ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 30

ببینم اصلا کی به تو گفت خودت رو برسونی اونجا -ببینم اجازه می دادم که تو کشته شی ؟/؟ -من یه جوری می تونستم خودمو نجات بدم . اگه تو کشته می شدی چی  ؟/؟ -خب این جا فر مانده تویی هر دستوری که بدی اطاعت می کنم . مونده بودم چی بهش بگم . می دونستم این چیزی رو که الان ازش می خوام با مخالفت اون روبرو میشم . نمی تونستم حقیقت رو به اون بگم . نمی تونستم بگم که من یک تبهکار نیستم . من یک قاچاقچی نیستم . ولی جراتشو نداشتم . تمام نقشه هام نقش بر آب می شد . -بهزاد اگه بگم جون ما و بیشتر از همه جون  تو در خطره باورت میشه ؟/؟ بهتره تو از این جا بری . من خودم هوات رو دارم . می دونم پولی که از این راه به دست میاد درست نیست ولی  یواش یواش یه سر مایه ای در اختیارت میذارم و تو باهاش یه کاری برای خودت دست و پا کن .. -تو یک زنی و اینجا می مونی . چطور از من انتظار داری که یک مرد هستم میدون رو خالی کنم . اونم کسی رو که دوستش دارم تنها بذارم .. -ولی .. ولی بهزاد من .. من ....نتونستم چیزی بگم . می خواستم سرش داد بکشم . بهش بگم حتما باید بری . بهش بگم حق مخالفت نداری . بگم این جا من همه کاره ام . ولی نتونستم . شایدم نخواستم . اون در آغوشم کشید . به من فرصتی نداد تا بتونم ادامه بدم . نتونستم . -بهزاد چرا این طور داری آزارم میدی چرا . چرا منو شیفته خودت می کنی . این درست نیست . می دونی مخالفت با فرمانده جریمه اش چیه ؟/؟ ..  چیه .. بیا تا بهت نشونش بدم . دو تایی مون رفتیم یه دوشی گرفتیم و بر گشتیم به اتاق تا اذیتش کنم . -جریمه ات اینه که تا می تونم اذیتت کنم . حالتو بگیرم . -چیه می خوای دستامو ببندی . می خوای منو برده خودت بکنی ؟/؟ کاری بکنی که بازم پاهاتو بلیسم . بازم هر چی که داری رو صورتم خالی کنی ؟/؟ من که با جون و دل در اختیارتم . اصلا خودم میگم که جریمه ام کن . می خوای  موم داغ رو بریزی رو تنم ؟/؟ .. تمام این کارا رو بکن .. اما این شمع داغت رو روی قلب من داغش نکن . دلمو نسوزون . آخه تو خودت در قلب من جا داری . عیبی نداره من بسوزم ولی  من نمی خوام اون شیمایی که در قلب من جاداره بسوزه . من اون شیما رو دوست دارم . اون همه چیز منه . زندگی منه . عشق منه . امید من به فر داست همه چیز من . -خیلی راحت داری خرم می کنی پسر .. -چی میگی شیما .. بگو چه جوری می خوای تنبیهم کنی . بگو .  فقط یه شورت پامون بود . با بدنی خوشبو و نرم که تازه از حموم بر گشته بودیم . در آغوشش کشیدم . لاپامو واسش باز کردم و اون   اون وسط بدنشو لای پام قرار داد . بر جستگی کیرشو روی کسم حس می کردم . تشنه عشق و هوس بودم .  من که با تمام وجودم خودمو در اختیارش قرار داده روحم به اون تعلق داشت و در تب و حرارت هوس می سوختم .  -منو ببوس بهزاد . بگو دوستم داری . بگو تنهام نمی ذاری . بگو پیشم می مونی .. لبای گرمشو رو صورتم و زیر گلوم حسش می کردم - دوستت دارم . دوستت دارم شیما .. اگه می خواستم تنهات بذارم همین الان که ازم خواستی برم و هوای منو از نظر مالی داری می رفتم . من  برای همیشه پیشت می مونم . یه حس شومی داشتم . نمی دونستم چرا حس می کردم که لحظه های شادی من باید کوتاه باشه .. نمی دونم شایدم این احساس اشتباه بود . شایدم هنوزم باور نداشتم که منم می تونم به خوشبختی برسم . منم می تونم از زندگی لذت ببرم . منم می تونم واسه خودم ملکه ای باشم . ملکه عشق . عاشق بشم . عاشق باشم . قلب من برای کسی بتپه . .. شیما باور کن .. باور کن که تو الان خوشبختی . خوشبختی رو در آغوش کسی حس می کنی که جونشو برای تو به خطر انداخت .  چی می تونه از این بالا تر باشه که یکی تو رو برای خودت دوست داره نه برای خودش . اون شاید کشته می شد . حس کردم که این بار هوسی بیشتر از بی نهایت داره منو به آتیش می کشه .. دستای بهزاد رفته بود رو شورتم اونو از پام بیرون کشید .. . می خواستم همین کارو منم با شورتش انجام بدم ولی حسی نداشتم . کاملا سست شده بودم . غرق در لحظه های شیرین و رسیدن به اوج هوس بودم . چقدر حرکت لبها و دهن بهزاد روی کسم آرومم می کرد . لحظه های شیرینی که اونو با هیچی عوضش نمی کردم .  حتی اگه در اون لحظات کارمندام دورمو می گرفتن بازم از جام پا نمی شدم .. -آههههههه نهههههههه کسسسسسسم کسسسسسسسم .. تند تر میکش بزن .. بخور .. همین جوری .. بهزاد سرشو به شدت اون وسط حرکت می داد . دیگه هیچی واسم نذاشته بود جز این که بی پروا همچنان فریاد بزنم و خیالم نباشه که تیمور و سمیرا و بقیه صدامو بشنون . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر