ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 64

ببین وقتی حالت بهتر شد اگه دوست داشته باشی می برمت پیش خودم . خودم ازت مراقبت می کنم . با این که  خیلی کار دارم ولی کدوم کار مهم تر از نگهداری از تو . -ممنونم سها . تو فقط کاری به کار ما نداشته باش من حرفی ندارم -عزیزم تو که می دونی من هر کاری برات می کنم . -می دونم به موقعش حاضری منو هم بکشی تا دست کسی بهم نرسه . اینه اون دوست داشتنت . -دیگه به این جور حرف زدنات عادت کردم . هرچی می خوای بگی بگو . من این قدر کار خودمو می کنم تا تو رو از رو ببرم . اومد بالا سرم و لبشو به لبام نزدیک کرد . -نه سها نه .. ولی کارشو کرد . به چشام فشار می آوردم . کارای زشتشو مجسم می کردم ولی نمی شد . فکرم می رفت به روزایی که اونو با عشق می بوسیدم . همین لب بود و همین حالات رو داشت . همین هیجان همین پیچ و تاب و حرکت رو . همین حرارت .. صدای نفسهاش همین صدا بود . گرمی صورتش هم همین . خیلی دلم می خواست بهش بگم تو همون پستی هستی که به شوهرت خیانت کردی ولی جلو خودمو گرفتم . نمی خواستم به یاد اون روزا بیفتم . چه راحت کارشو انجام می داد . می خواستم از جام حرکت کنم . شکمم درد گرفته بود .. -سها خواهش می کنم . -سهراب دلم برات تنگ شده باور کن نمی خواستم این جوری شه ..می دونم اون پیشت بوده ..-آدم اگه کسی رو دوست داشته باشه دوست داشته هاشم دوست داره و برای اونا ارزش قائله . تو می خواستی جنایت کنی ؟/؟ یعنی تو واقعا راضی به مرگم بودی .. اوه خدای من سها چقدر خوشگل تر از قبل شده بود . به چشاش خیره شدم اونم نگاهشو به نگام دوخته بود . خیره شدن من از روی این بود که می خواستم بفهمم میشه ازش عشقو حس کرد یا نه . کنجکاو شده بودم . چون این عوضی تنها چیزی رو که نمی شناخت عشق بود . -چقدر تو سمجی سها -من تا حالا هر چیزی رو که خواستم به دست آوردم . براش می جنگم . -من آخرین خواسته ات نیستم . -آخرین مردم هستی ولی آخرین خواسته ام نه -خیلی خوب جواب منو میدی . -نیروی عشق منو وادار می کنه که حواسم جفت باشه . -میگن که عشق عقلو از آدم می گیره -ولی در مورد من بر عکسه -من که این طور فکر نمی کنم -در مورد حمله به بهشته میگی ؟/؟ -آره -اگه دقت کنی این کار هم از روی عقل بوده . -سها از تو پررو تر در این دنیا خود تو هستی . نمی دونم چی بگم . -سهراب با این حرفات احساسات من جریحه دار میشه دلم می شکنه . آدم با مهمون خودش که این طور بر خورد نمی کنه . چرا می زنی توی ذوق من . سهراب من یه روزی باهات ازدواج می کنم . اینو مطمئنم -شایدم یه حسی بهت میگه که می تونی خودتو زن من بدونی . حس ششم خیلی قویی داری سها . -مسخره ام می کنی ؟/؟ -نه جدی میگم -پس جدی جدی مسخره ام می کنی . -هر جور دوست داری فرض کن برای من مهم نیست .  نگران شده بودم . اگه بهشته  میومد و اونو اینجا می دید چی می شد . دل تو دلم نبود . نمی تونستم تو جیهی بیارم . خدایا من گیج شده بودم . -سها من خسته ام . -بازم بهت سر می زنم . خودم میام تو رو از این جا می برم . اذیتت نمی کنم . تا هر وقت که حالت خوب نشد کاریت ندارم . . میام کنارت می مونم . وقتی که چشاتو بذاری رو هم و بخوابی و دیگه نتونی بهم حرفای بد بزنی اون قدر نگات می کنم تا بیدار شی .. ولی اگه بیدار شی بازم بهم حرفای بد می زنی . بازم بهم میگی که دوستم نداری ولی من هیچوقت نا امید نمیشم .. -می دونم به زور هم که شده کاری می کنی که من و تو به هم برسیم . اصلا بهت نمیاد سها که این جور احساساتی باشی . تو یه موجود بیرحم به نظر میای .. -آدمای بیرحم هم در سینه شون دلی دارن . به خاطر همون قلبشونه که زندگی می کنند . شاید اگه بهشته ای نبود که عشق پاک و خالصو بهم نشون بده دوست داشتم که بازم گول حرفاشو بخورم . دل تو دلم نبود . نمی دونم چرا یه حسی بهم می گفت که همین الان بهشته وارد میشه اونو می بینه . راستی راستی حالم داشت بد میشد . -سها برو بازبعدا بهم سر بزن .. مجبور شدم اینو بهش بگم که دست از سرم بر داره . اون رفت و نفسی به راحتی کشیدم . دلم می خواست دسته گلشو پرت کنم زمین . اون جعبه شیرینی رو زیر پاهام له کنم . آخیش رفت از شرش خلاص شدم . مایه درد سر بود .  پنج دقیقه بعد در باز شد و بهشته خوشگل من با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی اومد . هر دوش از اون اندازه ای که سها واسم آورده بود کوچیک تر بود .. -بوی عطر وسوسه انگیزی میاد . ببینم  یه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی هم که واست رسیده . -نمی خوای بگی کی اینا رو واست آورده ؟/؟ وقتی سوار ماشین می شد دیدمش .. چه خوب  شد که وقتی داشت سوار ماشین می شد دیدمش . .. بهشته موبایلشو در آورد و خواست که جایی تلفن بزنه .. -لعنتی این که شارژنداره .. سهراب یه دقیقه گوشی رو بده زنگ بزنم .. دادم دستش . پس از چند لحظه یه جایی زنگ زد بدون این که   موفق به تماس شه گوشی رو داد دستم .. به محض این که گوشی رو ازش گرفتم زنگ خورد . سها بود ولی ردش کردم -چرا نمی گیری . عشقته . همونی که واسش زنگ زدی و نشونی خودتو دادی تا بیاد ملاقاتت . فکر کردی من احمقم ؟/؟ تو می خوای همه رو داشته باشی . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر