ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 11

وقتی به ابراهیم این مسئله رو گفتم که می تونه سه میلیون کمتر بهم بده خوشحال شد ولی بازم یه احساس نومیدی رو در چهره اش می دیدم . خون به صورت الهه نبود . رنگش بی اندازه پریده بود . خون رسانی رو به طور خیلی نا منظمی انجام می داد . -ببینم چقدر می تونی پول جورکنی -اگه طلاهای راضیه رو هم بفروشم میشه هفت هشت تا ولی خونه مو زیر قیمت می فروشم -همون آپارتمان پنجاه متری رو ؟/؟ فکر بعدشو کردی ؟/؟ -ببین ابرام آقا اگه فرضو بر این بذاریم که منم هیچی ازت نگیرم بازم هزینه بیمارستان و تخت و بستری بودن و بیهوشی و دارو هم داری .. -درستش می کنم . اونو فرستادمش رفت . اوایل وقتی که مطبو می بستم و می خواستم برم خونه می دونستم که نگار قبل از من رفته خونه . دلم واسه دیدنش تند تر می زد . حالا دوست داشتم تا دیر وقت مریض داشته باشم یا این که دیر تر بیام خونه و کمتر به غرغراش گوش کنم . درسته که دکترا پول در میارن ولی  به این راحتی ها هم که نیست . مسئولیت دارن . باید به اعصابشون فشار بیاد . بر فرض اگه منم می خواستم دستمزد کلانی هم بگیرم یک شبه چطور می تونستم خواسته هاشو بر آورده کنم . از طرفی فکر این الهه هم بد جوری مشغولم کرده بود . همش نیلوفر رو به خاطرم می آوردم . اگه اون جای الهه بود چی می شد . خب من در مانش می کردم ولی اگه اون جای الهه بود و امکاناتشو نداشت و منم جای ابراهیم بودم ..... با دختری که واسه باباش شیرین زبونی می کنه و یه روزی باباش بیاد و ببینه که اون واسه همیشه اون لبای خوشگلشو بسته . چرا حالا که می تونم یه کاری انجام بدم این کارو نکنم . فردا خیلی دیره . بذار نگار هر کاری می کنه بکنه .  من این جوری نمی تونم ادامه بدم . باشه از یکی که پولدار تره بیشتر می گیرم . این جوری بهتره . زنگ زدم برای ابراهیم خان گوشی رو نگرفت . به خونه شون زنگ زدم زنش گفت هنوز نیومده احتمالا اون و الهه هنوز به خونه نرسیده بودند .  آدرس خونه شو از پرونده اش گرفتم .. با این که  وقت برام طلا بود ولی دست و دلم به کار نمی رفت . من خودم دختر داشتم . درسته که عاشق پول و ثروت بودم ولی نمی تونستم عذاب یک پدر و دخترو ببینم . نمی تونستم ببینم که اون دخترشو از دست میده ولی من از در آغوش کشیدن نیلوفرم لذت می برم . خودم رفتم خونه شون .. یه آپارتمان در یه جای پرت شهر .. شاید چهل پنجاه تا هم می رفت ولی نه سه سوته .. دوتایی شون تا منو دیدند خجالت زده شدند و عذر خواهی کردند که وضعیتشون خیلی آشفته و خونه شون محقره -همشیره مگه من خودم  در اصل چی بودم . بابام یه کارمنده ولی بهش افتخار می کنم . یه خونه کلنگی داشتیم که از این آپارتمان بزرگتر بود ولی خونه شما خیلی شیک تره . آدم باید دلش پاک باشه .. خبر الهه رو گرفتم . گفتن حالش خوب نبود و گرفت خوابید . -راضیه خانوم من از شما چیزی نمی گیرم ولی هزینه بیمارستانو سعی می کنم یه تخفیفی بگیرم اما اونا که عاشق جمال من نیستند تا یه حدی رو دیگه باید زحمتشو بکشین . مادر الهه باورش نمی شد . فقط گریه می کرد . داشت دستامو می بوسید خودمو کنار کشیدم .. ابراهیم می گفت خونه شو می فروشه ولی می دونست که من اجازه این کارو بهش نمیدم . مرد خجالت می کشید . مادر رفت طلاهاشو آورد و گفت همینا رو دارم با خودم حساب کردم اینا فقط هزینه یک سوم بقیه رو میده.. نمی دونم چرا طلاهاشو گرفتم . شما کاریت نباشه . یه سری آزمایش و عکس می نویسم تا هفته دیگه باید قال قضیه رو بکنیم . زن و شوهر باورشون نمی شد . من خودمم باورم نمی شد . اون شب با یه لذت و آرامش خاصی نیلوفرمو بغل زدم . حس می کردم که بهش زندگی دادم . حس می کردم که جونشو نجات دادم . دیگه به غر زدنهای نگار اهمیتی نمی دادم . از پدر و مادر الهه خواسته بودم که در مورد این که من ازشون پولی نگرفتم به کسی چیزی نگن یه چند میلیونی رو با خواهش و این که بعدا یه جایی به دردشون بخورم ازمسئولین بیمارستان  و دکتر بیهوشی تخفیف گرفتم . هفت هشت روزی گذشت . اصلا نمی دونستم چرا اون شب طلاها رو از راضیه خانوم تحویل گرفته بودم . شاید اون قصد داشت همین جوری بده بهم . من پیش خودم اونو به حساب هزینه بیمارستان گذاشته بودم که با این تخفبف حالا یک دومشو جواب می داد قیمت طلا به طرز سر سام آوری رفته بود بالا . تا چند روزی خرید و فروش نمی شد ولی ظاهرا قیمتها تثبیت شده بود . تصمیم گرفتم اونا رو پسش بدم چون برای خودم که نمی خواستم و وقت فروششو هم نداشتم . سه تایی شون که با عکس و آزمایش اومدن مطب .. طلاها رو تحویل مادره دادم .. قبول نمی کرد -راضیه خانوم اون روز که اینا رو بهم دادی من به حساب هزینه بیمارستان گرفتم تازه یه سومش هم نمی شد . یه تخفبفی برات گرفتم .. اون شب یه حکمتی بود که اینا رو بهم دادی . قیمت طلاهات دوبرابر شده خودتم می دونی .. من یکی حوصله شو ندارم پاشم برم زرگری .. اگه اینو بفروشی دیگه همه چی حله ولی فقط دیگه زیور آلات نداری رومو بر گردوندم تا احساس شرمساری اونا رو نبینم . رفتم به سمت پنجره بیرونو نگاه می کردم . ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

3 نظرات:

جیم گفت...

نقد داستان مامان تقسیم بر سه
حدود سال ۱۳۷۸ بود که داستانهای پورنو در سایتهای توت فرنگی و سکاف چاپ میشد وخوانندگان عزیز اون رو مطالعه میکردتد اون زمان اکثر داستانها کوتاه حداکثر بیشتر از انگشتان دو دست تعداد صفحات نمیشد همه منتظر اصل قضیه و انتهای داسشتان بودند اما زمان که گذشت داستانها بیشتر شدند ومشکلات کپی پیست هم زیادتر شد و اصولا بسیاری از افراد بدون اجازه داستانهای نویسندگان جوان را کپی میکردند این اواخر کمی بهتر شد و داستانها باذکر منبع ارایه میشود عمده مشکل داستانها موضوع و شخصیت پردازی انها بود که بیشتر تکراری بودند وفقط در بسیاری از داستانها نامها تغییر میکرد
اما داستان شما ایرانی عزیز
داستان با موضوع بسیار جذاب نامگذاری شده که خواننده را جذب میکند موضوع بکر وشخصیتها هم خوب نامگذاریها هم حساب شده نویسنده جشنواره ای از کلمات زیبا وجذاب را به خواننده تقدیم میکند اینکه نویسنده توانسته در تمام قسمت ها از کلمات جدید استفاده کرده نشان دهنده گنجینه غنی نویسنده حکایت میکند اما در قسمتهایی از داستان زیاده روی شده مثلا ان هوس بازی یها بشدت تکرار میشود همچنین عمده داستان حول عشق بازی بوده که در پاره ای کمی زیاده روی بود اگر چه این داستان بلند شاید نیاز به اینگونه جزییات میبود اما تکرار انها خواننده را کمی خسته میکرد شاید بعضی از قسمتها قابل حدس زدن بود که علت ان تکرار مکررات بود در قسنتهایی از داستان هوش سرشار نویسنده از بلند پروازی خود را ارایه میدهد که قابل تحسین بود یا عشقبازی را چنان توصیف میکند که خواننده تابلوی زیبای از نوشته را پیش چشم خود میبیند در قسمتهایی از داستان که پایان میپذیرفت در ادامه داستان حس نا یکنواختی را در قسمتهای ابتدایی مشهود بود اما در قسمتهای پایانی این ضعف برطرف شده بود .بد نبود که قبل از اریه داستان ویرایش شود .
فارغ از هرگونه تعصب مذهبی سیاسی و فرهنگی امیدوارم روزی داستانهای زیبای شما را در یک کتاب باقطع زیبا در کتاب فروشیها خریداری نمایم وبا افتخار شما را به عنوان یک نویسنده پورنو در جشنواره های معتبر ببینم.

با درود وسپاس جیم

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز جیم نازنین نقدی بر داستان مامان تقسیم بر سه داشته که پاسخ من به این صورت می باشد .. جیم عزیز و دوست داشتنی اولا سال نو و فرا رسیدن بهار زیبا را به تو نازنین تبریک گفته امیدوارم هرروز از زندگیت به طراوت و تازگی بهار درنهایت خوشی و آرامش باشد .. نقد زیبایی بر داستان مامان تقسیم بر سه نوشته ای . راستش اگر خود من هم بودم شاید به این صورت نقدمی کردم ولی خب چون نویسنده خودم بودم از خودم تعریف نمی کردم . نکات بیان شده کاملا درست و به جا می باشد بسیار موشکافانه قضاوت کرده ای و آن چند مورد نقطه ضعف را هم دلایل زیادی می توان برای آن بر شمرد . البته این نمی تواند توجیه ضعفها باشد ولی منطقی به نظر می رسید ومی رسد. کنترل بیست و سه چهار داستان با سوژه های مختلف در طول هفته کاریست بسیار دشوار .. درنوشتن یک مطلب سلیقه اکثریت را هم باید در نظر گرفت . من در عرض دوسال و یک فصل هزاران تکه یا قطعه داستان نوشته ام که هفتاد هشتاد درصد آن سکسی می باشد در حالی که علاقه اصلی من به همان بیست سی درصد بقیه می باشد . در هزاران تکه داستان هزاران هزار بار صحنه سکس تشریح شده و به نظر من دشوار ترین قسمت نویسندگی در این زمینه بیان همین صحنه های سکسی درلحظه نهایی یا همان فینال است که هزاران بار به آن پرداخته شده صحنه ای که شاید بیشتر از ده دوازده بار نمی توان متنوعش در آورد و این نکته ای بسیار حساس است .اما به خاطر دوستداران این صحنه ها کاررا بر خود سخت می گیرم هرچند گاه حالت یکنواختی می یابد و خودم دهها بار از تکرار این تکرار ها گفته ام اما به خاطر علاقه خوانندگان به تشریح , گاه لازم است با بازی با واژگان این یکنواختی را به حداقل رسانید . ممنونم از آرزویی که برایم کرده ای اما اگر به بخش تالار و قسمت داستانها و خاطرات ادبی در سایت لوتی بروی که بیش از نیمی از نوشته های غیر سکسی من در آنجا گرد آوری شده به خوبی متوجه عشق و احساس من به این گونه نوشته ها خواهی شد .. متن هایی که با تمام وجود و اندیشه ام نوشته ام بازی با کلمات همراه با موسیقی کلام و حرکات جملات همانند زمزمه امواج در نزدیکی ساحل با تعبیر هایی خاص .. گاه وقتی که در حال نوشتن یک داستان هستم به این فکر می کنم که فرصتی برای نوشتن داستان بعدی ندارم . توجه به سلیقه های مختلف و وجود سوژه های ابتکاری که هر لحظه به ذهنم می رسیدومی رسد سبب افزایش تعداد داستانها شده که درکل از کیفیت داستانها می کاهد . بیشتر دلم می خواهد غیر سکسی نویس شوم چون همیشه احساس می کنم شرم خاصی در نوشته های سکسی من وجود دارد . البته این رابیشتر خواننده باید احساس کند . همان شرمی که باعث شده حتی یک کلمه از کلمات ممنوعه یا صریح سکسی را خارج از مقوله داستان بر زبان و قلم نیاورم . به راهنمایی دوستان و استادان ارزشمندی چون شما نیاز مندم . مجددا توصیه می کنم که حتما به مطالعه مطالب غیر سکسی مثل دل نوشته ها که خود شامل دهها متن و داستان است , معراج عشق وداستانهایی چون ندای عشق ,آبی عشق,سیزده عشق ..نقاب عشق و عشق وثروت وقلب و دهها متن و داستان دیگر در این زمینه ها که دربخش تالار و قسمت خاطرات وداستانهای ادبی موجود است بپردازید تا بیشتر از نظرات ارزشمند شما بهره مند گشته آن را راهکاری برای ارائه آثاری با کیفیتی بهتر قرار دهم .درضمن نقد ونظرات ارزشمند شما را درسایت امیر نیز منتشرکرده ام . بسیار بسیار از آشنایی با شما خوشوقت گشته آن را برای خود افتخاری می دانم . شاد و سربلند باشید . با درود بسیار و نهایت احترام .....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل میگرن تومور عزیز در داستان مادر فداکار پیام داده ...میگرن تومور نازنین و دوست داشتنی خسته نباشی از این که مثل همیشه داستانها را پیگیری کرده به من و این مجموعه لطف داری . روز و روزگارت خوش . شاد وخندان باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر