چند روز بعد مراسم عروسی در باغ خونه عمه ناصر بر گزار شد . نلی در لباس عروس خیلی زیبا به نظر می رسید . اون هم خوشحال بود و هم تا حدودی خودشو خوشحال نشون می داد . نگاهش به ناصر بود ولی هر وقت نگاه عشقشو می دید که متوجهشه فوری روشو بر می گردوند . -ناصر دختر عمه ات داره از دواج می کنه چرا این قدر گرفته ای . -چیزیم نیست نوشین . فقط سرم درد می کنه . -تو که یک ساعت پیش حالت خوب بود -این سر و صدای جاز و موسیقی حالمو بهم می زنه -تو که خیلی خوشت میومد .. -ناصر بیا بریم توی جمعیت کمی برقصیم .. ببین این همون مدل لباسیه که خیلی خوشت میاد .. یه لباس بلند آلبالویی بدون حاشیه های سکسی ولی دخترای سکسی اینجا زیادن .. چش چرونی موقوف .. نوشین حس می کرد که ناصر به خاطر از دواج دختر عمه اش ناراحته .. با این که از تماس و هم صحبتی صمیمانه اونا با هم خوشش نمیومد ولی اونو به حساب  یک عادت گذاشته بود . عادتی مثل  این که یک خواهر و برادر به هم عادت کنند ولی با این تفاوت که خواهر و برادر نمی تونستند سد ها رو بشکنن . عروس و دوماد شروع کرده بودن به رقصیدن . هیچ کس به اندازه نیما خوشحال نبود ولی با حسرت به ناصر و نوشین نگاه می کرد . لحظاتی بعد شرایط به گونه ای شد که نلی و ناصر به هم رسیدند ..-پسر دایی نمیای برقصیم ؟/؟ -چرا دختر عمه .. دو تایی شون  از جمع فاصله گرفتن  . -ببینم نلی بلبل زبون شدی ها -صدام کن عروس خانوم-خیلی خوشحالی ..نه؟ -مگه تو که از دواج می کردی خوشحال نبودی ؟/؟ -نمی دونم نلی .. ولی برای تو خوشحالم که داری سر و سامون می گیری  و به بزرگترین آرزوی زندگیت رسیدی یا می رسی  -ناصر من به بزرگترین آرزوی زندگیم نرسیدم . دلم می خواست که با همین لباس تو رو در کنار خودم ببینم ..تو رو به عنوان همسر خودم شوهر خودم ,  عزیز زندگی من ولی نخواستی .. حالا من منتظرم که فر دا بیاد .. -فردایی که از بغل شوهرت پاشی و بیای پیش من و بگی که ...ناصر در این جا حرفشو قطع کرد .. -چیه ادامه بده حرفت رو بزن ... من ادامه اش میدم .. توضیح میدم . نلی خودشو تقدیم شوهرش می کنه اون که تا روز قبل باکره و دست اول بوده از بغل شوهرش پامیشه و دست دوم میره توی بغل عشقش ...-نه منظورم این نبود -عمریه که می شناسمت ..بیشتر از خودم . همیشه تو رو بیشتر از خودم دوست داشتم . به تو بیشتر اهمیت دادم . خواسته هات برام مهم تر بود . -حالا دیگه خواسته های یکی دیگه باید برات مهم باشه .. -ناصر  برای فردا اگه بتونی یه مکانی رو ردیف کنی می تونیم با هم باشیم . -می تونم ده تا مکان ردیف کنم ولی تو دیگه حس منو نداری . فکر نکنم از بودن با من لذت ببری . آخه یک نوعروس و تازه دوماد وقتی به هم می رسن دنیا رو می لرزونن . -اینو راست میگی . اون شبی هم که تو و نوشین با هم از دواج کردین تا صبح داشتم می لرزیدم . حالا نوبت توست که بلرزی .. -داری به هدفت می رسی که آزار دادن منه -ناصر مرد باش . خودت قول دادی که به من می رسی .. به من توجه می کنی . حسادت رو بذار کنار . من فردا با یک بهونه ای میام بیرون . نقشه هامو خراب نکن . نذار من نا امید بشم . بعدا هر کاری دوست داری انجام بده .ولی خودت گفتی . کاری به این نداشته باش که نیما چه عکس العملی نشون میده .. زن شیطونه . وقتی که عاشق باشه می تونه دنیا رو افسونش کنه .. ناصر به بدنت حرکت بده برقص .. نمی خوام بقیه مشکوک شن به حالتای ما .. -اینو می دونستی که نیما قبلا خواستگار نوشین بوده ؟/؟ -حیف شد کاش با همون نوشین می رفت .. ناصر میای فردا ؟/؟ ردبفش می کنی ؟/؟   ناصر سکوت کرده بود . نلی از حالتش فهمیده بود که می تونه رو فردا حساب کنه .. -نلی من عذاب می کشم -خودت خواستی . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی  

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر