ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 64

نستوه فکر می کرد داره خواب می بینه .. نسیم اینجا چیکار می کرد اونم با مهری . انگار سالهاست که همو می شناسن . -نستوه بیا داخل .. مهری حس کرد که پیش نسیم می تونه با نستوه راحت باشه ولی نستوه از این که کنارعشقش اونو به اسم کوچیکش صدا بزنه ناراحت شده بود -ببخشید خانوم مهر آرا من کلاس دارم .. مهری از این رفتار نستوه تعجب کرده بود . نسیم هم فقط به جملات رد و بدل شده بین اون دو نفر توجه می کرد . حس کرد که این باید اولین دختری باشه که نستوه رو با اون  در محوطه باغ دیده . ولی نفر بعدی کی بوده ..  پسر با این که دلش می خواست  بوی نسیمو بیشتر حس کنه ولی صلاح دونست که  حب جیمو بخوره . -استاد نوروزی  خانوم نسیم  بهاری همکار جدید ما هستند . از  دانشگاه ساری به اینجا منتقل شدند در ضمن هشت سال هم با هم همکلاس بودیم . دلم خیلی واسش تنگ شده بود . -چرا خانوم بهاری رو می شناسم . از همسایگان ما هستند . -ببینم آدم با همسایه اش این بر خوردو داره ؟/؟ نسیم جون این استاد رو همه دوست دارن وقتی  یه چیزی فکرشو ناراحت می کنه دیگه میره توی عالم خودش .. -خانم مهر آرا من خودم می دونم چه طرز بر خوردی داشته باشم راستش اولش تعجب کردم که خانوم بهاری اینجا چیکار می کنند . در هر حال خوشحالم و خوشوقتم که افتخار همکاری با شما رو دارم خانوم بهاری . اگه مشکلی داشتید و کاری از دستم بربیاد در خدمت شما هستم . نسیم فقط به چهره مهری خیره شده بود و نگاهشو تعقیب می کرد تا ببینه که نستوه رو با چه انگیزه ای زیر نظر داره .   با یه علاقه خاصی کارای نستوه رو دنبال می کرد . مهری  مثل اون بود . خیلی سر به زیر و بدون توجه به پسرا . در دبیرستان که همکلاس نبودند چند بار تصادفی در خیابون به هم بر خورد کرده بودند . حاشیه نشینی نسیم و این که مدتی رو در قائم شهر درس می خوند بین اونا یه فاصله مکانی انداخته بود و دیگه بعدش که موضوع نستوه پیش اومده بود و حال و حوصله ای واسش نذاشته بود . مهری هم مشغله های خودشو داشت . ظاهرا بعضی از واحد های درسی رشته کامپیوترو نسیم باید تدریس می کرد . -استاد مهر آرا اگه اجازه می فرمایید من خانوم بهاری رو به دانشجوهای خودم معرفی کنم .-اون خودش می تونه به موقع خودشو معرفی کنه -این جوری کارش راحت تر میشه .. وقتی نستوه  از در دفتر خارج شد که نسیم پشت سرش بیاد مهری به دوستش گفت نگفتم نسیم جون چه پسر ماهیه . هوای همه رو داره . -ولی این جوری که معلومه باید هوای تو رو بیشتر از همه داشته باشه که این جوری ازش حرف می زنی -منظورت چیه نسیم -هیچی شوخی کردم -خیلی بی معرفتی . می دونی الان چند ساله ازت خبر ندارم می دونستم مشغولی جایی .. وارد کلاس شدند ..تا مهری رفت حرف بزنه نستوه نسیمو به بقیه معرفی کرد . ستایش غصه اش شد که از این به بعد کمتر نستوه رو می بینه . اصلا از تیپ و حالت نسیم خوشش نیومد . انگاری که با خودش قهره . این باید از اون استادایی باشه که جون دانشجوها رو به لب می رسونن تا ناپلئونی اونا رو قبول کنن . خیلی هم به خودشون می نازن . یه لبخند هم رو لبش نیست . -خانوم بهاری همه دانشجوها اعم از پسر یا دختر خیلی با فرهنگ و اخلاق هستند و کوشا .. .. نسیم یه لحظه نگاهش افتاد به ستایش که انگار عاشقانه تر از مهری به نستوه خیره شده بود . این باید خودش باشه . همونی که  بعد از مهری نستوه باهاش خلوت کرده .. دوست دختر جدیدشه .. -آقای نوروزی این خانوم برام آشنان . بهم معرفی نمی کنی ؟/؟ نستوه از اون جایی که حس می کرد تعریف از یکی در میان جمع و در اون شرایط اولیه ممکنه یه صلاح نباشه خیلی آروم گفت خانم بهاری اون ستایشه . بهترین و با اخلاق ترین دانشجوی منه . پدرش مرده با مادر و ناپدریش زندگی می کنه . کار هم می کنه . اهل هیچی هم نیست و سر به زیره . تمام این حرفا رو خیلی آروم بر زبون آورد .. نسیم یه پوز خندی زد و گفت معلومه از چهره اش معلومه که اهل هیچی نیست .  مثل خیلی های دیگه . وقتی که از در خارج می شدند نستوه مهری رو ندید . به دنبال نسیم رفت .. -نسیم .. نسیم ..-ببینم توی دانشگاه شما همه همو به اسم کوچیک صدا می کنن یا تازه این جوری شده . اگه دیدی چند کلام باهات حرف زدم به خاطر احترام به دوست قدیمی خودم و محیط دانشگاه و دانشجویان بوده . دست از سرم بر دار . برو دنبال چیزایی که خوشحالت می کنه . -نسیم فقط تویی که می تونی خوشحالم کنی . تو تنها عشق زندگی من هستی . اولین و آخرین عشق . قبل از تو هم عاشق نشدم و بعد از تو .. -تو روت میشه هنوز از این حرفا می زنی -گناه من چیه .. دنبالم نیا . برو از وقت کلاست نزن . من خیلی مقرراتی هستم . یه سری حرفامو حالا نزدم ولی به دانشجوها میگم که حواسشون باشه . تا حالا هر کی هر نمره مفتی که گرفته بسه . هر کی با من درس داره باید سوادشو ببره بالا تا بهش نمره بدم .. -چرا عقده ها و دق دلی هاتو سر این بچه ها خالی می کنی -هر طور فکر می کنی بکن برام مهم نیست . مهری و ستایش .. پس این دو نفر بودند که نستوه باهاشون قدم می زد . یعنی تا حالا کاری هم باهاشون کرده ؟/؟ مهری رو که می دونست اهلش نیست ولی اگه وسوسه شده باشه .. وقتی نستوه  ده سال پیش نسیمو بوسیده بود یه حسایی دردخترجوان  بیدار شده بود .   ستایشو نمی شناخت . حالتش نشون می داد که کاملا تسلیمه .. نه نسیم به توچه . نستوه دلش می خواست که بر نامه کاری نسیم بیفته دستش تا بیشتر سر راهش سبز شه . مخصوصا وقتی که از در خونه  به مقصد دانشگاه میاد بیرون ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر