ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وثروت وقلب 17

از تغییرحالت شیفته متوجه شده بودم که اسی روش اثر مثبت گذاشته . خیلی پرشور و نشاط شده بود . نسبت به اونایی که در اتاق انتظار و مطب بودند خیلی به مهربونی رفتار می کرد . طوری که انگار اومده باشن به مهمونی و اونم صاحب خونه و مسئول پذیراییه . یه روز یه پولی در اختیار اسماعیل گذاشتم و بهش گفتم اسی خان می خوام کاری کنم که دیگه از بابت فاطمه و این که اون در اون دنیا عذاب بکشه غصه نخوری . ولی یه خواهشی ازت دارم .. البته من واسه این کارام اهل معامله نیستم ولی اون خواهش منم شرطیه و بستگی داره به مسائلی خاص . من نمی دونم بدهی تو بابت همسر مرحومت و مداوای بی نتیجه اش چقدره . این پولو در اختیار خودت میذارم . هر چقدر بدهی  خودته پرداخت می کنی . می دونم که اگرم ندی هیچ مسئله ای نیست . طلبکارا با این قضیه کنار اومدن ولی دوست دارم هم تو هم فاطمه آرامش داشته باشین . فقط نگام می کرد و حرفی نمی زد . چون واقعا مونده بود که چی بگه -ببین تو و این شیفته با هم خیلی جورین . حالا بعد از از دواجشو نمی دونم . باید ببینم نظر اون چیه . تو می تونی باهاش سر کنی  ؟/؟ -اون جوریا هم که می فرمودی بدعنق نیست -باشه جوابمو گرفتم .. می دونستم چیکار کنم . رفتم پیش شیفته و گفتم می خواستم یه مسئله ای رو باهات در میون بذارم . از فردا دیگه اسماعیل نمیاد اینجا . تصمیم گرفتم عذرشو بخوام . چهره اش درهم شد -آخه چرا کارش خوب بود -ببینم اون فساد اخلاقی نداشت توهینی به شما نکرد ؟/؟ -نههههه بیشتر وقتا که باهام حرف می زد سعی می کرد تو چشام نگاه نکنه . گاهی سرشو مینداخت پایین . چش پاک بود . مگه چی شده .. -هیچی هنوز هیچی نشده میگه می خواد ازت تقاضای ازدواج کنه . گفتم این شیفته خانوم ما اهل این حرفا نیست . خیلی از خواستگارای کله گنده رو رد کرده ..  اسی گفت که نه اگه دل آدم بخواد دیگه کله گنده و کله کوچیک بودن معنایی نداره .. گل از گلش شکفته بود ..-آقای دکتر شما به خاطر همین می خواین بیرونش کنین ؟/؟ خب می ذاشتین حرفشو می زد . -دوست نداشتم ناراحت شین و بعدا با هم بگو مگو کنین و رو کارتون اثر بذاره . -ولی آقای دکتر یکی اگه خواسته شو مطرح کنه که گناهی نکرده . می دونم شما آدمی منطقی و مهربونی هستین  -یعنی اون می تونه حرفشو بزنه ؟/؟ سرشو انداخت پایین . من رفتم آبدار خونه بغل و اسی کنار میز منشی با کمی استرس پیشنهادشو به شیفته داد . خیلی دلم می خواست قیافه شیفته رو در اون لحظه می دیدم . اسی رو می دیدم . گوشامو تیز کرده بود م. شیفته ساکت بود .. بالاخره طلسم سکوتو شکست . -نظر من بسته به نظر آقای دکتره . اون جای داداش بزرگمه . به گردن من حق داره .. این دیگه کی بود . دیگه نگفت به مامان بابام بستگی داره .. معلوم بود که دلش می خواد .. رفتم وسطشون .. -هرچی آقای دکتر امر کنند . -نکنه می خواین همین جا شما رو زن و شوهر اعلام کنم . من که خوشحال میشم ... وقتی که یکی از آپارتمانهای نقلی رو در اختیارشون گذاشتم تا دیگه غصه اجاره خونه رو نداشته باشند و با احساس مالکیت آرامش خاطری هم داشته باشند دوتایی شون داشتن بال در می آوردند . و این پروازشون زمانی به اوج خودش رسید که بهشون گفتم که می خوانم خونه رو به اسم دو نفرشون کنم . -فقط بچه ها واسه این که تنبل نشین و فکر نکنین همه چی خیلی راحت به دست میاد ماشینو که ضرورت زیادی نداره گذاشتم به عهده خودتون .. ناسلامتی دو نفرتون کار مندین . اون روزی که اونا رو به هم پیوند دادم آن چنان احساس آرامشی می کردم که برای ساعاتی  ناسازگاریهای زنمو فراموش کرده بودم . نگار به جای این که باهام بیاد عروسی بهم می گفت کلاس خودتو واسه شرکت در این جور مراسم پایین نیار . دیگه نمی دونست واسه این که دو تایی شونو به هم  جوش بدم چه کارا که نکردم . دیگه از کارتن خواب بودن اسی خبری نداشت . از این که با نون خشک  کنار پیاده رو ها و کنار سطل آشغالها خودشو سیر می کرد . البته بعدا با خبر شدولی من بهش نگفتم . تازه اونا از جون و دل واسم کار می کردند . -بابا مامانو دیگه دوست نداری ؟/؟ -چرا نیلوفرم ! واسه چی این حرفو می زنی .. -آخه اون که با عزیز حرف می زد این جور می گفت . می گفت که تو همش سرت به کار خودت گرمه اصلا تحویلش نمی گیری . ولی من قبلا فکرمی کردم مامان تو رو دوست نداره ..  -عزیزم من مامانتو دوست دارم . اگه تو و مامانو دوست نداشته باشم پس کی رو دوست داشته باشم . -بابا من یه مامان دیگه نمی خوام . دوست ندارم تو زن بگیری . تو رو از مامانم بیشتر دوست دارم . ولی همین یکی مامانو می خوام . -عزیزم قربون شکل ماهت . همین یه مامانت تا آخر دنیا بسمه .. -ببینم نگار تو پیش این بچه یه کمی رعایت کن . اون هنوز 9 سالش نشده . حساسه . چرا باید فکر کنه که من دوستت ندارم . درواقع این تویی که دوستم نداری نگار -ببین بچه زرنگه . کارای تو رو می بینه این حرفو می زنه . -اون حرفای تلفنی تو رو شنیده نگار! زنم سرم داد کشید و گفت چیکار کنم لالمونی بگیرم ؟/؟ هرزن دیگه ای بود از دستت دیوونه می شد -صداتو بیار پایین چرا این قدر داد می کشی . همین الان هم ملاحظه نمی کنی . چرا به فکر بچه نیستی . -تو با اون نادر دانشجو از زمین تا آسمون فرق کردی . -نگار حرفای خنده دار می زنی . داری خصلت خودتو میگی . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر